فروغ فرخزاد
(1313 ـ 1345)
(1934 ـ 1966)
·
سخن از زندگی نقره ای آوازی است،
·
که ـ سحرگاهان ـ فواره کوچک می خواند.
·
ما در آن جنگل سبز سیال
·
شبی از خرگوشان وحشی
·
و در آن دریای مضطرب خونسرد
·
از صدف های پر از مروارید
·
و در آن کوه غریب فاتح
·
از عقابان جوان پرسیدیم
·
که چه باید کرد؟
·
همه می دانند
·
همه می دانند
·
ما به خواب سرد و ساکت سیمرغان ره یافته ایم
·
ما حقیقت را در باغچه پیدا کردیم:
·
در نگاه شرم آگین گلی گمنام
·
و بقا را در یک لحظه نا محدود
·
که دو خورشید به هم خیره شدند
·
سخن از پچ پچ ترسانی در ظلمت نیست.
·
سخن از روز است و پنجره های باز
·
و هوای تازه
·
و اجاقی که در آن اشیاء بیهده می سوزند
·
و زمینی که ز کشتی دیگر بارور است
·
و تولد و تکامل و غرور.
·
·
سخن از دستان عاشق
ما ست
·
که پلی از پیغام عطر و نور و نسیم
·
بر فراز شب ها ساخته اند
·
به چمنزار بیا
·
به چمنزار بزرگ
·
و صدایم کن از پشت نفس های گل ابریشم
·
همچنان آهو که جفتش را.
·
پرده ها از بغضی پنهانی سرشارند
·
و کبوترهای معصوم
·
از بلندی های برج سپید خود
·
به زمین می نگرند.
ادامه دارد.
ویرایش از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر