محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون
ربابه نون
این که اقلیم دلم را کس نجُست،
حاصل پروای بی گاه من است.
دشت یخبندان خاموشی من،
راه بندِ راهِ درگاهِ من است.
·
معنی تحت اللفظی:
·
دلیل اینکه کسی
به جست و جوی خطه دل من اقدام نکرده، بیم و بی تابی بی هنگام من است.
·
خاموشی من، سدی در راه ورود به درگاه من است.
·
محمد زهری در این بند شعر، دیالک تیک پروا
و خموشی را توسعه می دهد:
·
این دو قطب دیالک تیکی همدیگر را متقابلا هم مشروط می سازند و هم تقویت می
کنند.
·
بیم و بی تابی حاملین احتیاط اند و احتیاط مهر سکوت بر لب می زند.
·
هر چه بیم بیشتر باشد، احتیاط بیشتر می گردد و با تشدید احتیاط، سکوت
مسلط می شود.
·
سؤال ولی این است که دلیل بیم و بی تابی چیست؟
1
این که اقلیم دلم را کس نجُست،
حاصل پروای بی گاه من است.
·
یکی از دلایل بی
تابی، این است که به ضرورت انجام کاری پی ببری، ولی به دلیل بسته بودن دست و پایت،
بسان گوسفندی فتاده در مذبح، دست و پا بزنی.
·
برای درک دلیل این دست و پا زدن های مذبوحانه، باید دیالک تیک
تئوری و پراتیک را به خاطر آورد:
·
وقتی تئوری در اختیار کسی باشد، مادیت بخشی
بدان، یعنی جامه عمل پوشاندن بدان به آرزوی سوزانی بدل می شود.
·
بسته بودن دست و
پا این آرزو را نقش بر آب می سازد و سوبژکت آرزومند را به بی تابی می کشد.
·
می توان گفت که
شرایط ناهنجار میان تئوری و پراتیک، میان اندیشه و عمل دیوار می کشد و روح و روان سوبژکت
را دستخوش آشوب می سازد.
·
فاجعه اما مهیب
تر از این است:
2
دشت یخبندان خاموشی من،
راه بندِ راهِ درگاهِ من است.
·
سوبژکت صاحب
تئوری، صاحبنظر، اندیشنده، حتی امکان تبیین ندارد، چه رسد به امکان تنویر، امکان عمل
پیشکش.
·
شاعر برای پرده برداری ازاین فاجعه، از مفهوم «یخبندان
خاموشی» بهره برمی گیرد.
·
این به معنی سیطره
اختناق است.
·
این به معنی
فقدان آزادی بیان است.
·
تحت سیطره همین اختناق
دیرمان است که شخصیت های انسانی سلب انسانیت می شوند.
·
سلب سوبژکتیویته می
شوند.
·
آن سان که چه بسا
حتی عاجز از تبیین عواطف و احساسات عادی خود می گردند.
3
گر مرا بشناسی، از دیدار دل،
دانی از من صورتی جز درد نیست.
گرچه گرمی،
بر تنم خاموش ماند،
سینه ام از آتش دل،
سرد نیست.
·
اگر دل مرا ببینی
و بر اساس شناخت دل من، به شناخت من نایل آیی، آنگاه در می یابی که من صورتی از
دردم.
·
آتش تن من اگرچه خاموش
است، سینه ام به سبب آتش دل گرم است.
·
محمد زهری در این بند شعر برای تشریح حال خویش از مفاهیم دل، صورت، تن و سینه بهره برمی گیرد:
·
او دیالک تیک داخلی و خارجی را به شکل دیالک تیک دل و سینه، دیالک تیک دل و
صورت و دل تن بسط و تعمیم می دهد:
4
گر مرا بشناسی، از دیدار دل،
دانی از من صورتی جز درد نیست.
·
محمد زهری فرم
نمودین خود را صورتی از درد تصور و تصویر می کند:
·
بدین طریق، میان دل دردمند و صورت درد، رابطه مبتنی بر
انعکاس برقرار می شود:
·
دل دردمند در آئینه صورت منعکس می شود.
·
در نتیجه صورت تجلیگاه دل می گردد، یعنی صورتی از درد تشکیل می شود.
·
یعنی دیالک تیک نمود و ماهیت به شکل دیالک تیک صورت درد و دل دردمند بسط و
تعمیم می یابد و نقش تعیین کننده از آن ماهیت (ذات، دل) قلمداد می شود.
·
در نتیجه، برون به عنوان آئینه درون تصور و تصویر می شود.
5
گرچه گرمی،
بر تنم خاموش ماند،
سینه ام از آتش دل،
سرد نیست.
·
محمد زهری در این
بند شعر جسم خود را قابل قیاس با کره زمین تصویر می کند:
·
زمین دیالک تیکی از اقطاب و استوا و یا دیالک تیک از مناطق
سرد و گرم است.
·
جسم شاعر نیز دیالکی
تیک از تن سرد و سینه گرم است.
·
سینه شاعر استوای
جسم سرد او ست.
6
گرچه گرمی،
بر تنم خاموش ماند،
سینه ام از آتش دل،
سرد نیست.
·
شاعر ضمنا میان
دل و سینه رابطه محتوا و فرم برقرار می کند:
·
آن سان که آتش دل به گرمی قالب آن، یعنی سینه منجر
می شود.
·
در نتیجه، تمام بدن شاعر سرد می ماند، ولی سینه او گرم.
·
ایراد بینشی شاعر این است که قلب را در سنت کلاسیک های قرون وسطی، منبع و مرکز
احساس و عاطفه و عشق و شور تصور می کند.
·
فونکسیون قلب اما پمپاژ خون است و نه پمپاژ عشق و عاطفه و احساس و شور.
·
مرکز عواطف و احساسات همه از دم، مغز است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر