(320 ـ 398)
(942
ـ 1020)
تحلیلی از شین میم شین
مقوله
فلسفی «دیو»
در
فلسفه فردوسی
بخش دوم
کیومرث
آغاز کتاب
خجسته
سیامک یکی پور داشت
که
نزد نیا جاه دستور داشت
گرانمایه
را نام هوشنگ بود
تو
گفتی همه هوش و فرهنگ بود
به
نزد نیا یادگار پدر
نیا
پروریده مر او را به بر
نیایش
(نیای او) به جای پسر داشتی
جز
او بر کسی چشم نگماشتی
چو
بنهاد دل کینه و جنگ را
بخواند
آن گرانمایه هوشنگ را
همه
گفتنی ها بدو بازگفت
همه
رازها بر گشاد از نهفت
که
من لشکری کرد خواهم همی
خروشی
برآورد خواهم همی
تو
را بود باید همی پیشرو
که
من رفتنیام تو سالار نو
پری
و پلنگ انجمن کرد و شیر
ز
درندگان گرگ و ببر دلیر
سپاهی
دد و دام و مرغ و پری
سپهدار
پرکین و کندآوری
پس
پشت لشکر کیومرث شاه
نبیره
به پیش اندرون با سپاه
·
کیومرث به فرمان
داور کردگار جنگ با دیو سیاه را تدارک می بیند.
·
نوه اش ـ هوشنگ ـ
را به سرکردگی لشکر برمی گزیند.
·
سپاهی که کیومرث
گرد آورده متشکل از شیر و پلنگ و دام ودد و مرغ و پری تحت فرماندهی هوشنگ است.
·
تحقیقاتی که در غرب
از دوران توحش و بربریت به عمل آمده و بخشا حتی به صورت فیلم هم در آمده، تأییدی
بر همین قضیه است که در شاهنامه تصویر می شود.
1
بیامد
سیه دیو با ترس و باک
همی
به آسمان بر پراگند خاک
ز
هرای درندگان چنگ دیو
شده
سست از خشم کیهان خدیو (خداوند، شاه)
به
هم برشکستند هردو گروه
شدند
از دد و دام، دیوان ستوه
بیازید
هوشنگ چون شیر چنگ
جهان
کرد بر دیو نستوه تنگ
·
معنی تحت اللفظی:
·
دیو سیاه با ترس
و هراس آمد و گرد و خاک به راه انداخت.
·
دیو از غرش ددان
و خداوند کاینات تضعیف شد.
·
نتیجه نبرد، به
تنگ آمدن دیوان بود.
·
هوشنگ بسان شیر
چنگ افکند و جهان را بر دیو شکست ناپذیر تنگ کرد.
·
اسطوره اکنون نه فقط
از یک دیو، نه فقط از دیو سیاه، به مثابه فرزند اهریمن، بلکه از دیوان سخن دارد.
2
کشیدش
سراپای یکسر دوال
سپهبد
برید آن سر بی همال
به
پای اندر افگند و بسپرد خوار
دریده
بر او چرم و برگشته کار
چو
آمد مر آن کینه را خواستار
سرآمد
کیومرث را روزگار
برفت
و جهان مردری ماند از اوی
نگر
تا که را نزد او آبروی
جهان
فریبنده را گرد کرد
ره
سود بنمود و خود مایه خورد
جهان
سربه سر چو فسانه است و بس
نماند
بد و نیک بر هیچ کس
·
هوشنگ که قبلا وزیر
کیومرث بوده، سر دیو سیاه را از تن جدا می کند و پس از مرگ کیومرث به سلطنت می
رسد.
·
تحلیل اسطوره ویا
حکیم از جهان با فلسفه فردوسی ناسزگار است:
·
جهان به مثابه
افسانه تصور و تصویر می شود و بد و نیک بر کسی نمی ماند.
·
از تئوری نام در
این قصه خبری نیست:
·
زندگی در رهنمائی
همنوعان به سوی سود و خوردن مایه خلاصه می شود
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر