۱۳۹۴ مرداد ۲۷, سه‌شنبه

جهان بینی محمد زهری در آئینه آن و این (147)


محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون

او چه می گوید اینچنین با من
دل من در شگفتِ گفت و شنود
هر که بود، از درون مرا می سوخت
کی مرا دشمنی ز بیرون بود

·        معنی تحت اللفظی:
·        دل من از گفت و شنود با حریف پشت در، در حیرت است.
·        دشمن من همیشه نه در بیرون، بلکه در اندرون من بوده است.

1
·        درک پیوند منطقی و معنوی این بند شعر با سخنان حریف پشت در دشوار است:

گفت:
«آخر، چگونه نشناسی
آنکه حسرت به حرف تلخ تو بست
این منم، آن شکسته بند قدیم
چیست در تو به جز شکنج شکست!

برده باران، امان من از دست
باد، رختم دریده با انگشت
در پناه تو می خزم، امشب
باز کن، آشنا، مرا شب کشت

·        او خود را نه خصم صاحب خانه، بلکه آشنا و عاشق او قلمداد می کند:
·        او کسی است که حسرتکش حرف تلخ صاحب خانه و شکسته بند شکنج و شکست او بوده است.
·        باید ببینیم که دلیل این گسیختگی معنوی و منطقی چیست.  

2
هر که بود، از درون مرا می سوخت
کی مرا دشمنی ز بیرون بود

·        محتوای این سخن نیز متافیزیکی است:
·        صاحب خانه دیالک تیک درون و برون را تخریب می کند، برون را هیچ واره و درون را همه کاره قلمداد می کند.
·        شاید منظورش برجسته کردن نقش دشمن درون باشد و نه، هیچ انگاری دشمن برون.

3
تلخی ام، تلخی ضمیر من است
هر چه هستم، ز قالب خویشم
حرف او، با فریب، همپهلو ست
هست از این نو رسیده، تشویشم

·        معنی تحت اللفظی:
·        منشاء تلخی من ضمیر من است.
·        هر چه که هستم، به دلیل قالب خویش هستم.
·        از این حریف پشت در دچار اضطراب شده ام.  
·        او قصد فریب مرا دارد.

4
·        این نظر صاحب خانه نیز متافیزیکی است:
·        تلخی ضمیر همیشه انعکاس تلخی واقعی ـ عینی است:
·        شعور (ضمیر) انعکاس وجود است.
·        شعور مستقل از وجود، وجود ندارد.
·        ضمیر آئینه است و وجود را در خود منعکس می کند.
·        خودش به تنهائی منشاء چیزی نیست.
·        اگر هم ضمیر احیانا استقلال نسبی کسب کند و بی اعتنا به وجود فعال شود، باز هم انعکاسات وجودی تلنبار شده در خود را حلاجی می کند.
·        تلخی و شیرینی ضمیر (دل) ـ در تحلیل نهائی ـ تلخی و شیرینی شیوه زیست است.

5
دل وحشی، از او نیاساید
راهم، انس غریب دور کند
«ناشناس است» و ز این شهادت دل
دست، چشم دریچه، کور کند

·        معنی تحت اللفظی:
·        دل وحشی ام از حریف پشت در، نا آرام است.
·        در نتیجه میان خود و غریب پشت در احساس دوری می کنم.
·        دلم شهادت بر ناشناسی او می دهد و دستم دریچه را به روی او می بندد.

·        این بند شعر هم بلحاظ فرم غنی است و هم بلحاظ مضمون.

6
دل وحشی، از او نیاساید
راهم، انس غریب دور کند

·        صاحب خانه، دل خود را وحشی قلمداد می کند.
·        او عملا دیالک تیک وحشی و اهلی را به خاطر خواننده و شنونده شعر خطور می دهد:
·        دل اهلی هراسی از کسی ندارد و تن به انس با هر غریبی می دهد.
·        دل وحشی اما دگرگریز است و بی اعتماد به این و آن.

7
«ناشناس است» و ز این شهادت دل
دست، چشم دریچه، کور کند.

·        در این بیت شعر، خانه آنتروپومورفیزه (انسان واره)  می شود.
·        آن سان که دریچه به چشم او تشبیه می شود و بستن دریچه به روی حریف به کور کردن چشم خانه.

8
    «ناشناس است» و ز این شهادت دل
دست، چشم دریچه، کور کند.

·        بدین طریق، این تصور به خواننده و شنونده شعر دست می دهد که خانه انسان واره کور است و چشم دیدن تازه از ره رسیده را ندارد.

9
«ناشناس است» و ز این شهادت دل
دست، چشم دریچه، کور کند.

·        در این بیت شعر، ضمنا دیالک تیک دست و دل آگاهانه و اندیشیده و سنجیده توسعه داده می شود:
·        در این بیت در واقع، دیالک تیک فرمانبر و فرمانده است که به شکل دیالک تیک دست و دل بسط و تعمیم می یابد:
·        دست دستور دل را اجرا می کند.

·        این اما به چه معنی است؟   

10
·        برای پاسخ به این پرسش، باید فونکسیون دل در این بند شعر با دقت بیشتری تحلیل شود:  

دل وحشی، از او نیاساید
راهم، انس غریب دور کند
«ناشناس است» و ز این شهادت دل
دست، چشم دریچه، کور کند

·        دل وحشی از حریف پشت در، نا آرام است.

·        چرا دل وحشی و نه دل اهلی؟

·        شاید یکی از دلایل توحش دل، دلهره خاص صاحب خانه و در نتیجه تپش وحشیانه دل باشد.

11
دل وحشی، از او نیاساید
راهم، انس غریب دور کند
«ناشناس است» و ز این شهادت دل
دست، چشم دریچه، کور کند

·        دل وحشی ضمنا برای صاحب خانه تعیین تکلیف می کند.

·        دل وحشی حکم می کند که حریف پشت در نه آشنا، بلکه ناشناس است.
·        فونکسیونی که دل وحشی در این دو بیت به عهده گرفته، در واقع فونکسیون عقل است و نه فونکسیون دل (ضمیر)
·        به همین دلیل می توان گفت که دل وحشی نه دل است، نه ضمیر و نه قلب.
·        دل وحشی در این دو بیت، غریزه طبقاتی است.
·        به همین دلیل تحت کنترل صاحب خانه نیست.
·        مستقل از او امر و نهی می کند.
·        دل وحشی به دلیل عجز معرفتی عقل در شناخت حریف پشت در، وارد صحنه شده است.
·        یعنی جای  خرد اندیشنده را گرفته است.
·        فونکسیون فرماندهی و رهنمائی اکنون به عهده دل وحشی (غریزه طبقاتی، شم طبقاتی) است.

12

دل وحشی، از او نیاساید
راهم، انس غریب دور کند
«ناشناس است» و ز این شهادت دل
دست، چشم دریچه، کور کند

·        محمد زهری با مفهوم «دل وحشی» در این نقش، تئوری شناخت خود را ژرفا می بخشد و تکمیل می کند:
·        دل وحشی در این دو بیت، نقش صاحب نظر مورد اعتماد، شاهد (شهادت دهنده)، مشاور و رهنما بازی می کند:
·        دل وحشی تعیین می کند که در به روی تازه از ره رسیده ، باز شود و یا بسته بماند.

·        درک محمد زهری از روند شناخت ستایش انگیز است:
·        قضیه واقعا هم از همین قرار است:
·        وقت دست سوبژکت شناخت از همه جا کوتاه می شود، وقتی خرد چاره اندیش در گل گیر می کند و وامانده می شود، غریزه طبقاتی، شم طبقاتی به یاری سوبژکت شناخت می شتابد.

·        البته غریزه طبقاتی و یا شم طبقاتی تیز بینی خرد اندیشنده را ندارد، ولی اغلب دست به ریشه می برد و سوبژکت شناخت را از مهلکه بدر می کشد.

·        مارکس در نامه ای به ابراهام لینکن در رابطه با موضع طبقه کارگر امریکا راجع به لغو نظام برده داری به همین غریزه طبقاتی طبقه کارگر اشاره می کند.
        
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر