۱۳۹۴ خرداد ۲۴, یکشنبه

آيا هنوز كودكي مي خندد؟


الیاس علوی

1
می‌ خواستی، گل ‌سرخی برایم بیاوری
می ‌خواستی بخندم
قاه قاه

دلم گرفته بود
و قصه کرد
رازهای نگفته را

قهوه ترک نوشیدیم
تلخ ‌تر شدیم
گریستیم
های های

2
امشب اما
دانستم
سايه ‌اي را كه از او مي ‌گريختم
و تمام عمر به دنبالش بودم
همين ماهي كوچكي است كه در سينه ‌ام خانه دارد.

1

اي گنجشك آخرين شاخه
به دور دست ها نگاه كن
آيا هنوز كودكي مي خندد؟

2
نمی ‌توان به لبخندی قانع بود

نمی شود موهایت را دید
و به باد حسودی نکرد
گونه ‌هایت را دید
و به گناه نیاندیشید

و نمی‌ شود به تو رسید
که پاهایت نوجوانند
و دیوارهایت بلند

3
از بهار تقویم می ماند
از من استخوان هایی که روزی تو را دوست داشتند.

4
لحظاتی هست، استخوان های اشیا می پوسد
و فرسودگی از در و دیوار می بارد

لحظاتی هست، نه آواز گنجشک فروردین
نه صدای صمیمی از آن طرف سیم
و نه نگاه مادر در قاب، قانعت نمی کند
زندگی قانعت نمی کند
و تو به اندکی مرگ احتیاج داری

پایان 
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر