محمد زهری
خدای ناخدا
(تهران ـ ۱۲ مرداد ۱۳۳۷)
من خدا را می ستایم
آن خدای مهربان را
چشم بیداری که می پوشد گناه این و آن را
پشت دیوار شب تاریک بی فانوس
آن که خشم خویش را سوزانده بی افسوس
تا مبادا جوش آن خاموش سازد آسیابی بی نشان را
این شب مهتابی افسانه از او ست
این شراب کهنهٔ خمخانه از او ست
او نشسته روی فرش سبزه پوشِ دشت بی آغاز و بی انجام،
زیر چتر آسمان باز.
او ست در هر پرده و پیمانه و پیغام
او ست در هر راز و هر آواز
بذر دردی را اگر ابلیس افشاند
آرزوی خرمن اش (خرمن آن را) را در دل ابلیس می سوزد
او به باد دلنشین صبح آموزد
تا غبار فتنهٔ اندوه بنشاند.
من خدای مهربان را می ستایم
او مرا در خلوت خود راه داد
او مرا در بارگاه عزّت خود، گاه (جا) داد
او سر و بالین (بالش، متکا)، مرا داد
روز آرام و شب شیرین مرا داد
او شراب تازه ام را چون شراب کهنه، مستی داد
او به من ـ آن رهرو افتادهٔ اندوه ـ هستی داد
با گناه جاودان، در پشت این دیوار بی فانوس
من ـ به کفرآلوده، بی ایمان و بی افسوس ـ
این خدا را می ستایم
این خدای آشنا را می ستایم
نیست او پروردگار هر که هست و هر چه هست
او خدای ناخدایی چون من است!
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر