۱۳۹۴ دی ۵, شنبه

سیری در شعری از محمد زهری (18)


محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون

به یاد


 مادر و محسن

می جوشد از نهادم،
آتشفشانِ آواز.

می تابد از نگاهم،
خورشید بسته ی راز.

·        معنی تحت اللفظی:
·        از ذاتم، آتشفشان آواز غلیان دارد و از نگاهم، خورشید مهر و موم شده راز در تابش است.

·        این شعر محمد زهری، شعری اوتوبیوگرافیک است.
·        او در این شعر، خویشتن خویش را موضوع (اوبژکت) شناخت قرار داده است.
·        یعنی خود را در آئینه ضمیر خود منعکس کرده است.

·        به زبان فلسفی، سوبژکت شناخت، خویشتن خویش را به مثابه اوبژکت شناخت توصیف می کند.
·        در این شعر، دیالک تیک خودشناسی، دیالک تیک سوبژکت شناخت ـ اوبژکت شناخت تجسم می یابد.

1
می جوشد از نهادم،
آتشفشانِ آواز.

می تابد از نگاهم،
خورشید بسته ی راز.

·        نقاشی از اروپا از موضع طبقاتی و ایده ئولوژیکی دیگری، در تابلوئی تحت عنوان خود شیفتگی و یا اگوئیسم (منگرائی)  همین پدیده را نقاشی کرده است:
·        نوجوانی خم شده و در آئینه آب به تماشای خویشتن خویش پرداخته است.
·        شاعر این شعر اما نه خودشیفته است و نه خود پرست (اگوئیست)

2
می جوشد از نهادم،
آتشفشانِ آواز.

می تابد از نگاهم،
خورشید بسته ی راز.

·        از اعماق وجود شاعر، در اثر انفجاری عظیم، مذاب آواز بیرون می زند و از نگاهش خورشید بسته راز می تابد.

·        می توان گفت که شاعر در این بند شعر از سوئی دیالک تیک ماهیت و پدیده را به شکل دیالک تیک نهاد و آواز بسط و تعمیم می دهد و از سوی دیگر به شکل دیالک تیک راز درون و نگاه.

·        همیشه هم قضیه از همین قرار است:
·        ذات در ظاهر منعکس می شود.
·        ماهیت در پدیده نمایان می گردد.
·        بود در نمود خودنمایی می کند.

·        در این بند شعر نیز نهاد مذاب شاعر در آوازش عرض اندام می کند و خورشید در بسته ی رازش در نگاهش.

3
می جوشد از نهادم،
آتشفشانِ آواز.

می تابد از نگاهم،
خورشید بسته ی راز.

·        خواننده بی کمترین درنگ اولا درمی یابد که شاعر درونی آتشین دارد و شعرش بارقه های آتش درون او ست و از سوی دیگر متوجه می شود که شاعر رازی سربسته در دل دارد که در خورشید نگاهش ـ بیش و کم ـ خودنمائی می کند.

·        راز یکی از مقولات استه تیکی ـ هنری ـ فلسفی محمد زهری است.
·        او مقوله راز را در دیالک تیک سه عضوی نیاز ـ ناز ـ راز  تبیین می دارد.
·        محتوای مقولات این دیالک تیک را باید در روند تحلیل اشعار شاعرحتی المقدور کشف کنیم.

·        سؤال اما این است که راز شاعر از چه رو ست و محتوای راز شاعر از چه قرار است؟

4
تا یک ستاره سوزد،
بر طاق لاجوردین،
تاریک نیست این شب.

تا یک شکسته، بندد،
بر سنگ، چشم نفرین،
خاموش نیست این لب.

·        معنی تحت اللفظی:
·        تا زمانی که در سقف آبی گنبد آسمان، ستاره ای روشن باشد، این شب، تاریک نخواهد بود.
·        تا زمانی که مغلوبی چشم نفرین را بر سنگ ببندد، این لب خاموش نخواهد ماند.

·        دشواری تحلیل اشعار محمد زهری در درک محتوای مفاهیم و تصاویر او ست که بر باورهای دیرین ملی (و گاه بین المللی) مبتنی اند:

5

تا یک ستاره سوزد،
بر طاق لاجوردین،
تاریک نیست این شب.

·        در این جمله شعر، رد پای نیما به چشم می خورد:
·        کرم شبتاب نیما جای خود را به تک ستاره سوزان در آبی آسمان داده است.
·        تا زمانی روشنگر تک و تنهایی پاره سنگ انتقاد بر شیشه سکوت حاکم می زند، شب، سلب ظلمت می شود.

·        تشکیل نطفه روشنگری در فلسفه زهری به معنی آغاز «افتادن آتش بر گریبان شب قیرگون» (برزین اذرمهر) است.
·        امید قانونمند همین است.    

6
تا یک شکسته، بندد،
بر سنگ، چشم نفرین،
خاموش نیست این لب.

·        معنی کردن این جمله شعر آسان نیست:
·        مفهوم «بر سنگ بستن چشم نفرین» احتمالا ریشه در باور خرافی ـ خلقی دیرین در جامعه دارد و به معنی خنثی سازی چشم زخم و باورهای مشابه با آن است.

·        تا زمانی که ستمدیده ای چشم زخم دشمن را بی اثر سازد، این لب از سخن خاموش نخواهد ماند.

·        شاعر در این مفهوم وجود نطفه های مقاومت را برای روشنگری خویش کافی می داند.
·        تا زمانی که احدی بر ضد وضع موجود می شورد، روشنگری شاعر نیز ادامه خواهد داشت.



اثری از حسین رزاقی
 
·        دیالک تیک غریبی در این سخن شاعر است که نیما در شعری و سیاوش در تفسیر آن شعر، از دیالک تیک طلب یاری و یاری سخن می گویند:
·        در این شعر نیما و تفسیر سیاوش، طلب یاری از همنوع در عین حال به معنی یاری به همنوع تئوریزه می شود:
فریاد می زنم
من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی
مقصود من ز حرفم معلوم بر
شما ست
یک دست بی صدا ست
من، دست من کمک ز دست شما می کند، طلب

فریاد من شکسته اگر در گلو، وگر
فریاد من رسا
من از برای راه خلاص خود و شما
فریاد می زنم


 7
تا یک ستاره سوزد،
بر طاق لاجوردین،
تاریک نیست این شب.

تا یک شکسته، بندد،
بر سنگ، چشم نفرین،
خاموش نیست این لب.

·        در این بند شعر زهری نیز دیالک تیک روشنگری ـ مقاومت و مبارزه به شکل دیالک تیک سوزش تک ستاره و بر سنگ بستن چشم نفرین توسط شکسته ای بسط و تعمیم می یابد.
·        شاعر روشنگری خود در اثر روشنگری بذر مقاومت و مبارزه را در دل ها می افشاند و ضمنا خود از مقاومت و مبارزه همنوعان انرژی و نیرو می گیرد.

·        دیالک تیک طلب یاری و یاری هم همین است که فرمی از بسط و تعمیم دیالک تیک داد و ستد متقابل است.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر