ﺯﻧﺎﻥ
ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﺧﺴﺘﻪ ﺗﺎﺭﯾﺨﻨﺪ
ویرایش
و تحلیل از
ربابه
نون
کم
بگو:
«جاه
تو کو؟»
«مال
تو کو؟»
برده زر
کهنه
رقاصه ی وحشی صفت زنگی خر
گر
طلا نیست مرا، تخمطلا مرد ام (مرد تخمطلائی هستم)، من
زاده
رنجم و پرورده ی دامان شرف
آتش
سینه صدها تن دلسرد ام (هستم)، من
·
معنی تحت اللفظی:
·
من اگر زر ندارم، چه باک!
·
برای اینکه من مرد هستم، مردی که هم،
تخمش از طلا ست و هم زاده رنج است و هم پرورده ی دامان شرف.
·
من ضمنا به جای داشتن زر، آتش هستم.
·
آتش سینه صدها فرد دلسرد هستم.
1
گر
طلا نیست مرا، تخمطلا مرد ام، من
·
در این بند شعر کارو، مردگرائی افراطی،
دست در دست با منگرائی افراطی ـ عربده بر لب ـ عرض اندام می کند:
·
بدین طریق ـ قبل از همه ـ دیالک
تیک فرد و جامعه به شکل دیالک تیک من و مرد تحریف و تخریب می شود.
·
این اما به چه معنی است؟
2
گر
طلا نیست مرا، تخمطلا مرد ام، من
·
این بدان معنی است که جامعه و جهان
در جنس مرد خلاصه می شود.
·
بدین طریق در فلسفه تاریخ (تئوری اجتماعی)
کارو، سازنده تاریخ و یا جامعه و جهان،
مردان جامعه و جهان جا زده می شوند.
·
این اما به چه معنی است؟
3
گر
طلا نیست مرا، تخمطلا مرد ام، من
·
چون مرد در دیالک تیک زن و مرد
مطرح است، نتیجه ای که هر خواننده و شنونده این شعر می گیرد، زباله وارگی زنان جامعه
و جهان خواهد بود.
·
بدین طریق نیمه دیگر بشریت که از
قضا از مولدین اصلی مثل تشکیل می یابد، یعنی بار سنگین بازتولید جامعه بر دوش شان
است، تا حد هیچ و پوچ تنزل داده می شود.
·
می توان گفت که در این بند شعر، دیالک
تیک زن و مرد به شکل دوئالیسم هیچ و همه چیز، به شکل دوئالیسم هیچ کاره ی هیچواره
و همه چیز واره ی همه کاره بسط و تعمیم می یابد.
·
این چیزی جز بارتولید و تکرار مو
به موی ایده ئولوژی اشرافیت بنده دار و فئودال و روحانی نیست.
·
هر آخوند شپشو هم همین مردگرائی
خرافی و واهی کارو را نمایندگی می کند.
·
این حیوانات اصلا توجه ندارند که آنها
را زنانی آفریده اند، پرورده اند، ره رفتن و نشستن و سخن گفتن یاد شان داده اند تا
روزی «شاش» شان کف کند، خیال کنند که شق القمر کرده اند و خود و امثال خود را آفریدگار تخمطلای جامعه و
جهان جا بزنند.
4
گر
طلا نیست مرا، تخمطلا مرد ام، من
·
در این مصراع شعر، علاوه بر دیالک
تیک منگرائی و مردگرائی، دیالک تیک خطرناک و مخوف دیگری بسط و تعمیم می یابد:
·
چون کارو، عملا جنس مرد را نیز قطب
بندی می کند و به دوئالیسم ارباب و برده (نیچه)، ممتاز و پست، مردان تخمطلا و
تخمهوا می رسد.
·
بدین طریق از شعری که از دید
روشنفکریت از سر تا پا خرفت و خر، شعر انقلابی جلوه گر می شود، سر و کله نکبت بار
فاشیسم نمایان می گردد تا سطلی گیر آوری و تا حد مرگ، عق بزنی و دل و روده ات را
بالا بیاوری.
5
زاده
رنجم و پرورده ی دامان شرف
آتش
سینه صدها تن دلسرد ام، من
·
در این دو جمله، منگرائی (اگوئیسم،
خودپرستی، خودستائی) در سنت شعرای فاشیسم و فوندامنتالیسم به اوج می رسد:
·
شاعر به ایدئالیزه کردن خویشتن خویش
می پردازد.
·
خویشتن خویش را به عرش اعلی می برد
تا فرشتگان بر او آفرین گویند:
الف
·
این همان ایده ئولوژی فاشیستی است
که احمد شاملو نمایندگی خواهد کرد و خود را «بامداد اول و آخر»، «شرف کیهان» و
غیره قلمداد خواهد کرد.
ب
·
این همان ایده ئولوژی فوندامنتالیستی
است که بن لادن و مظاهری و خمینی نمایندگی خواهند کرد و در بهشت زهرا «من دولت تعیین
می کنم و من بر دهن این دولت می زنم» را رجز خواهند خواند.
6
زاده
رنجم و پرورده ی دامان شرف
آتش
سینه صدها تن دلسرد ام، من
·
کاروی بیضه طلا برای اثبات برتری
نر بر زن، آسمان را به ریسمان می بافد:
الف
زاده
رنجم
·
کارو با سوء استفاده از مفهوم «زاده
رنج» به اثبات مذبوحانه برتری خود بر زنان جوان خردمند جامعه می پردازد.
·
اولا زاده رنج بودن ربط تعیین
کننده ای به فرد مربوطه ندارد.
·
در بهترین حالت مادر و پدر او باید
از این بابت ممتاز الدوله دیلمی تلقی شوند.
·
تکرار می کنیم:
·
مادر و پدر او.
·
یعنی زنی در همزیستی فعال و تعیین
کننده با مردی.
ب
زاده
رنجم
·
ثانیا منظور از مفهوم «زاده رنج
بودن» چیست؟
·
اگر منظور کارو، زاده شدن در
خانواده ای تهیدست باشد، اینکه فضیلتی نیست.
·
نه زاده شدن در کوخی دال بر عظمت (تخمطلائی)
کسی است و نه زاده شدن در کاخی.
·
اگر زاده رنج بودن امتیازی محسوب
می شد، می بایستی هر کره الاغی و یا گوساله ای از فرط فخر باد کند و بترکد.
·
این کسب و کار فاشیسم و فوندامنتالیسم
است که از ذلت، فضیلت و از خفت، عظمت می تراشد.
ت
زاده
رنجم و پرورده ی دامان شرف
·
منظور شاعر از مفهوم «دامان شرف»
چیست؟
·
پرورش یافته ها در دامان شرف چه مشخصاتی
دارند که بقیه ندارند؟
·
شرف یعنی امتیاز و علو و بلندی
مرتبه.
·
احتمالا منظور شاعر از مفهوم «پرورش
در دامان شرف»، تعلق به «نژاد برتر» است که نیچه ئیسم و فاشیسم نمایندگی می کند.
پ
آتش
سینه صدها تن دلسرد ام، من
·
اولا چگونه می توان آتش سینه صدها
دلسرد بود؟
·
ثانیا آتش سینه دلسردی بودن که
هنری، امتیازی و فضیلتی و دلیلی بر برتری نری بر زنی محسوب نمی شود.
·
ثالثا این ارزش واره ها جای جاه و
زر را که نمی گیرد تا زن جوانی خر شود و با شاعر همدم شود.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر