۱۳۹۴ آذر ۴, چهارشنبه

سیری در شعری از فریماه شکوهی ایرانی (7)


تحلیلی از
مسعود بهبودی

 پیشکش به بهترین دوست

 فاطمه کاشی

من از عاشق شدن مى ترسم
از ازدواج مى ترسم
از مرگ می هراسم
و از زندگی خسته ام
مرا از تکرار روتین
بی رحم نفس کشیدن رها کنید.
  
·        راوی هراسان از عشق و ازدواج و مرگ و خسته از زندگی، دنبال منجی (نجات دهنده)  می گردد تا او را از زندگی یکنواخت، از تنفس روتین بی رحم نجات دهد.

·        خواننده اندیشنده خواهد گفت:
·        ادم، بالاخره آدم است و نه تخته سنگی.
·        از این رو، باید از عهده تغییر طرز زیست خود برآید و طرحی نو در اندازد.
·        پس چرا راوی شعر، خود دست به کار نمی شود و خودش را از ذلت زندگی یکنواخت نجات نمی بخشد؟

1
مرا از تکرار روتین
بی رحم نفس کشیدن رها کنید.

·        دلیل افلاج (فلج شدن)  راوی، شاید در همان نکته ای باشد که در بخش قبلی تحلیل، ذکرش گذشت:
·        راوی علاف و بیگانه با کار خلاق، اصولا به سوبژکتیویته خویش ایمان ندارد.
·        چنین موجودی دچار افلاج جسمی و روحی و روانی است.
·        به همین دلیل هم است که دنبال منجی می گردد.

2
مرا از تکرار روتین
بی رحم نفس کشیدن رها کنید.

·        این یکی از خصوصیات اعضای جامعه فئودالی است.
·        رعایا به نیروی جامعه دگرگونساز خود کمترین ایمانی ندارند.
·        به همین دلیل منتظر منجی اند که سوار بر سمندی خروشان از راه رسد و قید و بند بردگی از دست و پای شان بر دارد.
·        منجی ـ چه منجی زمینی و انسانی و چه منجی آسمانی و الهی ـ در ایده ئولوژی رعایا، سوبژکت تاریخ تصور می شود.
·        می توان گفت که بی باوری و بی ایمانی به نیروی توده ای خویش، به باور و ایمان به نیروی منجی منجر شده است.

·        این اما به چه معنی است؟  

3
مرا از تکرار روتین
بی رحم نفس کشیدن رها کنید.

·        این به معنی بسط و تعمیم دیالک تیک شخصیت و توده به شکل دیالک تیک منجی و رعایا و وارونه سازی بلافاصله آن است.
·        چون در دیالک تیک شخصیت و توده، نقش تعیین کننده از آن  توده است.
·        البته شخصیت هم نقش مثبت و منفی مهمی به عهده دارد.

·        تاریخ و جامعه بر دوش مجروح توده های مولد و زحمتکش قرار دارد و حمل می شود و نه بر دوش شخصیتی.

·        شخصیت فقط به شرطی قادر به ایفای نقش مثبت و یا منفی خویش است که اعتماد توده را به خویش جلب کند و توده را رهبری کند.

·        ساده لوحان که  نقش تاریخ ساز توده را نمی بینند، خیال می کنند که شخصیت ـ چه مثبت و چه منفی ـ منجی و یا مخرب تاریخ است.

4
مرا از تکرار روتین
بی رحم نفس کشیدن رها کنید.

·        درد بی درمان راوی این شعر نیز همین است:
·        راوی شعر به سوبژکتیویته (فاعلیت) خویش ایمان ندارد.
·        به همین دلیل دنبال منجی است تا به زندگی هراس آلود و کسالت بار او سر و سامانی دهد.

5
من می خواهم همه تن باشم 
و همه چیز

بی تکرار باشم و نامیرا
یا هیچ چیز باشم و هیچ کس
تهی از هر لذت و رنج بودنی

·        اکنون تمایلات و علایق راوی یکی پس از دیگری تبیین می یابند.

·        طنز قضیه هم همین جا ست:
·        کسی که از عشق و ازدواج و مرگ هراس دارد و از زندگی خسته است و دنبال منجی برای نجات از زندگی روتین و تنفس بی رحم می گردد، لبریز از آرزوهای رنگارنگ ست:  

6
من می خواهم همه تن باشم 

·        آرزوی راوی این است که از سر تا پا تن باشد.

·        این ولی به چه معنی است؟

7
من می خواهم همه تن باشم 

·        برای پاسخ به این پرسش باید به ضد دیالک تیکی «تن» اندیشید.
·        ضد دیالک تیکی تن، جان است.

·        می توان گفت که راوی دیالک تیک ماده و روح را به شکل دیالک تیک تن و جان بسط و تعمیم می دهد.
·        بعد روح و یا جان را نمی پسندد و دور می اندازد و می خواهد که «همه تن» باشد.

·        تن بی جان و یا جسم بی  روح فقط می تواند لاشه و جنازه باشد و نه انسان.

·        اشکال کار اما در آرزوی بعدی راوی است:   

8
من می خواهم همه تن باشم 
و همه چیز

·        راوی که می خواست «همه تن» باشد، آرزوی حداقل خود را فراموش می کند و آرزوی حداکثر خود را مطرح می سازد و می خواهد که همه چیز باشد.

·        در این جور مواقع و موارد است که منجی کلافه می شود و نمی داند که راوی پریشان اندیش را چگونه نجات دهد.

·        چون قاعدتا باید بر سر دو راهی ایستاده باشد:   

الف
·        یا باید او را قبض روح کند، یعنی وظیفه حضرت عزرائیل علیه السلام و الاجمعین را جامه عمل پوشاند و راوی را همه تن کند.  

ب
·        و یا باید هر چه دم دست دارد بر راوی ببندد تا او همه چیز گردد.

9
من می خواهم
بی تکرار باشم و نامیرا

·        حالا دیگر منجی مظلوم سر بر در و دیوار می کوبد.
·        چون بر آوردن این دو آرزوی راوی آسان نیست:

الف
من می خواهم
بی تکرار باشم  

·        منجی به هیچ طریق و ترفندی نمی تواند راوی را از تکرار رهایی بخشد.
·        چون هر کرد و کاری ـ در تحلیل نهائی ـ تکرار کرد و کار قبلی است.
·        نجاری که به عنوان مثال، پنجره ای می سازد، چاره ای جز بازتولید پنجره قبلی، یعنی تکرار روند کار قبلی با تفاوت هائی فرعی ندارد.

·        می توان گفت که هر ابتکار و نو آوری، تکرار کار قبلی با اعمال تغییراتی در آن است.
·        نو بر شالوده کهنه بنا می شود.
·        نو هرگز از صفر پدید نمی آید.
·        حتی تازه ترین اختراعات به مواد و مصالح مادی و فکری به میراث مانده از نسل های پیشین محتاج است.
  
ب
من می خواهم
بی تکرار باشم و نامیرا

·        بر آورده ساختن آرزوی نامیرائی محال است.
·        همه چیزها و پدیده های هستی طبیعی و اجتماعی بدون استثناء در سیکل لایزال «پیدایش ـ رشد ـ زوال» قرار دارند.
·        یعنی خصلت تاریخی دارند.
·        موقتی اند.
·        پدید می آیند، رشد و توسعه می یابند، کهنه و پیر و فرتوت می شوند و به اجزای اولیه خاص خویش تجزیه می گردند.

·        این آرزوی سوبژکتیو راوی اصلا بر آوردنی نیست.

ادامه دارد.

۴ نظر:

  1. راوی خودش هم نمیدانداند چه میخواهد مردن یا ابدی بودن باید بیکی تن در دهد

    پاسخحذف
  2. فكر كنم منظور شاعر از همه تن همه تن حريف باشد

    پاسخحذف
  3. ممنون از ناهید و اعظم بابت ابراز نظر
    ما هنوز با شاعر آشنائی زیادی نداریم.
    سعی می کنیم بطور عینی تحلیل کنیم
    یعنی بدون حدس و گمان
    شعر عمدتا بطور خودپو سروده می شود.
    شاعر حتما نباید به محتوای شعر خود وقوف کامل داشته باشد.
    خواننده باید شعر را ادراک کند.
    همه اثار هنری چنین اند.
    در دیالک تیکی از اگاهی و خودپوئی خلق می وشند.
    در آنها اما جامعه انعکاس می یابد
    ممنون

    پاسخحذف