محمد زهری
(۱۶)
·
شبی از شب
ها
·
گذری بود مرا در باغ خوابی
·
که تو در آن گُل بودی.
·
حیف، این باغ، رهی داشت به دروازهٔ بیداری.
(۱۷)
·
شبی
از شب ها
·
نه چراغی می سوخت
·
نه صدایی بر می خاست
·
خانه و
·
کوچه و
·
شهر
·
لقمهٔ خاموشی.
·
به گمانم ، مرگ ، آن شب ، فرمان می راند.
(۱۸)
·
شبی از شب ها
·
عقده را
·
ـ دور از تو ـ
·
بشکفتم.
(عقده به غنچه تشبیه شده که باز می شود.)
·
گفتم:
·
«ای آب،
·
بی تو، من، ماهی بر خاکم»
(۱۹)
·
شبی از شب ها
·
به تهاجم
·
ـ در اوج خزان ـ
·
باد آمد
·
باد آمد
·
باد آمد.
·
صبح، دستانِ تُنُک مایهٔ باغ
·
خالیِ خالی بود.
(۲۰)
·
شبی از شب ها
·
آیه ای نازل شد،
·
بر شهیدی که از او بانگ رسالت برمی خاست
·
و من ایمان آوردم
·
که رسول، انسان بود.
ادامه دارد.
ویرایش از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر