۱۳۹۴ اردیبهشت ۱, سه‌شنبه

سیری در پژوهشی از احسان طبری راجع به خیام و حافظ (۶)


نجم‌ رازی معروف به نجم‌الدین دایه (۵۷۳ ـ ۶۵۴ ه. ق.)
  از اصحاب و مریدان شیخ نجم الدین کبری
   از چهره‌های تأثیرگذار و مطرح در تاریخ تصوّف و عرفان در ایران و جهان اسلام 
مهم ترین کتاب نجم رازی به نام «مرصاد العباد» است 
 که به زبان فارسى، در علم تصوّف و اخلاق و سیر و سلوک و آداب معاش و معاد نگاشته شده است.
 
سرچشمه:
صفحه فیس بوک
نصرالله آقاجاری

ویرایش و تحلیل از
 یدالله سلطان پور
 
«ثمرۀ نظر، ايمان است، ثمره قَدَم، عرفان.
بيچاره فلسفی و دهری و طبايعی که از هر دو مقام محرومند و سرگشته و گمگشته.
تا يکی از فضلاء که نزد ايشان به فضل و حکمت و کياست و معرفت مشهور است و آن عمر خيّام است، از غايت حيرت در تيه ضلالت.
وي‌ را اين بيت می بايد گفت و اظهار نابينائی خود نمود:

در دايره ای کامدن و رفتن ما ست
آن را نه بدايت، نه نهايت پيدا ست
کس می نزند دمی در اين معنی راست
کاين آمدن از کجا و رفتن به کجاست»

۱

ثمرۀ نظر، ايمان است، ثمره قَدَم، عرفان.


معنی تحت اللفظی:
نتیجه اندیشه، باور و ایمان است و نتیجه عمل، معرفت و شناخت.

ولادیمیر لنین ـ تیزهوش بی نظیر قرن خونین ما ـ توصیه می کرد  که
  سخن این و آن از صراحت گذرانده شود.

حق با ولادیمیر لنین است.
چون این سخن شیخ را و هر سخن هر کس دیگر را نمی توان فقط تحت اللفظی معنی کرد و فهمید.
اگرچه، تحت اللفظی
معنی کردن هر سخن، ضرورت صرفنظرناپذیر دارد.

اگر این حکم شیخ را به پیروی از رهنمود ولادیمیر لنین، از صراحت بگذرانیم، 
به نتایج زیر می رسیم:

الف
ثمرۀ نظر، ايمان است.


اولا به این نتیجه می رسیم که مؤمنین (ایمان آورندگان) به باری تعالی، متفکری ترین و اندیشنده ترین خلایق اند.
یعنی آته ئیسم، الحاد و انکار وجود خدا به معنی خریت است.
به معنی فقدان توان تفکر است.

ب
ثمره قَدَم، عرفان است.


ثانیا به این نتیجه می رسیم که عرفا و اهل تصوف و عرفان، عملگر ترین، خادم ترین، فعال ترین و کوشاترین خلایق اند.
البته ببه شرط اینکه مقوله ماتریالیستی ـ تاریخی پراتیک (عمل و آزمون و آزمایش و تجربه و قدم) را تحریف کنیم.
یعنی به معنی گوشه نشینی، عزلت، فرو رفتن عمیق در  اندرون خویش، سیر روحی سماوات (عوالم هپروت) و رقص جنون آمیز هر از گاهی «تعریف» کنیم.

۲

ثمرۀ نظر، ايمان است، ثمره قَدَم، عرفان.

شیخ در این حکم (جمله) خویش، در هر صورت، یعنی چه بداند و چه نداند، دیالک تیک تئوری و پراتیک را به شکل دیالک تیک نظر و قدم بسط و تعمیم می دهد.

چند سال بعد از او، حکیم معاصر او ـ سعدی شیرازی ـ هم همین دیالک تیک را به شکل دیالک تیک دم و قدم بسط و تعمیم خواهد داد:

چون می روشن در آبگینه صافی
خوی جمیل از جمال روی تو پیدا

هر که دمی با تو بود یا قدمی رفت
از تو نباشد به هیچ روی شکیبا


ادبیات قرون وسطی ایران عمدتا سرشته به دیالک تیک است.

۳

ثمرۀ نظر، ايمان است، ثمره قَدَم، عرفان.

ایراد تجربی و منطقی این ادعای شیخ اولا این است که رابطه نظر و عمل را نمی بیند:
نظر به محض تشکیل در عالم روح (ذهن) فکر و ذکری جز خروج خروشان از روح و نفوذ در ماده (واقعیت عینی) ندارد.

وقتی کسی به هر دلیلی به این اندیشه برسد که از طریق پختن و یا کباب کردن،  گوشت، خوشمزه و سهل الاطعام و سهل الهضم می شود، آرام و قرار از دست می دهد و بی تابانه به عملی کردن این اندیشه، به مادیت بخشی به روح، می پردازد.

یعنی بلافاصله آتشی روشن می کند و گوشتی را که تهیه کرده، کباب می کند.
یعنی به اندیشه (روح)، جامه عمل می پوشاند.
روح را مادیت می بخشد.
تئوری را به محک پراتیک می زند.


بنی آدم بدین طریق و تنها بدین طریق می تواند به صحت و سقم نظر (اندیشه، تئوری) وقوف حاصل کند.
یعنی به صحت نظر، ایمان بیاورد.

۴

ثمرۀ نظر، ايمان است، ثمره قَدَم، عرفان.

شیخ اما محک تعیین صحت و سقم نظر و اندیشه را فراموش می کند و بدون دلیل تجربی ادعا می کند که تشکیل اندیشه همان و ایمان به صحت آن، همان.

۵
ایراد بینشی دیگر شیخ این است که نقش تعیین کننده پراتیک را در تشکیل تئوری، نقش تعیین کننده عمل و قدم را در تشکیل نظر و اندیشه فراموش می کند.
اندیشه که خودآ نیست.

مغز بشر که چشمه اندیشه نیست.
مغز وسیله تفکر است.
مغز کارگاه حلاجی سیگنال های حسی و مفاهیم تشکیل یافته است.

۶
بنی بشر با دست زدن به آتش دستش می سوزد.
این سیگنال حسی بلافاصله به مغز ارسال می شود.
مغز پس از حلاجی سیگنال های حسی مشابه در موارد مختلف، اندیشه مربوط به سوزانندگی آتش را تشکیل می دهد و پس از امتحان عملی، صحت این اندیشه را اثبات می کند:
روند بی پایان 
پراتیک ـ تئوری ـ پراتیک ـ ایمان (به صحت تئوری) ـ پراتیک و الی آخر 
همین است.
(روند لایتناهی عمل ـ نظر ـ عمل ـ ایمان ـ عمل و الی آخر) 
همین است.

۷

بيچاره فلسفی و دهری و طبايعی که از هر دو مقام محرومند و سرگشته و گمگشته.

معنی تحت اللفظی:
بدبخت فیلسوف ها، ماتریالیست ها و ناتورالیست ها که 
نه اهل نظر هستند و نه اهل عمل.

۸
این دیگر نور علی نور است.
این کوری و خردستیزی محض است.
فقط جای شوپنهاور و نیچه و ارذل و اوباش دیگر خالی است.

این ضمنا حاکی از آن است که مفاهیم «نظر» و «قدم» در قاموس اهل تصوف و عرفان بطرز کاملا دیگری «تعریف» و عملا تحریف می شوند.

الف
چون اگر در همین بحث راجع به عمر خیام بمانیم، چگونه می توان دانشمند ریاضی و نجوم و غیره را بیگانه با اندیشه و نظر قلمداد کرد؟

ب
ضمنا به چه ترفندی می توان کار عصب سوز و توانفرسای ستاره شناسی را در مطالعه دقتمند اجرام آسمانی، ترسیم و تحریر مسیر حرکت آنها و تأمل ژرف روی این واقعیات امور هیچ و پوچ پنداشت و ادعا کرد که عمر خیام «از هر دو مقام محروم» است.
یعنی نه اهل نظر و اندیشه است و نه اهل قدم و عمل.

ت
از هر دو مقام محرومند و سرگشته و گمگشته.


ضمنا چگونه می توان تجربه گرای (امپیریست) سرسختی از قبیل عمر خیام را «سرگشته و گمگشته» قلمداد کرد؟

چون عمر خیام هر چقدر هم جاهل و نادان باشد، 
از عرفا و فقها و فضلای دیگر ده سر و گردن بالاتر است.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر