جمعبندی از
مسعود بهبودی
اگر حافظه خطا نکند،
نیچه نه به این شکل، بلکه به شکل بمراتب بدتری می گوید:
1
نیچه توصیه می کند:
«وقتی به سراغ معشوق خود (و نه هر زنی) می روی،
شلاق را فراموش مکن»
2
نیچه و فاشیسم و فوندامنتالیسم به مثابه همشیره فاشیسم
متنفرند از ضعفا (مستضعفین)
(ضعیف البته از دید وارونه آنها)
3
هیتلر و حواریونش
کتب نیچه را به درجه کتب درسی آلمان فاشیستی
ارتقا دادند و
مواعظ نیچه را مو به مو به مورد اجرا گذاشتند:
4
با شلاق به دیدار معشوق رفتند
5
با کوره های آدم سوزی به سراغ یهودی ها، کولی ها و کمونیست ها
6
با تانک و توپ و بمباران
به سراغ خلق های از دید آنها «پست»
7
متحد فاشیسم
یعنی میلیتاریسم ژاپن
ده هزار کودک چینی را
بنا بر خاطرات ژنرال های ژاپنی
مورد تجاوز جنسی قرار دادند و بعد بطور دسته جمعی به رگبار بستند
و در خاوران های چین چال کردند.
تحلیل عینی و بی طرفانه ای بر «شعرش» نوشتیم
و به صفحه فیسبوکش پست کردیم
در صفحه اش را فوری به روی مان بست
تا بازار عیاشی اش کساد نشود
به کجای این شب قیرین
بیاویزیم عبای ژنده خود را؟
این کتاب های مقدس
از تورات تا انجیل
از قرآن کریم تا قران مجید
کتب جوک تمام عیار اند.
1
جبرئیل اصلا قصد ساختن تندیس حوا را نداشت.
2
کاهگل اضافه می آورد و نمی داند با ان چه باید بکند.
3
در نتیجه تندیسی هم برای ضعیفه ای
در جوار قویه ای می سازد
که جفت جدائی ناپذیر قویه باشد
4
تا همه خریت های خود را به حسابش بگذارد
و خود را به آب زمزم بشوید.
حریف
انچه تا کنون به عنوان نفد درباره اثار ایرانی نوشته شده
جز تعریف و تمجید و یا فحاشی و هتاکی
و درمجموع جز باند بازی و دکان داری
چیزی نبوده است.
اغلب شاعران و نویسندگان بزرگ معاصر در مورد اشعار من نوشته اند.
البته نام انان اعتباری برای من بوجود اورده .
حتی اگر گاهی نیش زده اند .
نوش آنها بیشتر بوده .
من شیوه نگرش همه ی انها را می ستایم و از انها تشکر می کنم..
از نیمای مردستان
امید نومید
جلال پرشور
شاملوی خسته
طاهباز انسان
براهنی نازنین
سهراب نوشدارو
اینده ی شبفته
اتشی سینه سوخته
فروغ خاموش
سپانلوی صمیمی
رهنمای نجیب
گلستان مهربان
باری من تمام اینها که درباره شعرهایم نوشته اند
چه به عنوان انتقاد
چه در حد اظهار عقیده
ممنونم.
اما هیچ کدام از آن مقالات نمی تواند انتقاد محسوب شود.
ان مقالات یا تشویق بود و یا تحریف یا نیش بود و یا نوش.
اخر با کدام متر می توان به سنجش شعر پرداخت.
اگر محک سلیقه مردم باشد.
این سلیقه که به سهولت تغییر می یابد.
شعری را که مردم در بیست سالگی می پسندند.
در سی سالگی ممکن است مبتذل بینگارند.
کریتیک
در اصل کار مهمی است.
اما منتقدی که به ارزیابی شعر می پردازد.
می باید اثار برجسته جهان را بشناسد.
و از جامعه شناسی، روانشناسی، زبان شناسی و فلسفه و تاریخ
اطلاعات کافی داشته باشد.
کار او با عمل یک شاعر که
بیشتر به کمک کشف و شهود و غریزه
انجام می گیرد فرق می کند
پایان
حریف
عشق به همین خاصیت یکطرفه بودنش، مالکیت میاره.
عشق مجموعه تغییراتی است که در سطح نوروترانسمیترها رخ میده
و یه تجربه احساسیه
و نه ادراکی
ادراک و تعبیر ما از این احساس بعدها رابطه رو جهت میده
نه.
1
مالکیت ربطی به یکطرفه و یا دوطرفه بودن عشق ندارد.
2
مالکیت هم چیزی از جنس عشق است.
3
امری طبیعی ـ غریزی است.
چیز بدی هم نیست.
4
مالکیت در جامعه بشری و حتی در جهان جانوران
امری طبیعی است
شرط بقا ست.
5
مالکیت احتمالا بطرز ژنه تیکی در ژن های جانوران و انسان
ثبت و ضبط شده است.
فرم مالکیت می تواند عوض شود
نه محتوای آن.
سنت توده و حزب توده
نه مدح این و آن
بلکه نقد این و آن است.
درست به همین دلیل
مارکسیسم
تئوری انتقاد است و نه ملغمه ماستمالی
تو کجائی تا شویم ما چاکرت؟
حریف
انتقاد خيلى مشكل تر از مدح است.
براى انتقاد بايد دانا و توانا باشى
پس راه درازى در پيش داريم
دراين راه تلاش ميكنيم
باورش حتی شاید دشوار باشد
ولی بر تجربه شخصی نمی توان چیره شد.
1
پرولتاریای صنعتی از نازل ترین معایب همنوعان نمی گذرند
و به نقدش می کشند.
2
اگر هم نشد، طعنه می زنند
به سخره می گیرند.
3
پرهیز از نقد همنوع
علل طبقاتی دارد.
نشانه بی تفاوتی و بی اعتنائی به سر انجام جامعه است.
4
عشق اگر پسته ای فرض شود، انتقاد مغز آن است.
5
عاشق ترین ها
مادران و پدران اند
که فرزند خود را از فرط انتقاد کلافه می کنند.
6
انتقاد عملی
(از پاک کردن آب بینی تا صاف و صوف کردن کت و شلوار و پیرهن و غیره)
و انتقاد نظری
(از تصحیح طرز تبیین تا طرز تفکر)
اسید پاشی بی سابقه ترین هنر فوندامنتالیستی است.
به ذهن اعوان و انصار هیتلر هم حتی نرسیده بود.
شاید جایزه ای هم
امپریالیسم
به اسیدپاشان اختصاص دهد.
آهان.
ما به تریاد زیر رسیده ایم:
1
عشق، دوستی، همبستگی (خواهری ـ برادری، رفاقت)
2
بنظر ما عشق پدیده ای ناگهانی، جرقه واره، خودپو و غیر ارادی است.
3
نمی توان تصمیم گرفت و عاشق کسی شد.
4
عشق پدیده ای جبری است.
5
یکی را می بینی و در میدان جاذبه مغناطیسی واره اش گرفتار می مانی.
6
عشق ایراسیونالیستی (ضد راسیونالیستی) است.
7
عشق علل ژنه تیکی ـ غریزی و غیره دارد.
8
دوستی اما راسیونالیستی است.
9
ما دوست خود را آگاهانه برمی گزینیم و یا ترک می گوییم.
10
در عشق دست و پای آدم را قوای نا شناخته می بندند
و عقل را پوزه بند می زنند.
11
ضمنا عشق همیشه یکطرفه است.
حتی اصیل ترین عشق
یعنی عشق به فرزند
یکطرفه است.
12
ما تجربه زیادی در این زمینه نداریم تا بهتر داوری کنیم.
13
احتمال این شاید باشد که از پله دوستی به پله عشق برگردیم.
14
یعنی در روند دوستی، عشقی عمیق شکل گیرد.
15
این عشق می تواند دو طرفه باشد و مستدام.
16
بقیه عشق ها
به دلیل یکجانبگی
دیر یا زود دچار بحران می شوند.
دلیل طلاق ها هم شاید همین جا باشد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر