۱۳۹۴ مهر ۳۰, پنجشنبه

جهان بینی محمد زهری در آئینه آن و این (169)

محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از 
ربابه نون

این منم
- در پیش رویت –
بسته لب،
لیک با من، 
شوق بسیاری سخن.
·        معنی تحت اللفظی:
·        من با اینکه در پیش روی تو، بی سخنم، سخن بسیار دارم.

·        محمد زهری در این بند شعر، دیالک تیک پدیده و ماهیت (نمود و بود، ظاهر و ذات) را به شکل دیالک تیک خموشی و شوق سخنوری بسط و تعمیم می دهد و بر نقش تعیین کننده ماهیت (شوق سخنوری) تأکید می ورزد.

·        دلیل این خموشی ـ علیرغم شوق سخنوری ـ اما چه می تواند باشد؟


1 
این منم
- در پیش رویت –
بسته لب،
لیک با من، 
شوق بسیاری سخن.

·        خموشی اصولا و کلا می تواند به دلایل اوبژکتیو و سوبژکتیو بیشماری باشد:

2
·        یکی از دلایل اوبژکتیو (عینی) خموشی، سیطره اختناق و سرکوب می تواند باشد.
·        وقتی که زبان سرخ، سر سبز می دهد بر باد، سوبژکت صاحبنظر ترجیح می دهد که «بسته لب» باشد.

3
·        یکی دیگر از دلایل اوبژکتیو (عینی) خموشی، می تواند نامناسب بودن زمان و مکان برای تبیین سخن باشد.
·        چون هر حرفی را همیشه و همه جا نمی توان تبیین داشت.

·        هرگز عاقلی در حین اسباب کشی به حریفی که در زیر بار و بنه له له می زند، اظهار عشق نمی کند.
·        هر سخن جائی و هر نکته، مقامی دارد.

4
·        یکی از دلایل سوبژکتیو خموشی، شرم صاحب سخن است.
·        دلیل خموشی محمد زهری هم احتمالا همین است.
·        محمد زهری مظهر بی بدیل شرم مندی بوده است.
·        برخی از ساده لوحان همین شرم مندی او را با تواضع و فروتنی فئودالی ـ روحانی عوضی گرفته اند.
·        «شرم کردن خصلت و خصیصه ای انقلابی است.» (کارل مارکس)   

5
·        یکی دیگر از دلایل سوبژکتیو خموشی، عظمت مضمونی (محتوائی) اندیشه، ژرفا و غنای نظری و معنوی اندیشه است.
·        آن سان که صاحب سخن، با کمبود واژه درخور و قابل فهم برای مستمع مواجه می شود و در نتیجه، لب بر لب می نهد و خاموش می ماند، اگرچه «شوق بسیار سخن» دارد.

6
·        یکی دیگر از دلایل سوبژکتیو خموشی، تفاوت سطح توسعه فکری مستمع و صاحب سخن است.
·        وقتی مستمع بلحاظ توسعه فکری عقب مانده و خرفت و کودن باشد، صاحب سخن مستأصل می شود و لب بر لب می نهد.
·        چون هوده ای در تبیین اندیشه دشوار نمی بیند.

·        یکی از دلایل پناه بردن بعضی ها و ضمنا محمد زهری به فرم تبیینی شعر نیز احتمالا همین است.
·        مسائلی که بسادگی ـ به هر دلیلی ـ قابل طرح و تبیین نیستند، می توانند در فرم شعر تبیین یابند.
·        شعر چه بسا ابزاری، پاره سنگی برای شکست «سکوت» است، علیرغم وجود شرایط اوبژکتیو و سوبژکتیو فوق الذکر.
·        فرم تبیینی شعر، به ناوهای یخ ضخیم و هنگفت شکن شباهت دارد.
·        فرم تبیینی شعر، شکننده یخبندان سکوت است.

7 
آمدم، تا باز گویم راز خویش،
آه،
حرفم را بخوان از چشم من.

·        معنی تحت اللفظی:
·        نیت من از آمدن به نزد تو، تبیین راز خویش بوده است.
·        اکنون که «بسته لب» هستم، راز مرا از لوح نگاهم، بخوان.  

·        این بند واپسین شعر، خیلی غنی و زیبا ست.

8
آمدم، تا باز گویم راز خویش،
آه،
حرفم را بخوان از چشم من.

·        راز یکی از مقولات فلسفی مهم محمد زهری است که باید مستقلا مورد بررسی قرار گیرد.
·        محمد زهری، اگر اشتباه نکنیم، دیالک تیک نیاز و ناز و راز را توسعه داده است.
·        نیاز در فلسفه او، منبع و سرچشمه راز است و ناز سدی در راه ارضای نیاز از طریق ابراز  راز.

9 
آمدم، تا باز گویم راز خویش،
آه،
حرفم را بخوان از چشم من.

·        محمد زهری در این بند شعر، اولا  دیالک تیک پدیده و ماهیت (دیالک تیک ظاهر و ذات، ظاهر و باطن) را، ثانیا دیالک تیک ابزار و آماج را به شکل دیالک تیک حرف و راز بسط و تعمیم می دهد.
·        حرف ابزاری برای افشای راز است.
·        مسئله و معضل شاعر اما «لب بسته بودن در برابر یار» است.
·        ابزار تبیین حرف برای افشای راز (آماج) از کار افتاده است.
·        با بسته ماندن لب، زبان قادر به تبیین چیزی نیست.

10
آمدم، تا باز گویم راز خویش،
آه،
حرفم را بخوان از چشم من.

·        شاعر به دنبال چاره این درد می گردد و بدیلی برای زبان می یابد.
·        بدین طریق جای خالی زبان را، چشم می گیرد و جای خالی لب را پلک چشم.
·        شوق بی پایان بسیار سخن، از طریق چشم به افشای راز می پردازد:
·        شاعر نگاه را به لوحی از سخن تشبیه می کند و از مستمع کلافه و مستأصل می خواهد که راز درون او را از لوح نگاهش بخواند.
·        این تصور و تصویر استه تیکی ـ پوئه تیکی، فوق العاده زیبا و ضمنا رئالیستی است.
·        حالا نظری به جفنگ محمود کیانوش می اندازیم:

محمود کیانوش

زهری در این گونه تجربه‌ ها
بیشتر هنگامی تـوفیق یـافته اسـت 
 که قالب نو‌ از شکل غزل تاثیر پذیرفته اسـت 
 و قـافیه‌ ها در پیوند دادن معانی به یکدیگر تنوع مثنوی دارد: 
 این منم 
- در پیش رویت -
بسته ‌لب
لیک با من شوق بسیاری سخن.
آمدم تا‌ باز‌ گویم راز خویش،
آه،
حرفم را بـخوان از چـشم من.

·        تمام فکر و ذکر محمود کیانوش معطوف به چیزهای سطحی و چه بسا بی اهمیت فرمال است و بس.

پایان
ادامه دارد.

۱ نظر: