۱۳۹۴ خرداد ۳۱, یکشنبه

مأمور کوچولوی راه آهن و قطار سیرک



جینا روک پاکو

برگردان میم حجری

·        در یکی از روزهای جمعه، مأمور کوچولوی راه آهن نیمروی خود را هنوز تا آخر نخورده بود، که قطار عجیب و غریبی در ایستگاه توقف کرد.

·        قطار پر بود از حیوانات مختلف.

·        در یک قسمت قطار، میمون ها نشسته بودند.

·        میمون ها کت قرمز و آبی بر تن داشتند و جدی جدی از پنجره قطار به بیرون نگاه می کردند.

·        در قسمت دیگر قطار، خرس قطبی مادر با بچه اش ایستاده بود.

·        در قسمت های دیگر قطار، اسب ها، سگ های دریائی، شیرها، ببرها و فیل ها قرار داشتند.

·        و در قسمت آخر قطار زرافه ایستاده بود.
·        زرافه بسیار بزرگی که مأمور کوچولوی راه آهن برای دیدنش می بایستی سرش را پائین بیاورد.

·        «سلام!»
·        دلقک رنگارنگی که به رنگین کمان شباهت داشت، از قطار پائین پرید و گفت.

·        «ما سیرک هستیم و می خواهیم سفر کنیم.»

·        بعد به راه افتاد و حیوانات سیرک را ورانداز کرد.

·        «همه چیز رو به راه است!»، با صدای بلند گفت.

·        مأمور کوچولوی راه آهن به جای دادن سیگنال حرکت، قیافه عجیبی به خود گرفت.

·        «با زرافه نمی توانید از زیر پل بگذرید»، مأمور کوچولوی راه آهن گفت.

·        «ما باید از زیر پل بگذریم»، راننده قطار گفت.
·        «ما که نمی توانیم برای همیشه اینجا بمانیم.»

·        مأمور کوچولوی راه آهن نردبامی آورد و متری برای اندازه گیری پل.

·        «سه و نیم متر»، راننده قطار گفت.

·        «حالا زرافه را اندازه می گیریم.»
·        دلقک گفت و نردبام را به گردن زرافه تکیه داد و از پله های آن بالا رفت.

·        «پنج متر و چهل سانتیمتر» اندازه زرافه بود.

·        «پس خیلی بزرگ است»، مأمور قطار گفت.

·        «کی میگه که زرافه خیلی بزرگ است؟»، دلقک گفت.
·        «پل خیلی کوتاه است!»

·        «زرافه باید پائین بیاید»، راننده قطار گفت.
·        «و گرنه نمی توانیم به راه خود ادامه دهیم.»

·        «آخ، نه»، دلقک سرش را تکان داد و گفت.
·        «زرافه را کسی حق ندارد، پیاده کند.
·        برای اینکه زرافه بلیط قطار خریده است.»

·        «فرق نمی کند که زرافه بلیط قطار خریده و یا نخریده»، راننده قطار گفت.

·        طولی نمی کشد که دعوا و مرافعه شروع می شود.

·        حتی حیوان ها شروع می کنند به طرفداری از یکی از طرفین دعوا.
·        اسب ها شیهه می کشند.
·        سگ های دریائی پارس می کنند.

·        فیلها شیپور می زنند.

·        خرس قطبی می توپد.

·        ببرها می خروشند.

·        شیرها می غرند.

·        میمون ها مشت بر پنجره قطار می کوبند.

·        فقط زرافه است که بی طرفانه و دوستانه به تماشای ماجرا می پردازد و چنان وانمود می کند که انگار ماجرا کوچک ترین ربطی به او ندارد.

·        وقتی همه از دعوا خسته می شوند و حرص شان می خوابد، فکری به ذهن مأمور کوچولوی راه آهن می رسد.

·        مأمور کوچولوی راه آهن می پرد به باغ و برگ هائی را با خود می آورد و می اندازد جلوی زرافه.

·        «حالا نگاه کنید!»، مأمور کوچولوی راه آهن می گوید.

·        زرافه سرش را پائین می آورد و شروع به خوردن برگ ها می کند و دو متر کوتاه تر می شود.

·        آنگاه قطار می تواند از زیر پل بگذرد.

·        «چنین باید کرد!»
·        مأمور کوچولوی راه آهن زیر لب با رضایت خاطر می گوید و تمام روز احساس خوبی دارد.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر