فروغ فرخزاد
(۸ دی، ۱۳۱۳ ـ ۲۴
بهمن، ۱۳۴۵)
دعوت
·
تو را
افسون چشمانم ز ره برده است و می دانم
·
چرا
بیهوده می گویی دل چون آهنی دارم
·
نمی دانی،
نمی دانی که من جز چشم افسونگر
·
در این
جام لبانم باده ی مرد افکنی دارم
·
چرا
بیهوده می کوشی که بگریزی ز آغوشم
·
از این
سوزنده تر هرگز نخواهی یافت آغوشی
·
نمی ترسی،
نمی ترسی، نمی ترسی که بنویسند نامت را
·
به سنگ
تیره ی گوری، شب غمناک خاموشی
·
بیا دنیا
نمی ارزد به این پرهیز و این دوری
·
فدای لحظه
ای شادی، کن این رؤیای هستی را
·
لبت را بر
لبم بگذار که از این ساغر پر می
·
چنان مستت
کنم تا خود بدانی قدر مستی را
·
تو را
افسون چشمانم ز ره برده است و می دانم
·
که سر تا
پا به سوز خواهشی بیمار می سوزی
·
دروغ است
این اگر، پس آن دو چشم راز گویت را
·
چرا هر
لحظه بر چشم من دیوانه می دوزی؟
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر