۱۳۹۴ مرداد ۹, جمعه

سیری در جهان بینی سابیر هاکا (5)


تحلیلی از
 ربابه نون

سابير هاكا
هرچند خيلي وقت ها
گرسنه مانده ام
دروغ و ناسزا شنيده ام
بيكار بوده ام
اما هرگز حاضر نيستم
در ساختماني كار كنم كه قرار است
روزي بر سر در آن بنويسند:
«زندان مركزي»

·        از همین بند شعر سابیر هاکا خیلی چیزها راجع به هویت راوی و یا شاعر این شعر آشکار می گردد:  

·        راوی و یا شاعر این شعر ظاهرا نمی داند که گرسنگی به چه معنی است.

1
هرچند خيلي وقت ها
گرسنه مانده ام
دروغ و ناسزا شنيده ام
بيكار بوده ام
اما هرگز حاضر نيستم
در ساختماني كار كنم كه قرار است
روزي بر سر در آن بنويسند:
«زندان مركزي»

·        گرسنگی به معنی وجود ضرورت بی چون و چرای بر آورده ساختن یکی از حیاتی ترین نیازها ست.
·        به هنگام گرسنگی غریزه قدر قدرت بقاء وارد عرصه می شود و هر نفسکشی را از عرصه بدر می راند تا بر گرسنگی غلبه کند و بقای موجود زنده را تضمین کند.

2
·        اتفاقا اولین مزاحمی که به جاروب غریزه بقا جارو می شود، خرد اندیشنده و همراه با آن هنجارها و موازین اخلاقی است.
·        آن سان که مغز اندیشنده فلج می شود و عاجز از تفکر و تمیز خیر از شر می گردد:

الف
·        آنگاه موجود زنده از جانور تا انسان به هر ذلتی تن در می دهد تا از مرگ حتمی رهائی یابد.

ب
·        آنگاه موجود زنده به دنبال غذا به سطل های زباله حتی سر می کشد.

ت
·        به گدائی از این و آن حتی تن در می دهد.

پ
·        به خودفروشی در فرم های مختلف حتی حاضر می گردد.

ث
·        به دزدی و جیب بری حتی مجبور می شود.

ج
·        به اجاره دادن همسر و دختر و مادر و خواهر خویش حتی راضی می شود.

ح
·        به جنگ شیر و پلنگ و اژدها حتی می رود تا لقمه ای به هزار زحمت و ذلت و دهشت به دست آورد.

خ
·        سعدی در این زمینه اندیشه ها و اندرز های رئالیستی ارجمندی توسعه داده است:  

تشنهٔ سوخته در چشمهٔ روشن چو رسید
تو مپندار که از پیل دمان اندیشد

·        سعدی در این بیت از قدر قدرتی غریزه بقا و افلاج عقل اندیشنده پرده برمی دارد.

3

هرچند خيلي وقت ها
گرسنه مانده ام
دروغ و ناسزا شنيده ام
بيكار بوده ام
اما هرگز حاضر نيستم
در ساختماني كار كنم كه قرار است
روزي بر سر در آن بنويسند:
«زندان مركزي»

·        کسی که خودش و زن و بچه اش گرسنه اند، هرگز از این هارت و پورت ها نمی کند و چه بسا حتی در چاه مستراح این و آن اندر می شود تا با تحمل مسمومیت عمیق و مرگ تدریجی از کمند مرگ رهائی یابد.

4
·        بیگانگی سابیر هاکا و یا راوی خالی بند از کار و کارگر همین جا آشکار می گردد:
·        در جامعه طبقاتی، کسی کارگر را آدم حساب نمی کند تا او هم جرئت و جسارت به خرج دهد و قبل از شروع به کار، چند و چون تابلوئی را بپرسد که بر سر بنای هنوز ساخته نشده، زده خواهد شد.

5
·        علاوه بر اینها کارگر باید برای پیدا کردن هر کار نان آوری از روی جنازه امثال خود حتی بگذرد و چه بسا برای کارفرما خبرچینی کند، تا بلکه «نانی به کف آرد» و به ذلت بخورد.   

·        این مسائل مختص کشور عه هورا هم نیستند.
·        در قلب متروپول ها حتی قضیه از این قرار است.

·        اگر مارکس احیانا انتقادی از بعضی از کارگران و یا قشری از اقشار طبقه کارگر کرده، بی دلیل نبوده است.
·        پرولتاریا را و هیچ کس و هیچ چیز دیگر را هرگز نباید ایدئالیزه کرد و به عرش اعلی برد.
·        پرولتاریا ضمنا با نفی دیالک تیکی خویشتن است که به طبقه حاکمه نوین ارتقا می یابد.
·        تحول نظام طبقاتی به معنی دیالک تیکی از تحول خویشتن و جامعه خویشتن است.

6

هرچند خيلي وقت ها
گرسنه مانده ام
دروغ و ناسزا شنيده ام
بيكار بوده ام
اما هرگز حاضر نيستم
در ساختماني كار كنم كه قرار است
روزي بر سر در آن بنويسند:
«زندان مركزي»

·        از این شعر سابیر هاکا، ضمنا موضعگیری سیاسی و ایده ئولوژیکی او عربده می کشد:

الف
·        شاعر و یا راوی این شعر، به عنوان کارگر، برای فروش نیروی کار خود خط و نشان می کشد و بی اعتنا به پایان قطعی دادن به کالا وارگی نیروی کار انسانی است.

ب
·        شاعر دوام مستدام وضع موجود را پیشاپیش می پذیرد و به خورد خواننده و شنونده شعر خویش می دهد و نه پایان قطعی آن را.

ت
·        شاعر چند و چون محل استثمار کارگر را مطلق می کند و کاری به سیستم اجتماعی ـ اقتصادی مبتنی بر استثمار انسان به وسیله انسان ندارد.

پ
·        تمام هم و غم و فکر و ذکر شاعر حل لحظه ای و سطحی مسئله است و نه حل نهائی و بنیادی آن.
·        شاعر نماینده رفرمیسم سطحی و اخلاقی است و نه پیشاهنگ انقلابی و ژرف اندیش توده زحمت.

ث
·        شاعر و یا روای این بند شعر، عاری از خود آگاهی پرولتری و بی خبر از فونکسیون تاریخی پرولتاریا ست.
·        پرولتاریا در این میانه درنگ کرده است تا گورکن جامعه طبقاتی از هر نوع باشد و نه فروشنده علیل و ذلیل و حقیر مدام نیروی کار خود.

ج
روزي بر سر در آن بنويسند:
«زندان مركزي»

·        در این بند شعر شاعر، طبقه کارگر به مثابه طبقه محکوم برای ابد تصور و تصویر می شود.
·        به همین دلیل، شاعر مخالف زندان است.

·        شاعر با مخالفت با زندان بطور کلی، عملا مخالف تشکیل دولت توده مولد و زحمتکش است.
·        شاعر نماینده آنارشیسم است که بدترین دشمن پرولتاریا ست.

·        و گرنه می بایستی بداند که زندان فی نفسه خوب و یا بد نیست.
·        دولت پرولتاریا نیز به زندان مرکزی نیاز خواهد داشت تا طبقه حاکمه ستمگر را به بازخواست کشد و در دادگاه های خویش محکوم کند.

·        دیکتاتوری پرولتاریا برای حفظ قدرت توده ای و برای توسعه و تحکیم مواضع سیاسی و اقتصادی و فرهنگی پرولتاریا صرفنظر ناپذیر است.
·        اقلیت انگل غاصب و خونریز و ستمگر باید با توسل به دولت انقلابی و خلقی نوین سرکوب شود و از حکومت توده ها پاسداری به عمل آید.

پایان
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر