محمد زهری
بانگ صحرا
(تهران - شهریور 1339)
با سپاس از
مسعود
·
بانگی ز دوردست کویری بلند شد:
·
«ای سایبان ابـر،
·
ایـن مار ـ راه، تشنه ی باران ندیده
ای است
·
ایـن خار ـ بوته، ریشه ی خشکی کـشیده
ای اسـت
·
صحرا، سراب مرده ی خالی اسـت
·
عـریان و زخم خورده و بی زاد و برگ
زیست
·
مانده است زیر چکمه ی خونین آفتاب.
·
ای سایبان ابـر،
·
مـا را در این شکنجه مکش، دریاب.
·
ترگونه سـاز گـونه ی مـا را ز آب
خویش.»
·
ابر عـبوس و تـلخ و سیه، با شتاب
خویش
·
خـاموش بـود و از سر صحرا گذشت زود
·
اما هنوز، در طبق گوش آسمان
·
بانگی بلند بود:
·
«ای سایبان ابر،
·
تـرگونه سـاز گونه ی ما را ز آب خویش.»
ادامه دارد.
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر