۱۳۹۴ مرداد ۲۸, چهارشنبه

جهان بینی محمد زهری در آئینه آن و این (148)


محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون

در گلاویز باد و باران است
خانه ام، دل گرفته، دور ز راه
عاجز از باد، شیروانی سرخ
خیس باران، دریچه و درگاه

·        شاعر اکنون بند اول شعر را مجددا تکرار می کند.
·        خانه او کماکان در گلاویز باد و باران است.
·        دلش کماکان گرفته و خود دور افتاده از راه است.
·        دریچه و درگاه خانه نیز کماکان خیس باران است.
·        کمترین تغییری در محیط زیست او رخ نداده است.

·        هر رخداد گفته شده در مخیله او رخ داده است و رخ می دهد:  

1
در سکوت اتاق خود هستم
لیک آویز گوش، ضربه ی مشت
همرهش التجای دخترکی:
«باز کن، آشنا، مرا شب کشت!»

·        معنی تحت اللفظی:
·        در سکوت اتاق خود نشسته ام.
·        ضربات مشت در دهلیز گوشم پیچیده و التجای دخترکی ضربات مشت را همراهی می کند:
·        «آشنا، در باز کن، شب مرا می کشد.»  

2

·        این بند واپسین این شعر است.

·        اکنون خواننده و شنونده شعر در می یابد که دخترکی نیز به همراه حریف پشت در است.

·        حال و هوای پسیکولوژیکی حاکم بر این شعر زهری و نه فقط بر این شعر او، حال و هوای رمان های ژوزف کنراد است.




·        در یکی از آثار کنراد، تحت عنوان «در دل ظلمت»، ناخدای کشتی در تیرگی شب با حریفی سر بر آورده از آب دریا دست به یخه است.
·        خواننده بعد متوجه می شود که حریف سر بر آورده از آب دریا در نور فانوس، کسی جز انعکاس خود ناخدا که خم شده به دریا در آئینه ی آب نیست.

·        یعنی ناخدا با خویشتن خویش گلاویز است.

3
کیانوش
اگر در این اواخر چنین نسب‌ جویی ها از زهری نمی ‌بینیم،
دلیل بریدن نسب‌ از‌ آن سرچشمه ‌های معانی نیست،
دلیل کهنه‌ شدن‌ و ماندن نسب است.

·        بر خلاف تصور کیانوش، عرفای قرون وسطی برای زهری سرچشمه های معانی نیستند.
·        او فقط برای تسهیل فهم برخی از اشعار خویش جمله ای را و یا بیتی را از بعضی از آنها به عاریه گرفته است.
·        همین و بس.

4
کیانوش
زهری‌ به وزن و قافیه‌ دلبستگی‌ ویژه ‌ای دارد.
این‌ دلبستگی که زهری به موسیقی و زیـبایی کلام دارد،
موجب شده است که او همواره در‌ وادی‌ تجربه سیر کند.

·        کیانوش در این بند از تحلیل خود، بر آن است که محمد زهری دلبستگی خاصی به وزن و قافیه دارد.
·        بعد دلبستگی به وزن و قافیه را دلبستگی به موسیقی و زیبائی کلام معنی می کند.
·        بنظر کیانوش دلبستگی به وزن و قافیه و یا موسیقی و زیبائی کلام سبب شده که زهری در وادی تجربه سیر کند.

·        کیانوش میان دلبستگی به وزن و قافیه و تجربه رابطه علی برقرار می کند:
·        یعنی دیالک تیک علت و معلول را به شکل دیالک تیک دلبستگی به وزن و قافیه و علاقه مندی به تجربه بسط و تعمیم می دهد.

·        این اما به چه معنی است؟

5
·        این به معنی سلب عینیت، ضرورت (جبریت) و خودپوئی از تجربه است.
·        این به معنی سوبژکتیو و دلبخواهی تلقی کردن تجارب است.

·        چون زهری علاقه مند به وزن و قافیه است، در وادی تجربه سیر می کند.
·        اگر جز این بود، بی اعتنا به تجربه می گشت.
·        شاید منظور کیانوش از مفهوم تجربه آزمون و آزمایش متنوع در سرایش شعر از سوی زهری باشد.

6
این در تـجربه سـیر‌ کـردن‌
برای‌ شاعر‌ سعادتی‌ است،
وگرنه چنان در‌ چهار‌ مضرابی گیر می ‌کرد که دل می ‌آزرد
و بار خاطر می ‌شد،
به همان ترتیب کـه ‌ ‌بـعضی از شاعران‌ معاصر‌ شده‌ اند‌ و باور نمی ‌کنند.

·        حدس ما احتمالا درست است:
·        منظور کیانوش تنوع در فرم شعر زهری است.

·        ریشه و علت این تنوع را کیانوش در تجربه می داند، تجربه ای که مبتنی بر علاقه مندی به وزن و قافیه است.
·        این یعنی توضیح سوبژکتیو چیزها بطرز مضاعف:
·        زهری به دلیل سوبژکتیو (علاق مندی به وزن و قافیه) مرتب دست به آزمون و آزمایش های مختلف و تصادفی و دلبخواهی می زند.
·        در نتیجه شعرش تنوع فرمال کسب می کند.
·        گاهی اشعار او کوتاه و «شب نامه» واره می شود و گه بلند، مثل شعر «در پشت در.»

7
·        ایراد بینشی کیانوش عدم درک دیالک تیک فرم و محتوا ست.

·        آنچه فرم کوتاه و «شب نامه» واره را به شاعر تحمیل می کند، محتوای شعر و شرایط عینی معین است که در آن شرایط، شعر سروده می شود و نه علاقه به وزن و قافیه و موسیقی و زیبائی کلام و تجربه دلبخواهی و آزمون و آزمایش.

·        کشف ریشه های عینی این ظرافت های هنری دشوار است.
·        دشواری کشف اما دلیل بر فقدان شرایط عینی نیست.

8
کیانوش
 هنگامی که زهری در‌ تجربه‌ اش‌ خود‌ را‌ می ‌کاود‌
 و دل به گرایش های طـبیعی خـود مـی ‌سپارد، ره ‌آوردی دلنشین دارد:

آواز تلخ
محمد زهری
از مجموعه برای هر ستاره
(تهران ـ شهریور ۱۳۴۲)

·        بی تو ماندم تا حسرت را
·        دمسازی باشم
·        تلخ و زهر آلوده یادی را
·        آوازی باشم

·        تا در گوش شب، مویم (بگریم، نوحه سر دهم)،
·        گویم:
·        «غم هستم
·        خاموشی را همدم هستم.»

·        باغی بودم
·        باغی با فرشی از گل،
·        پر بار

·        اینک خاکی هستم، خوار.
·        این را از تو دارم
·        از بی تو بودن.

·        شهری بودم
·        شهری با ابری از نور
·        پر شور

·        اینک دشتی هستم، کور
·        این را از تو دارم
·        از «بی تو» بودن

·        بازِ روحم، پروازی داشت
·        می پنداشت:
·        «در باز است
·        از خاک
·        تا افلاک
·        راهی نیست»

·        هان ـ ای بینایان! ـ این آن باز (پرنده شکاری)  است
·        با چشمی بسته، پر بشکسته
·        بی پروازی ـ حتی ـ از خاک
·        بر خاک 
·        ـ نه تا افلاک ـ

·        اینک غم هستم
·        خاموشی را همدم هستم

·        حسرت را دمسازم
·        یادی از آوازم
·        اینها را از تو دارم
·        از « بی تو» بودن

پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر