۱۳۹۳ اسفند ۲۵, دوشنبه

«من» شب و «من» روز


محمد زهری
«من» شب و «من» روز
(تهران ـ ۲۵ اردیبهشت ۱۳۳۴ )

«من» شب تا «من» روز، 
از زمین تا آسمان دور است
«من» روز، آستان مهر پر نور است
«من» شب، آشیان ظلمت کور است

«من» روز از سـرای خـویش می آیـد، بـرون آرام
به کـرداری کـه کس از هـمسرایان نشنود، آواز
شکـوفـاند ز چشـم سـاکت خــود غنچـه ی پـرهیز
نیـایش می کنـد در ورد لب هـای سخـن پـرداز

«من» روز از فــریب آنچـه هست و نیست پیــدا
ز سینـه، زنـگ هــای کینـهٔ دیـریـنه، مـی رانــد
سبکبــار از نهیب (بیم) طعنـهٔ هـــر عـــابر گمـــراه
بـه پشت پنجـره، آواز خیـــر انـدیش مـی خـواند

«من» شب تا «منِ» روز،
از زمین تا آسمان دور است
«من» روز، آستان مهر پر نور است
«من» شب، آشیان ظلمت کور است

سگـان کـوچـه گـرد، انــدر پس او راه مـی افتند،
«من» شب از حصـار میکـده، چون سر کشد بیرون
اگـر چـه نیمه شب، آشفته سازد خفتگان را خواب
به ناخـوش خـواندنی، خرسند سازد خاطر محزون

«من» شب در کلاف گـول (فریب) مـی پیچـد، نهاد خویش
ثواب آخـرت را دیـر گاهـی رفتـه، بشکسته است
دگر بـی نـام و ننگ، از بند و باری ره نمی جـوید
رخ نیرنگ را در رنگ هـای گـونه گون بسته است

«من» شب با «من» روز، این زمان آمیخته در هم
و مـن آمیزه ای هستم کـه نامم را تـو مـی دانی
«من» روز آشنـای تـو ست، ای چشمان مهر آویز!
«من» شب را اگر بینی، ز خود چون مرگ می رانی

«من» شب، حکمــران ظـالــم آینــده ام بـاشــد
«من» روز، عـاقبت تسلیم می گردد «من» شب را
دریغـا، خوشـدلی از مهـر تـو دیگـر نخـواهم دید
شـود، آیـا کـه گـردم روزگـاری روزبـه؟
حـاشـا!

پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر