سياوش
كسرايي
·
امروز، عاقبت
·
همسایگان ساده دل ما
·
ـ این خیل فارغ از همه غوغای باب روز ـ
·
رفتند، ناگزیر
·
از شهر کودکی و جوانی و کار شان
·
شهر تبار شان،
·
کندند از آنچه بود، همه یادگار شان
·
رفتند
·
با باری از شکسته دلی ها
·
با یک، دو صندلی
·
با رختخواب و تکه ی فرشی و بقچه
ها
·
با خرت و پرت های فراوان
·
با گریه ی نهفته ی بعضی
·
و اشک بچه ها
·
یکسر، تمام روز
·
غوغای چرخ گاری و آوای الوداع
·
دارد طنین تلخ
·
در
ذهن من، هنوز
امشب سرای خالی همسایگان ما ست
·
تاریک، همچو گور
·
جام سیاه پنجره ها شان
·
چون چشم های غم
·
در ما نشاط روشنی روز رفته را
·
خاموش می کند
·
اما چه زود، شهر گرفتار
·
پروردگان دامن خود را
·
بی هیچ درد و داغ، فراموش می کند!
·
یک عمر، ساختن
آنگه به جا نهادن و رفتن به هیچ و پوچ؟
آنگه به جا نهادن و رفتن به هیچ و پوچ؟
·
آخر چه می رود
·
بر این جهان که در همه ی جاده های
آن
·
هنگامه
های بی سر و سامانی است و کوچ؟
ویرایش از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر