۱۳۹۴ خرداد ۲۹, جمعه

سیری در دلنوشته ای از تهمینه میلانی (8)

(۱۳۳۹)      
تحلیل از شین میم شین

آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم.
یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند.
واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟!
حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد:
« من آدم زمختی هستم»
زمختی
یعنی ندانستن قدر لحظه ها،
یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها،
یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها

·        تهمینه میلانی در این بند از دلنوشته به «انتقاد از خود» می پردازد.
·        مادر و پدر دیگر زنده نیستند و برای انتقاد از خود دیر شده است، ولی باز هم بهتر از هیچ است.
·        چون احتمال این هست که خواننده دلنوشته او پند گیرد و بابت چهار تا کتلت که مادر ـ پدر نان تازه آور می خورند، حرص نخورد.


1 
حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد:
« من آدم زمختی هستم»

·        این جمله تهمینه به چه معنی است؟

·        این پیام «جلز محزون قطره ی روغن در ظرف» است؟

·        جلز قطره روغن که ربطی به زمختی و نرمی آشپز ندارد.
·        جلز قطره روغن احتمالا به سبب تماس ناگهانی آن با قطره ای آب در ظرف بوده است.
·        میان آب و روغن تضاد آشتی ناپذیر هست:
·        تضاد هیدوفیلی و هیدروفوبی هست:


الف

·        آب و هر چیز آبدار هیدروفیل (آب پرست) است.

·        یعنی هر چقدر هم آب به آنها اضافه شود، دم نمی زنند.



ب

·        روغن و امثالهم اما هیدروفوب (آب ستیز) هستند.


2
·        اگر روی آب روغن ریخته شود، آب دفعش می کند و نه جذب.
·        اگر به روغن داغ در ماهیتابه، آب ریخته شود، تضاد آندو چنان تشدید می شود که می تواند برای آشپز خیلی گران تمام شود:
·        یعنی مثلا صورت آشپز بسوزد و یا حتی چشمانش آسیب ببینند و کور شود.
·        چون به محض تماس روغن داغ با آب، انفجاری در ماهیتابه صورت می گیرد و قطرات داغ آب و رو غن به اطراف شلیک می شوند.  

3

·        برای آشتی دادن روغن با آب می توان از شیر استفاده است.
·        شیر حاوی موادی است که دو قطبی اند:
·        یعنی دیالک تیکی از هیدروفیلی و هیدروفوبی اند.
·        یعنی یک قطب شان آب پرست است و قطب دیگرشان آب ستیز.
·        در نتیجه هم آب را جذب و بی اثر می کنند و هم روغن را خلع سلاح می کنند.


·        اسم یکی ازا ین مواد لسیتین است.

·        یکی دیگر کفالین است.

·        آشپز جماعت باید این چیزها را بدانند تا دچار مشکل نشوند.


4 
حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد:
« من آدم زمختی هستم»

·        ضمنا حقیقت کذائی چرا نه بر سر آشپز، بلکه بر صورت او می خورد؟
·        حقیقت فقط با شناخت رابطه دارد که کسب و کار سر سالم  است و نه صورت.

·        جالب تر اما تعریف مقوله زمختی توسط تهمینه میلانی است:  


5 
زمختی
یعنی ندانستن قدر لحظه ها،
یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها،
یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها

·        بزعم تهمینه، هر کس قدر لحظه ها را نداند و اهمیت چیزها را نفهمد و غرق در جزئیات (یعنی همان لحظات)  گردد و کلیات را فراموش کند، اسم چنین کسی زمخت است.
·        برای یاد گرفتن هرگز دیر نیست.
·        معلوم نیست که در این کشور، کسی جز تهمینه چنین تعریفی از مفهوم «زمختی» دارد و یا نه.

·        ظاهرا در این سامان بی سامان هر کس  گنجینه ای از مفاهیم شخصی در اخیتار دارد و از  مفاهیم استاندارد که دیگران هم از تعریفش با خبر باشند، خبری نیست.
·        به همین دلیل هم کسی حرف دیگری را نمی فهمد.
·        شاید خیلی ها حتی حرف خودشان را نفهمند.


6
زمختی
یعنی ندانستن قدر لحظه ها،
یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها،
یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها

·        منظور تهمینه از مفهوم «زمختی» شاید «کوته اندیشی»، «کند ذهنی»، «کودنی»، «کله خری»، «خرفتی» و امثالهم باشد.

·        ما این بند از دلنوشته او را مورد تأمل قرار می دهیم تا ببینیم که حرف حساب او چیست:


7
زمختی
یعنی ندانستن قدر لحظه ها،

·        بزعم تهمینه میلانی، زمختی یعنی بی اعتنائی به لحظه ها.

·        لحظه به چه معنی است؟

·        لحظه همان دم معروف عمر خیام معروف است.
·        در فلسفه عمر خیام ما با دیالک تیک دم و عمر سر و کار داریم.
·        دیالک تیک دم و عمر بسط و تعمیم دیالک تیک لحظه و روند و در تحلیل نهائی بسط و تعمیم دیالک تیک جزء و کل است.
·        در این دیالک تیک نقش تعیین کننده از آن کل (عمر، روند)    است.
·        چون آنچه که مثلا موجودی را به انسان مبدل می کند، نه انگشتی، بلکه کل اندام او ست.
·        بی آنکه انگشت هیچ واره و هیچ کاره باشد.


8
زمختی
یعنی ندانستن قدر لحظه ها،  

·        تهمینه هر کس را که قدر دم و یا لحظه و یا جزء را نداند، زمخت محسوب می دارد.
·        در این صورت عمر خیام شاعر و حکیم ایدئال او خواهد بود.
·        چون برای او دم تعیین کننده است و نه عمر.
·        چون او مبلغ سرسخت تئوری غنیمتدانی دم است.


9
زمختی
یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها،
  
·        نفهمیدن اهمیت چیزها اما دیگر نباید زمختی محسوب شود.
·        چون نافی قدر لحظه ها دانستن است.
·        چون چیزها هر کدام کلی را تشکیل می دهند.
·        کلی که از اجزاء بیشمار تشکیل یافته است.
·        نمی توان هم قدر جزء را دانست و هم قدر کل را.
·        در این صورت آدم هم زمخت می شود و هم ضد آن و تعریف تهمینه از زمخت مختل می گردد.



10
زمختی
یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها

·        این دیگر نور علی نور است.

·        بالاخره زمخت کیست؟

·        کسی که قدر لحظه و یا جزء را می فهمد و یا در همان جزء غرق می شود و کل را فراموش می کند و ضمنا قدردانی از همان جزء را احمقانه می پندارد؟

·        وقتی گفته می شود که تمرین تفکر مفهومی و آموزش آن، از نان و آب شب واجب تر است، به همین دلیل است.

·        تهمینه تازه نویسنده و کارگردان و غیره است.
·        یعنی معمار روح جامعه است.

·        تو خود حدیث مفصل بخوان از این سامان.



ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر