محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون
ربابه نون
نور
فانوس را که با خود داشت
تا
که بشناسمش، به روی افشاند
تن
نیلوفر زنی دیدم
که
در او، چشم و مو، به شب می ماند
·
معنی تحت اللفظی:
·
برای نشان دادن
رویش، فانوسی را که در دست داشت، بلند کرد تا رویش روشن شود:
·
زنی در هیئت نیلوفری دیدم با چشم و زلف شبرنگ.
1
·
با توجه جدی به
همین دو بیت شعر، می توان محمد زهری را نماینده رئالیسم راسیونالیستی محسوب داشت:
الف
·
محمد زهری از سوئی یاد آور اونوره دو بالزاک ـ نویسنده رئالیست فرانسه ـ است:
·
محمد زهری چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای واقعی و عینی را به همان سان که
هستند، منعکس می کند.
ب
·
محمد زهری اما از
سوی دیگر شباهت غریبی به مارکس دارد.
·
چون به توصیف رئالیستی چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای واقعی و عینی
بسنده نمی کند.
·
بلکه آنها را از صافی راسیونالیستی خویش عبور می دهد.
·
یعنی از شناخت تجربی آنها به شناخت نظری شان می گذرد.
·
یعنی آنها را تئوریزه می کند.
·
به عبارت دیگر، به خامی و کدورت آنها خاتمه می دهد.
2
نور
فانوس را که با خود داشت
تا
که بشناسمش، به روی افشاند
·
محمد زهری در این
بیت، دیالک تیک وسیله و آماج را به شکل دیالک تیک تنویر و معرفت، به شکل دیالک تیک
نور فانوس و شناسائی روی بسط و تعمیم می دهد.
·
منطقی تر از این نمی توان اندیشید.
·
تفاوت زهری با رمه بزرگ روشنفکران خردستیز وطنی، همین جا ست و
ندرت تراژیک او نیز به همین دلیل است.
·
شاید صدها سال بگذرد و نظیری برای چنین نوادری پدید نیاید.
3
تن
نیلوفر زنی دیدم
که
در او، چشم و مو، به شب می ماند
·
در این بیت شعر،
هویت حریف پشت در تعیین می شود:
·
زنی نیلوفر اندام، سیه مو و سیه چشم.
·
زن نیلوفر اندام سیه زلف سیه چشم، اما بنا بر توصیف همین حریف پشت در، نیمه دیگر صاحب
خانه است:
گفتم
ـ
آشفته ـ
«پشت
این در کیست؟!»
گفت:
«خود
را، من و تو را، اویم»
·
حریف پشت در،
خویشتن را تجسم «من و تو» تلقی می کند و ضمنا تجسم «شخص ثالث»
·
اینجا ضمنا هویت
صاحب خانه تعیین می شود:
·
مردی که نیمه دیگری است.
·
مردی که نیمه دیگر زن پشت در است.
·
این اما به چه معنی است و چه رابطه بین دو نیمه انسان جامعه طبقاتی برقرار
است؟
4
تن
نیلوفر زنی دیدم
که
در او، چشم و مو، به شب می ماند
·
نیمه دیگر صاحب
خانه، مظهر طراوت و ظرافت و زیبایی است:
·
نیلوفری است.
5
تن
نیلوفر زنی دیدم
که
در او، چشم و مو، به شب می ماند
·
چشم و زلف نیمه دیگر
فوق العاده معطر و ظریف و زیبا اما شبرنگ است.
·
چشم و زلف زن نیلوفر اندام به ظلمت شب سرشته است.
·
یعنی تحت سیطره ظلمت قیرگون رنج و عذاب می کشد.
6
تن
نیلوفر زنی دیدم
که
در او، چشم و مو، به شب می ماند
·
شاید شاعر سیاهی
شب رنگ چشم و زلف حریف را نیز به عنوان مکملی بر نیلوفریت اندام او به خدمت می
گیرد تا او را به مثابه مظهر زیبائی تام و تمام نشان دهد.
·
چون در ادبیات فارسی، سیاهی زلف و چشم مظهر زیبائی نیز محسوب می
شوند.
سعدی
هر
شبم زلف سیاه تو نمایند به خواب
تا
چه آید به من از خواب پریشان دیدن
چند
نصیحتم کنی کز پی نیکوان مرو
چون
نروم که بی خود ام (بی خود هستم)، شوق همی برد کشان
من
نه به وقت خویشتن پیر و شکسته بوده ام
موی،
سپید می کند چشم سیاه اکدشان
(اکدش
یعنی محبوب مطلوب)
7
ز
آشنائی، به روی رخسارش
رنگ
و طرحی نیافت خاطر من
همچنان
ناشناسِ من، گرچه
پا
فشردم به دوشِ یادِ کهن
·
معنی تحت اللفظی:
·
با دیدن رویش رنگ
و طرحی در خاطرم احیا نشد، تا به شناخت او نایل آیم.
·
هر چه بر شانه یادها پا فشردم، برایم او
همچنان ناشناس ماند.
·
در این دو بیت
شعر، ضمنا تئوری شناخت محمد زهری معرفی می شود:
الف
ز
آشنائی، به روی رخسارش
رنگ
و طرحی نیافت خاطر من
·
در تئوری شناخت محمد
زهری، پیش شرط شناخت کسی، تشکیل دیالک تیک اوبژکتیو ـ سوبژکتیو (دیالک تیک عینی ـ ذهنی)
است:
·
او در این بیت نیز همین دیالک تیک را به شکل دیالک تیک روی رخسار و رنگ و طرح
منعکسه در دل (ذهن، ضمیر) و انباشت و ذخیره تصویر در خاطر بسط و تعمیم می دهد.
·
مراجعه کنید به تصویر تئوری، انعکاس، شناخت، تئوری شناخت، مکاتب شناخت در
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ب
همچنان
ناشناسِ من، گرچه
پا
فشردم به دوشِ یادِ کهن
·
محمد زهری در این
بیت، از سوئی یادها را به شکل پلکان های معرفتی تجسم می بخشد و از سوی دیگر یادها
را آنترومورفیزه (انسان واره) تصور و تصویر می کند:
1
·
به همین دلیل از
شانه یادهای کهن پله پله بالا و بالاتر می رود تا به شناخت حریف پشت در نایل آید.
2
·
درست به همان سان که برای شناخت چیزی و یا کسی در دور دست ها و یا در پشت
دیوارها از شانه همنوعی بالا می روند تا میدان دید بازتر و وسیع تری کسب کنند.
ت
همچنان
ناشناسِ من، گرچه
پا
فشردم به دوشِ یادِ کهن
·
یادها در واقع، تصاویر
منعکسه در طول عمر هر کسی اند که بتدریج و بطور خودپو و اوتوماتیک ذخیره و انبار
شده اند.
·
راوی شعر می کوشد که تصاویر موجود در دلش را با صورت حریف پشت در مقایسه کند و
در صورت کشف شباهت، به شناخت او نایل آید.
·
روند شناخت را
بهتر از این نمی توان درک کرد و تفهیم نمود.
·
وقتی در آغاز همین تحلیل گفته شد که محمد زهری نماینده رئالیسم است، به همین
دلیل بود.
·
رئالیسم هم همین است:
·
رئالیسم، ماتریالیسم
معرفتی ـ نظری است.
·
رئالیسم، تئوری شناخت ماتریالیستی است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر