محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون
ربابه نون
شاید
از نام او به یاد افتم
گفتم:
«ای
ناشناس، نام تو چیست؟»
گفت:
«من،
آشنای تو ـ «...» ـ »
مانده
در حیرتم که «...» کیست؟!
·
معنی تحت اللفظی:
·
با خود اندیشیدم
که شاید نام او اسباب شناخت او شود و لذا پرسیدم:
·
«ای
ناشناس، اسمت چیست؟»
·
گفت:
·
«من نه
ناشناس، بلکه آشنای تو ام و اسمم فلان است.»
·
حیرتم از این است که نام او نیز کمکی به شناخت او نمی کند.
1
شاید
از نام او به یاد افتم
·
اکنون تئوری شناخت
محمد زهری تعمیق می یابد:
·
صدا و هیئت و روی
و چشم و موی حریف پشت در، رنگ و طرحی در خاطر صاحب خانه پدید نمی آورند تا او تحت
حمایت گنجینه ی یادها به شناختش نایل آید:
نور
فانوس را که با خود داشت
تا
که بشناسمش، به روی افشاند
تن
نیلوفر زنی دیدم
که
در او، چشم و مو، به شب می ماند
ز
آشنائی، به روی رخسارش
رنگ
و طرحی نیافت خاطر من
همچنان
ناشناسِ من، گرچه
پا
فشردم به دوشِ یادِ کهن
·
این بدان معنی
است که نمود نشانه ی بود نیست.
·
این بدان معنی است که ظاهر حریف پشت در از ذات او خبر نمی دهد.
·
پدیده نشان از ماهیت ندارد.
·
به همین دلیل تنها راهی که برای صاحب خانه، باقی می ماند، اسم
او ست.
·
ژرفای شناخت تجربی و نظری و تئوری شناخت محمد زهری، اکنون آشکار می
گردد:
·
چون ضمیر آدمیان علاوه بر فرم نمودین چیزها و آدم ها، چه بسا با توجه
به دیالک تیک ظاهر و ذات شان، به نامگذاری آنها می پردازد.
·
از این رو اسامی آدم
ها حاوی و حامل اطلاعات ارزشمندی اند:
·
گربه ننه، کوسه و غیره بی دلیل و بی معنی نبوده اند.
·
به ترفند نام ها، تمیز چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای هستی
طبیعی و اجتماعی امکان پذیر می گردد.
·
دیالک تیک اسم و رسم.
2
شاید
از نام او به یاد افتم
گفتم:
«ای
ناشناس، نام تو چیست؟»
·
محمد زهری با واژه
ناشناس موضوع شعر خود را به خواننده و شنونده معرفی می کند:
·
تئوری شناخت را.
·
او در واقع دیالک تیک خیر و شر را به شکل دیالک تیک خویش و ناخویش، دیالک تیک آشنا
و بیگانه، دیالک تیک دوست و دشمن و دیالک تیک آشنا و ناشناس بسط و تعمیم می دهد.
·
فرم های مختلف و متنوع بسط و تعمیم دیالک تیک واحدی حتما نباید بلحاظ غنای
معنوی شان، همتراز با یکدیگر باشند.
·
محمد زهری شاعر سخندان و سخن سنج است و تسلط غریبی به تفکر مفهومی دارد.
·
واژه ناخویش در قاموس او محتوای معنوی دیگری دارد و با ناشناس یکسان نیست.
3
گفت:
«من،
آشنای تو ـ «...» ـ »
مانده
در حیرتم که «...» کیست؟!
·
حریف پشت در،
ناشناس نامیدن خویش را درجا رد می کند و بر آشنائی خویش با صاحب خانه تأکید می
ورزد و ضمنا اسمش را هم بر زبان می آورد.
·
صاحبخانه اما با بالا رفتن از نردبام یادهای مبتنی بر نام ها نیز به شناخت
او نایل نمی آید.
·
سؤال اما این است که چرا و به چه دلیل؟
4
·
پاسخ این پرسش در
کلام قصاری است که شاعر از کتاب موسوم به «سوانح» احمد
غزالی نقل کرده است.
·
ضمنا دلیل نقل این سخن از احمد غزالی نیز همین است:
عاشق با عشق آشنا ست، با مـعشوق هـیچ آشنایی ندارد.
·
در پرتو این کلام احمد غزالی فهم شعر محمد زهری امکان پذیر می گردد.
·
این سخن اما در فلسفه محمد زهری به چه معنی است؟
الف
عاشق با عشق آشنا ست، با مـعشوق هـیچ آشنایی ندارد.
·
این اولا بدان
معنی است که حریف پشت در، یعنی زن نیلوفر اندام سیه موی سیه چشم، معشوق صاحب خانه
است.
·
عاشق اکنون عاجز از بازشناسی معشوق است.
ب
عاشق با عشق آشنا ست، با مـعشوق هـیچ آشنایی ندارد.
·
این ثانیا بدان
معنی است که صاحب خانه در تمام طول همزیستی با معشوق، نه معشوق را، بلکه عشق را
دیده است.
·
درست به همین دلیل عناصر فرمال ـ نمودین معشوق (صدا، صورت، رنگ چشم و موی و
طرح اندام او) برای کشف هویت و ماهیت او کمک رسان نیستند.
ت
عاشق با عشق آشنا ست، با مـعشوق هـیچ آشنایی ندارد.
·
این ثالثا بدان
معنی است که شناخت تنها و تنها در دیالک تیک نمود و بود، در دیالک تیک فرم و محتوا،
در دیالک تیک فرم نمودین و محتوای ماهوی امکان پذیر است.
·
فقط و فقط با شناخت نمود و فرم و ظاهر
و پدیده می توان به شناخت بود و محتوا و باطن و ذات و ماهیت چیزی و یا کسی
نایل آمد.
·
به همین دلیل، حریف پشت در برای صاحب خانه، نا شناس می
ماند.
پ
عاشق با عشق آشنا ست، با مـعشوق هـیچ آشنایی ندارد.
·
این رابعا بدان
معنی است که صاحب خانه همیشه ذات و ماهیت و باطن معشوق را در مد تمرکزمند نظر
داشته است و نه طرح اندام و نام و روی و رنگ چشم و موی او را.
·
البته چنین کرد و کاری محال است.
·
پیوند نمود با بود را، پیوند پدیده با ماهیت را، پیوند ظاهر با ذات
را با بمب اتم هم نمی توان پاره کرد.
·
آن سان که ظاهر را نبینی و ذات را در مد نظر بگیری و یا برعکس.
ث
عاشق با عشق آشنا ست، با مـعشوق هـیچ آشنایی ندارد.
·
محمد زهری با این
کلام میان خود و خردستیزان مرزبندی می کند:
·
تفاوت و تضاد او با شعرای ایراسیونالیسم (خردستیزی)، فاشیسم و فوندامنتالیسم نیز همین جا ست:
1
·
شعرای ایراسیونالیسم،
فاشیسم و فوندامنتالیسم فقط نمود و فرم و ظاهر و پدیده (فنومن) چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای هستی را می
بینند و نه بود و محتوا و ذات و ماهیت آنها را.
·
آنها هم البته شناخت
سطحی و بخور و نمیری از ماهیت چیزها به دست می آورند.
·
کسب و کار اصلی آنها اما فنومنولوژی (پدیده شناسی، ظاهر شناسی) است.
·
آنها به قول دقیق سایه، «ظاهر پرست» اند.
2
·
محمد زهری اما
برعکس آنها، نمود و ظاهر و پدیده را برای شناخت چیزها، پدیده ها، سیستم ها و
روندهای هستی کافی نمی داند، اگرچه شناخت آنها اجتناب ناپذیر، لازم، جبری و ضرور
است.
ج
·
این موضع معرفتی
ـ نظری (موضع مبتنی بر تئوری شناخت) محمد زهری، همان است که شیخ شیراز در بیت
معروف خاص و عامش هفتصد سال قبل تبیین داشته است:
صورت زیبای ظاهر هیچ
نیست
تا توانی سیرت زیبا
بیار
·
شیخ هم در این
بیت، دیالک تیک فرم نمودین و محتوای ماهوی را به شکل دیالک تیک صورت و سیرت بسط و
تعمیم می دهد تا نقش تعیین کننده در این دیالک تیک را آموزش دهد:
·
نقش تعیین کننده در این دیالک تیک از آن محتوای ماهوی است.
·
هم شیخ و هم محمد زهری بهتر از هرکس می دانند که فرم نمودین چیزها (نمود و
ظاهر و فرم و پدیده) هیچ واره نیستند.
·
ولی غرق شدن در اینها آغاز گمراهی و تباهی
آدمی است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر