۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۸, دوشنبه

جهان بینی محمد زهری در آئینه آن و این (87)


محمد زهری 
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون
  
کاروان درمان٘د
اسب های رام، رم کردند
آرزوی تپهٔ گنبد نما بگسیخت
از همه شوق زیارت، با دل و جان، وحشتی آویخت
حسرت بوسیدن آن آستان پاک، در دل ریخت

زایران در انتظار کافران ماندند
وردِ زنهار و امان خواندند

·        معنی تحت اللفظی:
·        کاروان از رفتن باز ماند.
·        اسب های رام، رم کردند.
·        آرزوی زیارت تپه ی گنبد واره در دل ها مرد.
·        جای خالی شوق زیارت در دل و جان را وحشتی پر کرد.
·        حسرت بوسه بر آستان پاک در دل فرو ریخت.
·        زایران در انتظار سر رسیدن کافران ماندند و دعای رحم و مروت و امن و امان خواندند.

1
کاروان درمان٘د
اسب های رام، رم کردند

·        هشدار چاوشان به محک تجربه می خورد.
·        از ماهیت کوره راه واره ی راه   پرده بر می افتد و حرکت به پیش، امکان ناپذیر می گردد.
·        اسب های گوش به فرمان سرکشی می کنند و می گریزند.

2
·        شاعر بدین طریق، دیالک تیک تئوری و پراتیک را آموزش می دهد:
·        بی اعتنایی به تئوری (هشدار و اخطار چاوشان) به شکست منجر می شود.
·        محک صحت و سقم تئوری نیز به خواننده شعر آموزش داده می شود:
·        محک تعیین صحت و سقم تئوری (هشدار چاوشان)، تجربه (پراتیک) است:
·        کور بودن راه در عمل به اثبات می رسد.
·        صحت تئوری اثبات می شود.
·        پراتیک محک مطمئن برای تعیین صحت و سقم تئوری است.
·        پراتیک ضمنا منشاء و خاستگاه تئوری است.

·        چرا؟

3
·        برای اینکه تئوری از آسمان نازل نمی شود، بلکه نتیجه ی استنتاج منطقی از پراتیک است.
·        هشدار و بیدارباش چاوشان نیز نتیجه تئوریزه کردن  تجارب قبلی خود و یا  نسل های پیشین بوده است.
·        تجاربی که جامه تئوری پوشیده اند و در روند پراتیک، توسعه می یابند، غنی تر و عمیقتر و دقیق تر می گردند.
·        صعود ماده به روح و رجعت مجدد روح به ماده:
·        عبور از عمل به اندیشه و برگشت با چراغ اندیشه به عالم عمل.

4
آرزوی تپهٔ گنبد نما بگسیخت
از همه شوق زیارت، با دل و جان، وحشتی آویخت
حسرت بوسیدن آن آستان پاک، در دل ریخت

·        پس از فرار اسب ها، امکان رفتن به زیارت نیز از بین می رود:
·        آرزوی صعود به تپه گنبد نما در دل آرزومند می میرد.
·        شوق زیارت در دل می میرد و حسرت بوسه بر در و دیوار زیارتگاه به گور سپرده می شود.

5
·        شاعر در این بند شعر، دیالک تیک وسیله و آماج را به شکل دیالک تیک اسب های رام و تپه گنبد نما بسط و تعمیم می دهد و بطور غیرمستقیم و بی سر و صدا به خواننده و شنونده شعر می آموزد.
·        با از بین رفتن وسیله (رم کردن اسب های رام) رسیدن به آماج (تپه گنبد نما) هم امکان ناپذیر می گردد.
·        چون وسیله در دیالک تیک وسیله و آماج نقش صرفنظرناپذیری دارد.

6
زایران در انتظار کافران ماندند
وردِ زنهار و امان خواندند

·        نتیجه تخریب دیالک تیک وسیله و آماج، ناکامی و شکست مسافران است.
·        شکست مسافران در این مورد به معنی سر رسیدن قلدران کافرکیش بی رحم و ضرب و شتم و چپاول و غارت و تجاوز و هتک حرمت و کشتار است.
·        به همین دلیل، مسافران قطع امید کرده از سفر و زیارت، دست به دامن قوای ماورای طبیعی می شوند و شروع به تکرار مکانیکی اوراد زنهار و امان می کنند.

·        آنجا که بنی آدم از جامه عمل واقعی پوشاندن به ایده و ایدئال عاجز می ماند، پای قوای واهی و خیالی و ماورای اجتماعی به میان کشیده می شود.  

·        باور به خرافات ضمنا نتیجه ی واکنش پسیکولوژیکی ارگانیسم به شکست عملی قطعی است.

7
چاوشان، امید می دادند:
«های، باکی نیست
آفتاب معجزش در واپسین دم، باز خواهد تافت
هر که معصوم است، آخر در ضریحش، بار خواهد یافت»

·        معنی تحت اللفظی:
·        چاوشان قوت قلب می دادند:
·        «نه، هراسی نیست. (سایه)  
·        در آخرین لحظه اعجاز امام زاده نمودار خواهد گشت و هر کس که معصوم باشد وارد زیارتگاه و نایل به زیارت خواهد شد.»

8
چاوشان، امید می دادند:

·        آیا ما در اینجا با طنز خود ویژه محمد زهری سر و کار داریم و یا سخن از چاووشان دیگری است؟

·        چاوشانی که هشدار می دادند و نهی از رفتن به کام اژدها می کردند و از کوری راه پیشاپیش پرده برمی داشتند، اکنون نعل وارونه می زنند و امید واهی می دهند.

9
چاوشان، امید می دادند:
«های، باکی نیست
آفتاب معجزش در واپسین دم، باز خواهد تافت
هر که معصوم است، آخر در ضریحش، بار خواهد یافت»

·        اکنون، جای هشدار و اخطار مبتنی بر خرد اندیشنده ی قبلی را اشاعه خوشخیالی و خرافه و حتی خردستیزی می گیرد.
·        چاوشان بسان زوار خرافی و ملتجی به قوای ماورای اجتماعی و واهی، امید به اعجاز امام زاده بی معجز می دهند.
·        آنهم چه امیدی:
·        امام زاده ظاهرا در نشان دادن شق القمر صبر و شکیب می ورزد تا ایمان مؤمنین را به بوته آزمون و آزمایش بسپارد و در لحظه واپسین معجزنمایی کند.

10
·        شاید نمونه بارز برای هنر رئالیستی، همین باشد که محمد زهری عرضه می دارد:
·        چاوشان استالینیستی ـ هم در مقیاس جهانی و هم در سطوح ملی ـ  واقعا از این قرار بوده اند:
·        نه هشدار و اخطارشان یقین مند و قاطع و پیگیر بوده است و نه امید شان جدی و علمی.
·        نه خرد شان خرد به معنی حقیقی کلمه بوده است و نه خرافه شان، خرافه به معنی جدی کلمه.
·        چیزی درهم بر هم، مغشوش، شلم شوربا بوده است.
·        خرد و خرافه، در احزاب استالینیستی دست در دست و نفس به نفس رفته اند و می روند و خواهند رفت.
·        این شلم شوربا پس از شکست فجیع سیستم سوسیالیستی بهتر آشکار شده است.

11
جویبار خون به راه افتاد
نبض باز ایستاد
این چه آیین بود؟

·        نتیجه نهایی کار، کشتار زوار و جریان جویبار خون بوده است.

·        شاعر خوداندیش خودمختار و انقلابی و مسئول و دور اندیش، بحق می پرسد:
·        این چه آیینی بوده است؟

·        به قول ناظم حکمت:
·        «این چه روند و روالی است، تارانتابابو!»  

12
یا نبود اندر گروه زایران، معصوم
یا ـ خداوندا، زبانم لال ـ
آن حدیث معجزش حرفی دروغین بود.

·        از دو حالت، قصه خالی نیست:

الف
·        جریان جویبار خون یا حاکی از آن است که قافله زوار خالی از معصوم بوده است.  

ب
·        و یا حاکی از آن است که وعده امید چاوشان به اعجاز، دروغی بیش نبوده است.  

13
·        این بدان معنی است که شاعر، حوادث زندگی را با رئالیسمی آهنین هم منعکس می کند و هم به نقد می کشد.
·         
·        مارکسیسم تئوری انتقاد  است و نه هارت و پورت تماشا و بی خیالی.

·        حالا نظری به تحلیل کیانوش از این شعر می اندازیم:  

گـاه گاه با زائرانی چشم امید بـه مـعجزه بسته،
گرفتار راهزنان کماندار کافرکیش می ‌شد


·        آیا در این شعر واقعا با زایرانی مواجهیم که چشم امید به معجزه داشته اند و محمد زهری همراه با آنان گرفتار رهزنان کماندار کافرکیش می شود؟

·        و یا قضیه از قراری بکلی دیگر و با محتوائی از طرازی دیگر است؟   

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر