(۱۳۳۹)
تحلیل از شین میم شین
آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم.
یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند.
واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟!
حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد:
« من آدم زمختی هستم»
زمختی
یعنی ندانستن قدر لحظه ها،
یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها،
یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها
تحلیل از شین میم شین
آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم.
یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند.
واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟!
حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد:
« من آدم زمختی هستم»
زمختی
یعنی ندانستن قدر لحظه ها،
یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها،
یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها
·
تهمینه میلانی در این بند از
دلنوشته به «انتقاد از خود» می پردازد.
·
مادر و پدر دیگر زنده نیستند و
برای انتقاد از خود دیر شده است، ولی باز هم بهتر از هیچ است.
·
چون احتمال این هست که خواننده
دلنوشته او پند گیرد و بابت چهار تا کتلت که مادر ـ پدر نان تازه آور می خورند،
حرص نخورد.
1
حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد:
« من آدم زمختی هستم»
حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد:
« من آدم زمختی هستم»
·
این جمله تهمینه به چه معنی است؟
·
این پیام «جلز محزون قطره ی روغن در
ظرف» است؟
·
جلز قطره روغن که ربطی به زمختی و
نرمی آشپز ندارد.
·
جلز قطره روغن احتمالا به سبب تماس
ناگهانی آن با قطره ای آب در ظرف بوده است.
·
میان آب و روغن تضاد آشتی ناپذیر هست:
·
تضاد هیدوفیلی و هیدروفوبی هست:
الف
·
آب و هر چیز آبدار هیدروفیل (آب پرست)
است.
·
یعنی هر چقدر هم آب به آنها اضافه
شود، دم نمی زنند.
ب
·
روغن و امثالهم اما هیدروفوب (آب ستیز)
هستند.
2
·
اگر روی آب روغن ریخته شود، آب دفعش
می کند و نه جذب.
·
اگر به روغن داغ در ماهیتابه، آب ریخته
شود، تضاد آندو چنان تشدید می شود که می تواند برای آشپز خیلی گران تمام شود:
·
یعنی مثلا صورت آشپز بسوزد و یا
حتی چشمانش آسیب ببینند و کور شود.
·
چون به محض تماس روغن داغ با آب، انفجاری
در ماهیتابه صورت می گیرد و قطرات داغ آب و رو غن به اطراف شلیک می شوند.
3
·
برای آشتی دادن روغن با آب می توان
از شیر استفاده است.
·
شیر حاوی موادی است که دو قطبی
اند:
·
یعنی دیالک تیکی از هیدروفیلی و
هیدروفوبی اند.
·
یعنی یک قطب شان آب پرست است و قطب
دیگرشان آب ستیز.
·
در نتیجه هم آب را جذب و بی اثر می
کنند و هم روغن را خلع سلاح می کنند.
·
اسم یکی ازا ین مواد لسیتین است.
·
یکی دیگر کفالین است.
·
آشپز جماعت باید این چیزها را
بدانند تا دچار مشکل نشوند.
4
حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد:
« من آدم زمختی هستم»
حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد:
« من آدم زمختی هستم»
·
ضمنا حقیقت کذائی چرا نه بر سر آشپز،
بلکه بر صورت او می خورد؟
·
حقیقت فقط با شناخت رابطه دارد که
کسب و کار سر سالم است و نه صورت.
·
جالب تر اما تعریف مقوله زمختی
توسط تهمینه میلانی است:
5
زمختی
یعنی ندانستن قدر لحظه ها،
یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها،
یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها
زمختی
یعنی ندانستن قدر لحظه ها،
یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها،
یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها
·
بزعم تهمینه، هر کس قدر لحظه ها را
نداند و اهمیت چیزها را نفهمد و غرق در جزئیات (یعنی همان لحظات) گردد و کلیات را فراموش کند، اسم چنین کسی زمخت
است.
·
برای یاد گرفتن هرگز دیر نیست.
·
معلوم نیست که در این کشور، کسی جز
تهمینه چنین تعریفی از مفهوم «زمختی» دارد و یا نه.
·
ظاهرا در این سامان بی سامان هر کس
گنجینه ای از مفاهیم شخصی در اخیتار دارد
و از مفاهیم استاندارد که دیگران هم از تعریفش
با خبر باشند، خبری نیست.
·
به همین دلیل هم کسی حرف دیگری را نمی
فهمد.
·
شاید خیلی ها حتی حرف خودشان را
نفهمند.
6
زمختی
یعنی ندانستن قدر لحظه ها،
یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها،
یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها
زمختی
یعنی ندانستن قدر لحظه ها،
یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها،
یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها
·
منظور تهمینه از مفهوم «زمختی» شاید
«کوته اندیشی»، «کند ذهنی»، «کودنی»، «کله خری»، «خرفتی» و امثالهم باشد.
·
ما این بند از دلنوشته او را مورد تأمل
قرار می دهیم تا ببینیم که حرف حساب او چیست:
7
زمختی
یعنی ندانستن قدر لحظه ها،
یعنی ندانستن قدر لحظه ها،
·
بزعم تهمینه میلانی، زمختی یعنی بی
اعتنائی به لحظه ها.
·
لحظه به چه معنی است؟
·
لحظه همان دم معروف عمر خیام معروف
است.
·
در فلسفه عمر خیام ما با دیالک تیک
دم و عمر سر و کار داریم.
·
دیالک تیک دم و عمر بسط و تعمیم دیالک
تیک لحظه و روند و در تحلیل نهائی بسط و تعمیم دیالک تیک جزء و کل است.
·
در این دیالک تیک نقش تعیین کننده
از آن کل (عمر، روند) است.
·
چون آنچه که مثلا موجودی را به انسان
مبدل می کند، نه انگشتی، بلکه کل اندام او ست.
·
بی آنکه انگشت هیچ واره و هیچ کاره
باشد.
8
زمختی
یعنی ندانستن قدر لحظه ها،
زمختی
یعنی ندانستن قدر لحظه ها،
·
تهمینه هر کس را که قدر دم و یا
لحظه و یا جزء را نداند، زمخت محسوب می دارد.
·
در این صورت عمر خیام شاعر و حکیم ایدئال
او خواهد بود.
·
چون برای او دم تعیین کننده است و
نه عمر.
·
چون او مبلغ سرسخت تئوری غنیمتدانی
دم است.
9
زمختی
یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها،
زمختی
یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها،
·
نفهمیدن اهمیت چیزها اما دیگر
نباید زمختی محسوب شود.
·
چون نافی قدر لحظه ها دانستن است.
·
چون چیزها هر کدام کلی را تشکیل می
دهند.
·
کلی که از اجزاء بیشمار تشکیل
یافته است.
·
نمی توان هم قدر جزء را دانست و هم
قدر کل را.
·
در این صورت آدم هم زمخت می شود و هم ضد آن و تعریف تهمینه از زمخت مختل می گردد.
10
زمختی
یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها
زمختی
یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها
·
این دیگر نور علی نور است.
·
بالاخره زمخت کیست؟
·
کسی که قدر لحظه و یا جزء را می
فهمد و یا در همان جزء غرق می شود و کل را فراموش می کند و ضمنا قدردانی از همان جزء
را احمقانه می پندارد؟
·
وقتی گفته می شود که تمرین تفکر مفهومی
و آموزش آن، از نان و آب شب واجب تر است، به همین دلیل است.
·
تهمینه تازه نویسنده و کارگردان و غیره
است.
·
یعنی معمار روح جامعه است.
·
تو خود حدیث مفصل بخوان از این
سامان.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر