گاف سنگزاد
·
«تو اصلا رو بوسی هم بلد نیستی.
·
به جای بوسیدن کسی، گونه ات را به
گونه اش می چسبانی.
·
چه رسد به کارهای دیگر.»
·
فرشته گفت.
·
«تو ساده ترین عادت اجتماعی را هم فراموش
کرده ای.»
·
«شاید حق با تو باشد.
·
به نظر من اما هر کرد و کاری باید
حاوی معنا و محتوا باشد.
·
مثلا رو بوسی مکانیکی، عادی (مبتنی
بر عادات اجتماعی) به نظر من عدمش به ز وجودش است.
·
به قول فروغ که تو حتی اسمش را هم
نشینده ای، چیزی در حد بظاهر بوسیدن صورت کسی و در باطن، فرو کردن دشنه در ستون
فقرات او ست.»
·
اندیشنده گفت.
·
«چنین بوسه ای به درد احدی نمی خورد.
·
چنین بوسه ای اصلا بوسه نیست.
·
کرد و کاری توخالی، بی معنا و بی محتوا
ست.
·
زندگی کوتاه است و درست به همین
دلیل باید جدی گرفته شود.»
·
«چسباندن گونه به گونه هم همین
است.
·
کرد و کاری مکانیکی و بی معنا ست.
·
دیگر نمی خواهم حتی گونه ات را به
گونه ام بچسبانی.
·
بوسه و سکس به سرت بخورد.
·
تازه من جانان تو ام.
·
چه رسد به بقیه.»
·
فرشته گفت.
·
«تو از مقوله عشق هم خبر نداری.»
·
«آره.
·
تو جانان منی.
·
من شیفته زیبائی های عملی و صوری
تو ام. روی و موی و خوی تو خیلی زیبا ست.
·
تو به نظر من زیباترین فرشته زمانه
و زمینی.
·
این ولی فقط یک روی مدال قضیه است.»
·
اندیشنده گفت.
·
«یک روی مدال قضیه؟
·
تو خودت حتی حرف خودت را نمی فهمی،
چه رسد به من.
·
آدم یا عاشق کسی است و یا نیست.»
·
فرشته گفت.
·
«بدبختی ایراسیونالیسم (خردستیزی) همیشه
همین است.
·
بیگانگی با دیالک تیک عینی زیست.
·
عشق من نسبت به تو عشقی آتشین و
اصیل است.
·
این عشق اما به نفرتی عمیق سرشته
است.
·
در این داربست دیالک تیکی است که
نیروئی مرا به سوی تو سوق می دهد و نیروی دیگر از پشت می گیرد و از حرکت به سوی
تو، باز می دارد.
·
دیالک تیک عشق و نفرت را من در این روز
ها با ذره ذره وجودم حتی تجربه می کنم.»
·
اندیشنده گفت.
·
«این نفرت بازدارنده، پس کجا بود
که تو شتابزده به سراغم آمدی و به خانه ات آوردی؟»
·
فرشته با خشم و انزجار گفت.
·
اندیشنده سکوت کرد.
·
«هر چیزی را نمی توان فی الفور درک
کرد و توضیح داد.
·
فهم خیلی از کرد و کار ها زمان لازم
دارد.
·
تأمل و تعمق و تفکر عرق ریز لازم
دارد.
·
آدمیان که افسارشان فقط به دست خرد
اندیشنده نیست.
·
هر کرد و کار آدمیان که مطلقا حساب
شده و اندیشیده و آگاهانه نیست.»
·
اندیشنده گفت.
·
«طرز زیست و رفتار ما مکانیسمی دیالک تیکی دارد:
·
آمیزه دیالک تیکی بغرنجی از انگیزش و اراده و حرکت و ترمز و توقف است.
·
برای خردستیزی از جنس تو، فهم این
بغرنجی دشوار است.»
·
«حالم را به هم می زنی.
·
مشتی واژه ازبر کرده ای و تحویل من
می دهی.
·
در عوض شیوه زیست آدمی واره را
فراموش کرده ای.»
·
فرشته گفت.
·
«در اتاق من تختخواب بزرگی است و تو بغل من
نمی خوابی.
·
خستگی ات بی شک به خاطر خوابیدن
روی این تخت کوچک یک نفره است که احتمالا بدان عادت هم نداری.
·
به جای تحویل دادن واژه های قلمبه
سلمبه به من بگو، به چه دلیل ساده و روشن از من بیزاری، اگرچه من جانان دیرین تو
ام؟»
·
«مطمئنی که پاسخ صریح من به این
پرسشت، تو را آزرده خاطر نخواهد ساخت؟»
·
اندیشنده پرسید.
·
«نه.
·
من خر که نیستم.
·
خودم علت آن را حدس می زنم.
·
ولی تو بگو، تا کسب یقین کنم و
قیدت را برای همیشه بزنم.»
·
فرشته گفت.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر