صادق
هدایت
ویرایش از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
·
همه اهل شیراز می دانستند که داش آکل و کاکا رستم سایه
یکدیگر را با تیر می زنند.
·
·
یک روز داش آکل روی سکوی قهوه خانهٔ دو میلی، چندک زده
بود، همانجا که پاتوغ قدیمی اش بود.
·
·
قفس کرکی را که رویش شلهٔ سرخ کشیده بود، پهلویش گذاشته
بود و با سرانگشتش یخ را دور کاسهٔ آبی می گرداند.
·
·
ناگاه کاکا رستم از در درآمد، نگاه تحقیر آمیزی به او
انداخت و همینطور که دستش بر شالش بود، رفت روی سکوی مقابل نشست.
·
بعد رو کرد به شاگرد قهوه چی و گفت:
·
«به به بچه، یه یه چای بیار بینیم.»
·
داش آکل نگاه پرمعنی به شاگرد قهوه چی انداخت، بطوریکه
او ماست ها را کیسه کرد و فرمان کاکا را نشنیده گرفت.
·
استکان ها را از جام برنجی در می آورد و در سطل آب فرو
می برد، بعد یکی یکی خیلی آهسته آنها را خشک می کرد.
·
از مالش حوله دور شیشهٔ استکان صدای غژ غژ بلند شد.
·
کاکا رستم از این بی اعتنائی خشمگین شد، دوباره داد زد:
·
«مه مه مگه کری!
·
به به تو هستم؟!»
·
·
شاگرد قهوه چی با لبخند مردد به داش آکل نگاه کرد و کاکا
رستم از ما بین دندان هایش گفت:
·
«ارواح شک کمشان، آنهائی که ق ق قپی پا می شند اگ لولوطی
هستند ا ا امشب می آیند، و په په پنجه نرم میک کنند!»
·
داش آکل همینطور که یخ را دور کاسه می گرداند و زیر
چشمی وضعیت را می پائید، خندهٔ گستاخی کرد که یک رج دندان های سفید محکم از زیر
سبیل حنا بستهٔ او برق زد و گفت:
·
«بی غیرت ها رجز می خوانند، آنوقت معلوم می شود رستم
صولت و افندی پیزی کیست.»
·
همه زدند خنده، نه اینکه به گرفتن زبان کاکا رستم
خندیدند، چون می دانستند که او زبانش می گیرد، ولی داش آکل در شهر مثل گاو پیشانی
سفید سرشناس بود و هیچ لوطی پیدا نمی شد که ضرب شستش را نچشیده باشد.
·
هر شب وقتی که توی خانهٔ ملا اسحق یهودی یک بطر عرق دو
آتشه را سر می کشید و دم محلهٔ سر دزک می ایستاد، کاکا رستم که سهل بود، اگر جدش
هم می آمد لنگ می انداخت.
·
خود کاکا هم می دانست که مرد میدان و حریف داش آکل نیست.
·
چون دو بار از دست او زخم خورده بود و سه چهار بار هم
روی سینه اش نشسته بود.
·
بخت برگشته چند شب پیش کاکا رستم میدان را خالی دیده بود
و گرد و خاک می کرد.
·
داش آکل مثل اجا معلق سر رسیده بود و یک مشت مثل بارش
کرده، به او گفته بود:
·
«کاکا، مردت خانه نیست.
·
معلوم میشه که یک بست وافور بیشتر کشیدی، خوب شنگلت کرده.
·
می دانی چییه؟
·
این بی غیرت بازی ها، این دون بازی ها را کنار بگذار.
·
خودت را زده ای به لاتی، خجالت هم نمی کشی؟
·
اینهم یکجور گدائی است که پیشهٔ خودت کرده ای، هر شبهٔ
خدا جلو مردم را می گیری؟
·
به پوریای ولی قسم اگر دو مرتبه بد مستی کردی، سبیلت را
دود می دهم، با برکهٔ همین قمه دو نیمت می کنم.»
·
آنوقت کاکا رستم دمش را گذاشته بود، روی کولش و رفته
بود.
·
اما کینهٔ داش آکل را به دلش گرفته بود و پی بهانه می
گشت تا تلافی بکند.
ادامه دارد.