محمد
زهری
با سپاس از مسعود
·
در آفتاب زرد،
·
سایه
·
دراز است.
·
در صبح نیز
·
سایه
·
چنین است.
·
ای سایهٔ دراز،
·
آیا شبی گذشته،
·
یا روزی گذشته است؟
*****
·
شب گفت:
·
«خموشم.»
·
روز آمد و
·
خاموشی او در هم ریخت.
·
دل گفت:
·
«خموشم.»
·
عشق آمد و
·
خاموشی او در هم ریخت.
*****
·
زمین
·
نفس کشید.
·
ز خاک پاک،
·
سبزه
·
جوش زد.
·
·
چه سینهٔ فروتنی به زیر پا ست!
*****
·
دشنه
·
- با
برقی -
·
فرود آمد.
·
خون
·
- به
چالاکی -
·
جهید از زخم.
·
دشنه با خون آشنایی داشت.
·
وای از این آشنایی، وای!
*****
·
تا شکوفهٔ سپید سیب
·
تازیانه ای بدست باد دید،
·
ریخت.
·
نازنین، چه زود، رنجه می شود.
ادامه دارد.
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر