الیاس
علوی
1
می خواستی، گل سرخی برایم بیاوری
می خواستی بخندم
قاه قاه
دلم گرفته بود
و قصه کرد
رازهای نگفته را
قهوه ترک نوشیدیم
تلخ تر شدیم
گریستیم
های های
2
امشب اما
دانستم
سايه اي را كه از او مي گريختم
و تمام عمر به دنبالش بودم
همين ماهي كوچكي است كه در سينه ام خانه دارد.
1
اي
گنجشك آخرين شاخه
به دور دست ها نگاه كن
آيا هنوز كودكي مي خندد؟
به دور دست ها نگاه كن
آيا هنوز كودكي مي خندد؟
2
نمی
توان به لبخندی قانع بود
نمی
شود موهایت را دید
و به باد حسودی نکرد
گونه هایت را دید
و به گناه نیاندیشید
و به باد حسودی نکرد
گونه هایت را دید
و به گناه نیاندیشید
و
نمی شود به تو رسید
که پاهایت نوجوانند
و دیوارهایت بلند
که پاهایت نوجوانند
و دیوارهایت بلند
3
از
بهار تقویم می ماند
از من استخوان هایی که روزی تو را دوست داشتند.
از من استخوان هایی که روزی تو را دوست داشتند.
4
لحظاتی
هست، استخوان های اشیا می پوسد
و فرسودگی از در و دیوار می بارد
و فرسودگی از در و دیوار می بارد
لحظاتی هست، نه آواز گنجشک فروردین
نه صدای صمیمی از آن طرف سیم
و نه نگاه مادر در قاب، قانعت نمی کند
زندگی قانعت نمی کند
و تو به اندکی مرگ احتیاج داری
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف
روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر