۱۳۹۴ فروردین ۲۰, پنجشنبه

آرزوی بی نیازی از آرزو


سرچشمه:
صفحه زویا نیک


چارلی چاپلین می گفت:
وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدم و هرشب یک آرزو می‌کردم.
مثلاً آرزو می‌ کردم 

برایم اسباب بازی بخرد
 

می‌ گفت:
«می‌ خرم به شرط اینکه بخوابی.»
 

یا آرزو می‌کردم 
برم بزرگترین شهر بازیِ دنیا
 

می‌ گفت:
«می‌ برمت به شرط اینکه بخوابی.»

یک شب پرسیدم:
 «اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم می‌ رسم؟»

گفت:
«می‌ رسی به شرط اینکه بخوابی.»

هر شب با خوشحالی می‌ خوابیدم.
آنقدر خوابیدم که بزرگ شدم

 و آرزوهایم کوچک شدند.

دیشب مادرم را خواب دیدم
پرسید:
«هنوز هم شب‌ ها قبل از خواب به آرزوهایت فکر می‌ کنی؟»

گفتم:
«شب‌ ها نمی‌ خوابم.»
 

پرسید:
«مگر چه آرزویی داری؟»

گفتم:
«تو اینجا باشی و هیچ آرزویی نداشته باشم.»

گفت: 

«سعی می‌ کنم به خوابت بیایم 
به شرط آنکه بخوابی.»

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر