محمد زهری
با آخرین زن،
در آخرین شب
(تهران - ۱۹ آذر ۱۳۳۳)
نیاز:
به نیما یوشیج
افسانه سرا
·
قـریه را شب گـرفته است و تـاریک
·
مـی دود در رگـش خــون خلـــوت
·
ســـایــه در پیش دیــــوار معبــر
·
چیــــده سنــگ سیـــه رنگ ظلمت
·
لاشــــهٔ عـــــابـری با چـــراغش
·
مــــانده در زیــر آوار دیــــــوار
·
کوچه، کـور است و راه گـذر نیست
·
شبــــروان را دگـــر در شب تـار
·
از دل کـــوچـــــه، آواز نفــــرت
·
مــی جهـد از گلو گـــاه گرگــان
·
بـا سکــوت صــدا هـــای دیگــر
·
شب، گـریـزانده سگ های چوپـان
·
بــوم و بــر مـرده در پنجـه ی شـام
·
بس کــه بشکـسته راه نظـــر ها
·
از نفس رفتـــه این قـریه، مانده
·
دیـدبــان شب، انـــدر گـــذر ها
·
قــریه بس رفتــه در راه تــاریک
·
تـا کـه تـن شسته در نهـر شبگیر
·
از نسیـــم سحـــر، رخ دمیــــده
·
از سپیــده، به جــان بسته تصویر
·
لیکـن از پشت کـــوه سحـرگــاه
·
ســر نـزد چهـر مهـری زر انـدود
·
شب گـــذشت و شبی دیگــر آمد
·
روز هـر شب، شبـی تیـره تر بود
·
ســایه بر ســایه افـزوده می شد
·
بـــر مـــداری ز آغــاز و انجــام
·
مـــی رمیـــد انتظـــــار رخ روز
·
دمبـــدم تیــره مـی شد دل جـام
·
تـــا شب آخــرین، روی ایــن راه
·
قــریه مُـرد و نگـاهش به ره ماند
·
بـــوم بیگـــانـه ای بـر مــزارش
·
نـوحــه ی آرزو مــرده را خـواند
·
من کـه هستم؟ · همان قریه هستم
· کــز بسـی شب گـذشتم، گذشتم
· در شب عشق من، سایه ها ریخت
· تیــره شد شــامم و تیــره گشتم
· در نخستین شبـم دختــری بـــود
· مست و دیــوانه و سنگ در دست
· شیشه ی قلـب مـن پیش او مــانـد
· او به سنگ جفـا، شیشه بشکست
· در شب دیگــرم، قصـه ای بــود
· قصــه ای بـا زنـی آشنــا بــود
· او به همــراه من بــود و لیکـن
· از دل مــن، دل او جــدا بـــود.
· ....
· ....
· ....
· ....
· در شـب آخـــــر، اینــک نشستم
· در تـــــــلاش دم واپـسیـن ام (هستم)
· خنـده بـر روی مـن کرده، تابوت
· بــرگ مـرگ ام (هستم)، ســـزای زمین ام
· ای زن آخـــرین، آخـــرین شب
· بسته ام چشم خود را بر این در
· بـر فشــان بــال زرّیــن مو را
· روز روئـــــی (روی روز آسائی) ز روزن بــرآور
· کــز بسـی شب گـذشتم، گذشتم
· در شب عشق من، سایه ها ریخت
· تیــره شد شــامم و تیــره گشتم
· در نخستین شبـم دختــری بـــود
· مست و دیــوانه و سنگ در دست
· شیشه ی قلـب مـن پیش او مــانـد
· او به سنگ جفـا، شیشه بشکست
· در شب دیگــرم، قصـه ای بــود
· قصــه ای بـا زنـی آشنــا بــود
· او به همــراه من بــود و لیکـن
· از دل مــن، دل او جــدا بـــود.
· ....
· ....
· ....
· ....
· در شـب آخـــــر، اینــک نشستم
· در تـــــــلاش دم واپـسیـن ام (هستم)
· خنـده بـر روی مـن کرده، تابوت
· بــرگ مـرگ ام (هستم)، ســـزای زمین ام
(در خور زمین هستم، سزاوار تدفین هستم)
· ای زن آخـــرین، آخـــرین شب
· بسته ام چشم خود را بر این در
· بـر فشــان بــال زرّیــن مو را
· روز روئـــــی (روی روز آسائی) ز روزن بــرآور
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
روز روئـــــی (روی روز آسائی) ز روزن بــرآور
پاسخحذفاگر معنای تحت اللفظی این مصرع چنین باشد:
روز صورتت را از روزن بدر آور، باشد.
(روی روز آسائی) چه معنایی می تواند داشته باشد؟