نظامی گنجه ای
(گنجوی)
( ۵۳۵ ـ ۶۰۷-۶۱۲)
شاعر و داستان سرای ایرانی
در قرن ششم هجری
(قرن دوازدهم میلادی)
مسعود بهبودی
داستان خسرو و شیرین
اثری از نظامی گنجوی
(گنجوی)
( ۵۳۵ ـ ۶۰۷-۶۱۲)
شاعر و داستان سرای ایرانی
در قرن ششم هجری
(قرن دوازدهم میلادی)
مسعود بهبودی
داستان خسرو و شیرین
اثری از نظامی گنجوی
هرمز پادشاه ایران، صاحب پسری می شود و نام او
را پرویز مینهد
پرویز در جوانی
ـ علی رغم دادگستری پدر ـ
مرتکب تجاوز به حقوق مردم می شود.
او که با یاران خود برای تفرج به خارج از شهر رفته،
شب هنگام در خانه ی یک روستایی بساط عیش و نوش برپا می کند
و بانگ ساز و آوازشان در فضای ده طنین انداز می گردد. حتی غلام و اسب او
نیز از این تعدی بی نصیب نمی مانند
هنگامی که هرمز از این ماجرا آگاه میشود،
بدون در نظر گرفتن رابطه ی پدر – فرزندی
عدالت را اجرا میکند:
اسب خسرو را می کشد
غلام او را به صاحب باغی که دارایی اش تجاوز شده بود،
می بخشد
و تخت خسرو نیز از آن صاحب خانه ی روستایی می شود.
خسرو نیز با شفاعت پیران از سوی پدر، بخشیده میشود.
پس از این ماجرا،
خسرو،
انوشیروان
ـ نیای خود ـ
را در خواب میبیند.
انوشیروان به او مژده می دهد
که چون در ازای اجرای عدالت از سوی پدر،
خشمگین نشده و به منزله ی عذرخواهی نزد هرمز رفته،
به جای آنچه از دست داده،
موهبت هایی به دست خواهد آورد
که بسیار ارزشمند تر هستند:
دلارامی زیبا
اسبی شبدیز نام
تختی با شکوه
و
نوازنده ای به نام باربد
مدتی از این جریان می گذرد تا اینکه
ندیم خاص او
ـ شاپور ـ
به دنبال وصف شکوه و جمال ملکه ای
که بر سرزمین ارّان حکومت می کند،
سخن را به برادرزاده ی او، شیرین، می کشاند.
سپس شروع به توصیف زیباییهای بی حد او می نماید،
آنچنان که دل هر شنونده ای را اسیر این تصویر خیالی می کرد.
حتی اسب این زیبارو نیز یگانه و بی همتا ست.
سخنان شاپور،
پرنده ی عشق را در درون
خسرو به تکاپو وامیدارد
و خواهان این پری سیما میشود
و شاپور را در طلب شیرین به
ارّان می فرستد.
هنگامی که شاپور به زادگاه شیرین میرسد، در دیری اقامت میکند و به واسطهی ساکنان آن دیر از آمدن شیرین و یارانش به دامنه ی کوهی
در همان نزدیکی آگاه می شود.
بعد تصویری از خسرو می کشد
و آن را بر درختی در آن حوالی می زند.
شیرین را در حین عیش و نوش می بیند و دستور می دهد تا آن نقش را برای او بیاورند.
شیرین آنچنان مجذوب این نقاشی می شود که خدمتکارانش از ترس گرفتار شدن او، آن تصویر را از بین می برند و
نابودی آن را به دیوان نسبت می دهند و به بهانه ی
اینکه آن بیشه، سرزمین پریان است، از آنجا رخت برمی بندند و به مکانی
دیگر می روند
اما در آنجا نیز شیرین دوباره تصویر خسرو را که شاپور
نقاشی کرده بود، می بیند و از خود بیخود میشود.
وقتی دستور آوردن آن تصویر
را می دهد، یارانش آن را پنهان کرده و باز هم پریان را در این کار دخیل میدانند
و رخت سفر می بندند.
در اقامتگاه جدید، باز هم تصویر خسرو،
شیرین را مجذوب خود می کند و این بار شیرین شخصاً به سوی نقش رفته و آن را برمی دارد و چنان شیفته ی خسرو میشود
که برای به دست آوردن ردّ و نشانی از او،
از هر رهگذری سراغ او را میگیرد
اما هیچ نمییابد.
در این هنگام شاپور که در کسوت مغان رفته از آنجا می گذرد.
شیرین او را می خواند تا مگر نشانی از نام و جایگاه آن تصویر به او بگوید.
شاپور هم در خلوتی که با شیرین داشت
پرده از این راز برمی گشاید و نام
و نشان خسرو و داستان دلدادگی او به شیرین را بیان می کند
و همان گونه که با سخن افسونگر خود،
خسرو را در دام عشق شیرین گرفتار کرده،
مرغ دل شیرین را هم به سوی خسرو به پرواز درمی آورد.
شیرین که در اندیشه ی رفتن به مدائن است،
انگشتری را به عنوان نشان از شاپور می گیرد تا بدان
وسیله به حرمسرای خسرو راه یابد.
شیرین که دیگر در عشق روی دلداده ی نادیده گرفتار
شده بود، سحرگاهان بر شبدیز می نشیند و به سوی مدائن میتازد.
از سوی دیگر خسرو که مورد خشم پدر قرار گرفته
به نصیحت بزرگ امید،
قصد ترک مدائن می کند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر