۱۳۹۴ آبان ۷, پنجشنبه

قصه های خانم گاف (79)



گاف سنگزاد


·        «تو اصلا رو بوسی هم بلد نیستی.
·        به جای بوسیدن کسی، گونه ات را به گونه اش می چسبانی.
·        چه رسد به کارهای دیگر.»
·        فرشته گفت.
·        «تو ساده ترین عادت اجتماعی را هم فراموش کرده ای.»  

·        «شاید حق با تو باشد.
·        به نظر من اما هر کرد و کاری باید حاوی معنا و محتوا باشد.
·        مثلا رو بوسی مکانیکی، عادی (مبتنی بر عادات اجتماعی) به نظر من عدمش به ز وجودش است.  
·        به قول فروغ که تو حتی اسمش را هم نشینده ای، چیزی در حد بظاهر بوسیدن صورت کسی و در باطن، فرو کردن دشنه در ستون فقرات او ست.»
·        اندیشنده گفت.
·        «چنین بوسه ای به درد احدی نمی خورد.
·        چنین بوسه ای اصلا بوسه نیست.
·        کرد و کاری توخالی، بی معنا و بی محتوا ست.
·        زندگی کوتاه است و درست به همین دلیل باید جدی گرفته شود.»  

·        «چسباندن گونه به گونه هم همین است.
·        کرد و کاری مکانیکی و بی معنا ست.
·        دیگر نمی خواهم حتی گونه ات را به گونه ام بچسبانی.
·        بوسه و سکس به سرت بخورد.
·        تازه من جانان تو ام.
·        چه رسد به بقیه.»
·        فرشته گفت.
·        «تو از مقوله عشق هم خبر نداری.»  

·        «آره.
·        تو جانان منی.
·        من شیفته زیبائی های عملی و صوری تو ام. روی و موی و خوی تو خیلی زیبا ست.
·        تو به نظر من زیباترین فرشته زمانه و زمینی.
·        این ولی فقط یک روی مدال قضیه است.»
·        اندیشنده گفت.  

·        «یک روی مدال قضیه؟
·        تو خودت حتی حرف خودت را نمی فهمی، چه رسد به من.
·        آدم یا عاشق کسی است و یا نیست.»
·        فرشته گفت.  

·        «بدبختی ایراسیونالیسم (خردستیزی) همیشه همین است.
·        بیگانگی با دیالک تیک عینی زیست.
·        عشق من نسبت به تو عشقی آتشین و اصیل است.
·        این عشق اما به نفرتی عمیق سرشته است.
·        در این داربست دیالک تیکی است که نیروئی مرا به سوی تو سوق می دهد و نیروی دیگر از پشت می گیرد و از حرکت به سوی تو، باز می دارد.
·        دیالک تیک عشق و نفرت را من در این روز ها با ذره ذره  وجودم حتی تجربه می کنم.»
·        اندیشنده گفت.  

·        «این نفرت بازدارنده، پس کجا بود که تو شتابزده به سراغم آمدی و به خانه ات آوردی؟»
·        فرشته با خشم و انزجار گفت.

·        اندیشنده سکوت کرد.

·        «هر چیزی را نمی توان فی الفور درک کرد و توضیح داد.
·        فهم خیلی از کرد و کار ها زمان لازم دارد.
·        تأمل و تعمق و تفکر عرق ریز لازم دارد.
·        آدمیان که افسارشان فقط به دست خرد اندیشنده نیست.
·        هر کرد و کار آدمیان که مطلقا حساب شده و اندیشیده و آگاهانه نیست.»
·        اندیشنده گفت.
·        «طرز زیست و رفتار ما مکانیسمی دیالک تیکی دارد:
·        آمیزه دیالک تیکی بغرنجی  از انگیزش و اراده و حرکت و ترمز و توقف است.
·        برای خردستیزی از جنس تو، فهم این بغرنجی دشوار است.»   

·        «حالم را به هم می زنی.
·        مشتی واژه ازبر کرده ای و تحویل من می دهی.
·        در عوض شیوه زیست آدمی واره را فراموش کرده ای.»
·        فرشته گفت.
·        «در اتاق من تختخواب بزرگی است و تو بغل من نمی خوابی.
·        خستگی ات بی شک به خاطر خوابیدن روی این تخت کوچک یک نفره است که احتمالا بدان عادت هم نداری.
·        به جای تحویل دادن واژه های قلمبه سلمبه به من بگو، به چه دلیل ساده و روشن از من بیزاری، اگرچه من جانان دیرین تو ام؟»   

·        «مطمئنی که پاسخ صریح من به این پرسشت، تو را آزرده خاطر نخواهد ساخت؟»
·        اندیشنده پرسید.  

·        «نه.
·        من خر که نیستم.
·        خودم علت آن را حدس می زنم.
·        ولی تو بگو، تا کسب یقین کنم و قیدت را برای همیشه بزنم.»
·        فرشته گفت.  

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر