محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون
ربابه نون
در
گلاویز باد و باران است
خانه
ام، دل گرفته، دور ز راه
عاجز
از باد، شیروانی سرخ
خیس
باران، دریچه و درگاه
·
شاعر اکنون بند
اول شعر را مجددا تکرار می کند.
·
خانه او کماکان در
گلاویز باد و باران است.
·
دلش کماکان گرفته
و خود دور افتاده از راه است.
·
دریچه و درگاه خانه
نیز کماکان خیس باران است.
·
کمترین تغییری در
محیط زیست او رخ نداده است.
·
هر رخداد گفته
شده در مخیله او رخ داده است و رخ می دهد:
1
در
سکوت اتاق خود هستم
لیک
آویز گوش، ضربه ی مشت
همرهش
التجای دخترکی:
«باز
کن، آشنا، مرا شب کشت!»
·
معنی تحت اللفظی:
·
در سکوت اتاق خود
نشسته ام.
·
ضربات مشت در دهلیز گوشم پیچیده و التجای دخترکی ضربات مشت را همراهی می کند:
·
«آشنا،
در باز کن، شب مرا می کشد.»
2
·
این بند واپسین
این شعر است.
·
اکنون خواننده و شنونده شعر در می یابد که دخترکی نیز به همراه حریف پشت در
است.
·
حال و هوای پسیکولوژیکی حاکم بر این شعر زهری و نه فقط بر این شعر او، حال و هوای
رمان های ژوزف کنراد است.
·
در یکی از آثار کنراد،
تحت عنوان «در دل ظلمت»، ناخدای کشتی در تیرگی شب با حریفی سر بر آورده از آب دریا دست
به یخه است.
·
خواننده بعد
متوجه می شود که حریف سر بر آورده از آب دریا در نور فانوس، کسی جز انعکاس خود
ناخدا که خم شده به دریا در آئینه ی آب نیست.
·
یعنی ناخدا با
خویشتن خویش گلاویز است.
3
کیانوش
اگر در این اواخر چنین نسب جویی ها از زهری نمی بینیم،
دلیل بریدن نسب از آن سرچشمه های معانی نیست،
دلیل کهنه شدن و ماندن نسب است.
·
بر خلاف تصور
کیانوش، عرفای قرون وسطی برای زهری سرچشمه های معانی نیستند.
·
او فقط برای
تسهیل فهم برخی از اشعار خویش جمله ای را و یا بیتی را از بعضی از آنها به عاریه
گرفته است.
·
همین و بس.
4
کیانوش
زهری به وزن و قافیه دلبستگی ویژه ای دارد.
این دلبستگی که زهری به موسیقی و زیـبایی کلام دارد،
موجب شده است که او همواره در وادی تجربه سیر کند.
·
کیانوش در این
بند از تحلیل خود، بر آن است که محمد زهری دلبستگی خاصی به وزن و قافیه دارد.
·
بعد دلبستگی به وزن و قافیه را دلبستگی به موسیقی و زیبائی کلام معنی می کند.
·
بنظر کیانوش دلبستگی به وزن و قافیه و یا موسیقی و زیبائی کلام سبب شده که
زهری در وادی تجربه سیر کند.
·
کیانوش میان دلبستگی به وزن و قافیه و تجربه رابطه علی برقرار می کند:
·
یعنی دیالک تیک علت و معلول را به شکل دیالک تیک دلبستگی به وزن و قافیه و علاقه مندی به
تجربه بسط و تعمیم می دهد.
·
این اما به چه معنی است؟
5
·
این به معنی سلب
عینیت، ضرورت (جبریت) و خودپوئی از تجربه است.
·
این به معنی سوبژکتیو و دلبخواهی تلقی کردن تجارب است.
·
چون زهری علاقه مند به وزن و قافیه است، در وادی تجربه سیر می کند.
·
اگر جز این بود، بی اعتنا به تجربه می گشت.
·
شاید منظور کیانوش از مفهوم تجربه آزمون و آزمایش متنوع در سرایش شعر از سوی
زهری باشد.
6
این در تـجربه سـیر کـردن
برای شاعر سعادتی است،
وگرنه چنان در چهار مضرابی گیر می کرد که دل می آزرد
و بار خاطر می شد،
به همان ترتیب کـه بـعضی از شاعران معاصر شده اند و باور نمی کنند.
·
حدس ما احتمالا
درست است:
·
منظور کیانوش تنوع در فرم شعر زهری است.
·
ریشه و علت این تنوع را کیانوش در تجربه می داند، تجربه ای که
مبتنی بر علاقه مندی به وزن و قافیه است.
·
این یعنی توضیح سوبژکتیو چیزها بطرز مضاعف:
·
زهری به دلیل سوبژکتیو (علاق مندی به وزن و قافیه) مرتب دست به آزمون و آزمایش
های مختلف و تصادفی و دلبخواهی می زند.
·
در نتیجه شعرش تنوع فرمال کسب می کند.
·
گاهی اشعار او کوتاه و «شب نامه» واره می شود و گه بلند، مثل شعر «در پشت در.»
7
·
ایراد بینشی
کیانوش عدم درک دیالک تیک فرم و محتوا ست.
·
آنچه فرم کوتاه و
«شب نامه» واره را به شاعر تحمیل می کند، محتوای شعر و شرایط عینی معین است که در آن
شرایط، شعر سروده می شود و نه علاقه به وزن و قافیه و موسیقی و زیبائی کلام و
تجربه دلبخواهی و آزمون و آزمایش.
·
کشف ریشه های عینی این ظرافت های هنری دشوار است.
·
دشواری کشف اما دلیل بر فقدان شرایط عینی نیست.
8
کیانوش
هنگامی که زهری در تجربه اش خود را می کاود
و دل به گرایش های طـبیعی
خـود مـی سپارد، ره آوردی دلنشین دارد:
آواز تلخ
محمد زهری
از مجموعه برای هر ستاره
(تهران ـ شهریور ۱۳۴۲)
·
بی تو ماندم تا حسرت را
·
دمسازی باشم
·
تلخ و زهر آلوده یادی را
·
آوازی باشم
·
تا در گوش شب، مویم (بگریم، نوحه سر
دهم)،
·
گویم:
·
«غم هستم
·
خاموشی را همدم هستم.»
·
باغی بودم
·
باغی با فرشی از گل،
·
پر بار
·
اینک خاکی هستم، خوار.
·
این را از تو دارم
·
از بی تو بودن.
·
شهری بودم
·
شهری با ابری از نور
·
پر شور
·
اینک دشتی هستم، کور
·
این را از تو دارم
·
از «بی تو» بودن
·
بازِ روحم، پروازی داشت
·
می پنداشت:
·
«در باز است
·
از خاک
·
تا افلاک
·
راهی نیست»
·
هان ـ ای بینایان! ـ این آن باز (پرنده
شکاری) است
·
با چشمی بسته، پر بشکسته
·
بی پروازی ـ حتی ـ از خاک
·
بر خاک
·
ـ نه تا افلاک ـ
·
اینک غم هستم
·
خاموشی را همدم هستم
·
حسرت را دمسازم
·
یادی از آوازم
·
اینها را از تو دارم
·
از « بی تو» بودن
پایان
ویرایش از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر