۱۳۹۳ آبان ۱۱, یکشنبه

مقوله «صوفی» در آثار خواجه شیراز (41)


تحلیلی از شین میم شین  

خدا را کم نشین با خرقه پوشان
رخ از رندان بی ‌سامان مپوشان

در این خرقه بسی آلودگی هست
خوشا وقت قبای می فروشان

·        معنی تحت اللفظی:
·        تو را خدا، با صوفیان منشین و از رندان بی سر و سامان کناره جوئی مکن.
·        این خرقه مملو از آلودگی است.
·        زنده باد همنشینی با کسانی که قبای خود را برای خرید می، می فروشند.

1
·        این غزل خواجه احتمالا خطاب به برخی از اعضای هیئت و یا طبقه حاکمه سروده شده است.
·        نفوذ روز افزون اوپوزیسیون بورژوائی آغازین و بویژه عرفان انقلابی سبب می شود که بخشی از اعضای هیئت و طبقه حاکمه به هر دلیلی سنگر عوض کنند و به ارتش پیشرفت اجتماعی بپیوندند.

2
·        این پدیده فقط خاص قرون وسطی ایران نبوده است.
·        در اروپا نیز چنین بوده است.
·        به همین دلیل دربارهای فئودالی اروپا چه بسا مرکز تجمع فلاسفه انقلابی نیز بوده اند و سلاطین را تحت تأثیر افکار جدید قرار داده اند و به همین دلیل مفهوم «مستبدین روشنگر» به برخی از سلاطین اطلاق شده است.

3
·        سعدی هم با چنین اقلیتی از هیئت و یا طبقه حاکمه در آثار اصلی خود سر و کله می زند.
·        چه بسا حتی شاهی و یا شاهزاده ای سودای تعویض سنگر اجتماعی در سر می پرورد.

·        ولی سعدی به مثابه ایده ئولوگ اشرافیت بنده دار و فئودال از این جور کرد و کارها ممانعت به عمل می آورد:

در اخبار شاهان پیشینه هست
که چون تکله بر تخت زنگی نشست

به دورانش از کس نیازرد کس
سبق برد اگر، خود همین بود و بس

چنین گفت یک ره به صاحبدلی
که عمرم بسر رفت بی حاصلی

بخواهم به کنج عبادت نشست
که دریابم این پنج روزی که هست

چو می ‌بگذرد ملک و جاه و سریر
نبرد از جهان دولت، الا فقیر

چو بشنید دانای روشن نفس
به تندی برآشفت کای تکله بس!

طریقت بجز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست

تو بر تخت سلطانی خویش باش
به اخلاق پاکیزه درویش باش

بصدق و ارادت میان بسته‌ دار
ز طامات و دعوی زبان بسته‌ دار

قدم، باید اندر طریقت نه، دم
که اصلی ندارد دم بی ‌قدم

بزرگان که نقد صفا داشتند
چنین خرقه زیر قبا داشتند

پایان

·        تحلیل این حکایت اتابک تکله در بوستان سعدی برای روشن تر گشتن مسئله بی ضرر و ضرور است:

4
در اخبار شاهان پیشینه هست
که چون تکله بر تخت زنگی نشست

به دورانش از کس، نیازرد کس
سبق برد اگر خود، همین بود و بس

·        معنی تحت اللفظی:
·        در اخبار شاهان قدیم آمده است که وقتی اتابک تکله بر تخت سلطنت نشست، تبر بر ریشه ستم اجتماعی فرود آمد و کسی از کسی اذیت و ازاری ندید.
·        برتری دوره سلطنت تکله بر بقیه همین بوده است.

5
·        سعدی در این دو بیت، دیالک تیک فراز و فرود را به شکل دیالک تیک طبقه حاکمه و توده  بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن فراز (طبقه حاکمه)  می داند:
·        معیار برتری تکله بر شاهان پیشین هومانیسم بوده است و بس.

·        مفهوم انتزاعی «به دورانش از کس، نیازرد کس»، مفهوم سوبژکتیفی بیش نیست.
·        گفتن چنین یاوه هائی آسان است، ولی تعیین چند و چون آن دشوار.

·        این چگونه جامعه ای است که کسی ستمی بر دیگری روا نمی دارد؟

6
·        اگر سعدی به چند و چون آن واقف است، پس بهتراست، که نقشه تشکیل چنین جامعه ای را در اختیار سعد بن زنگی بگذارد و خود را از زحمت صدور صدها پند و اندرز و رهنمود بی سر و ته به این و آن خلاص کند.
·        ستم انسانی بر انسان دیگر در جامعه طبقاتی نه تنها اجتناب ناپذیر، بلکه چه بسا ضرور و الزامی است.
·        حتی خود شیخ فرمان تازیانه بر بنده فراری و اعدام راهزن اسیر و زنان و فرزندان شان را صادر می کند.

7
·        بدون ظلم و زور و ستم که بنده و رعیت تن به استثمار نخواهند داد.
·        پایان دادن به ستم اجتماعی، تنها و تنها از طریق پایان دادن به جامعه طبقاتی امکان پذیر است.

·        علاوه بر این، پیش شرط نیازردن کسی، وجود جامعه ای است که در آن متخلفی، پلید و پتیاره ای پیدا نشود.
·        پادشاه خوب که نمی تواند نسبت به ستمگران بی تفاوت باشد و از مجازات و تنبیه شان خودداری کند.
·        این حتی در قاموس خود سعدی غیرقابل قبول است:

سعدی
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص 77.) 
بخور، مردم آزار را خون و مال
که از مرغ بد، کنده به پر و بال

جفا پیشگان را بده سر به باد
ستم، بر ستمدیده عدل است و داد

نه هرکس سزاوار باشد، به مال
یکی مال خواهد، یکی گوشمال

8
چنین گفت، یک ره به صاحبدلی
که عمرم به سر رفت، بی حاصلی

بخواهم به کنج عبادت نشست
که دریابم این پنج روزی که هست

·        معنی تحت اللفظی:
·        تکله روزی به صاحبدلی گفت:
·        «عمرم هدر رفت.
·        می خواهم گوشه گیری پیشه کنم و این پنج روز زندگی را دریابم.»

9
·        تکله در این حکم، دیالک تیک ریاضت و لذت را به شکل دیالک تیک عزلت و سعادت بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن ریاضت (عزلت) می داند.
·        منظور سعدی در این حکایت، اهل طریقت و تصوف و عرفان است، «که بکلی پشت پا به دنیا می زنند و ترک معاشرت می گویند و راه عزلت و انزوا و کناره گیری از مردمان می پویند.»
·        (گلستان مقدمه ص و ـ ز)  

10

·        در سراسر آثار سعدی و حافظ، مبارزه آشتی ناپذیر عبر ضد اهل طریقت و تصوف و عرفان در دستور روز قرار دارد.
·        آنچه سعدی از این گرایش انقلابی عمده می کند، جهانگریزی نمایندگان آن است.

·        حافظ ترفند دیگری را به کار می گیرد و از موضع رندی لاابالی، میخواره، ندانمگرا، خردستیز و بی ریا این گرایش اجتماعی انقلابی را به آتش ریشخند و تحقیر و انتقاد می بندد و فحش و دشنام و تهمتی نمی ماند، که به نمایندگان آن نسبت ندهد:

1
دلم ز صومعه و بگرفت و خرقه سالوس
کجا ست، دیر مغان و شراب ناب، کجا؟

·        حافظ در این بیت، دوئالیسم خیر و شر را از سوئی به شکل دوئالیسم دیرمغان (میخانه) و صومعه و از سوی دیگر به شکل دوئالیسم شراب ناب و خرقه سالوس بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن خیر (دیرمغان و شراب ناب) می داند.
·        او ضمنا دو سمبل اصلی مهم اهل طریقت و تصوف و عرفان را به لجن می کشد:   
·        صومعه و خرقه درویشی را.

2
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود
ای شیخ پاکدامن، معذور دار ما را

·        حافظ در این بیت، دوئالیسم خیر و شر را از سوئی به شکل دوئالیسم حافظ و شیخ و از سوی دیگر به شکل دوئالیسم جامه و خرقه بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن خیر (حافظ و جامه) می داند و ضمنا شیخ را به ریاکاری و میخوارگی پنهانی متهم می کند.
·        او باز هم سمبل دیگری از اهل طریقت و تصوف و عرفان را به لجن می کشد و بی اعتبار می سازد.

3
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش، ولی
دام تزویر مکن، چون دگران قرآن را

·        حافظ در این بیت، دوئالیسم خیر و شر را به شکل دوئالیسم میخوارگی، رندی و خوشباشی و دام تزویر سازی قرآن بسط و تعمیم می دهد و به طور غیرمستقیم اهل طریقت و تصوف و عرفان را به تزویر و تظاهر و ریا متهم می کند.

4
خوش می کنم به باده مشکین، مشام جان
کز دلق پوش صومعه بوی ریا شنید

·        حافظ در این بیت، دوئالیسم خیر و شر را به شکل دوئالیسم  میخوارگی و عزلت گزینی بسط و تعمیم می دهد و دلق پوش صومعه (اهل طریق) را به ریاکاری متهم می کند.
·        حافظ بار دیگر با مهارت خاصی صومعه و دلق را به مثابه سمبل های اهل طریق به لجن می کشد و بی اعتبار می سازد.

5
ما نه رندان ریائیم و حریفان نفاق
آن که او عالم سر است، بدین حال گوا ست

·        حافظ در این بیت، دوئالیسم خیر و شر را از سوئی به شکل دوئالیسم صداقت و ریاکاری و از سوی دیگر به شکل دوئالیسم اتحاد و نفاق بسط و تعمیم می دهد و به اهل طریق تهمت ریا و نفاق می زند.
·        یعنی بسان اجامر و اوباش فعلی، آنها را منافق می نامد.

6
·        دلیل کذائی حافظ در رابطه با صحت این تهمت ها این است که خدای عالم الاسرار می داند که چنین است.

·        در تئوری شناخت حافظ فرقی بین بشر و خر وجود ندارد.

·        بشر قادر به شناخت چیزی نیست.
·        فقط عالم سر (عالم الغیب) قادر به دانستن است و بس.

7
حافظ، این خرقه بینداز، مگر جان ببری
کآتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست

·        حافظ در این بیت، دوئالیسم رستگاری و گمراهی را به شکل دوئالیسم جامه و خرقه بسط و تعمیم می دهد و خرقه را سمبل سالوس (تزویر و تظاهر و ریا)  قلمداد می کند. 

8
بیار باده، که رنگین کنیم جامه زرق
که مست جام غروریم و نام هشیاری است

·        حافظ در این بیت، دوئالیسم خیر و شر را به شکل دوئالیسم مستی از باده و مستی از غرور بسط و تعمیم می دهد و اهل طریق را به کبر و غرور متهم می سازد، کبر و غروری که نام هوشیاری بر دوش می کشد.
·        حافظ ضمنا دوئالیسم نمود و بود (ماهیت) را به شکل دوئالیسم هوشیاری ظاهری و مستی باطنی بسط و تعمیم می دهد.

9
در سماع آی و ز سر خرقه بینداز و برقص
ور نه در گوشه رو و دلق ریا بر سر گیر

·        حافظ در این بیت، دوئالیسم خیر و شر را به شکل دوئالیسم سماع و خرقه اندازی و رقص و گوشه گیری و ریاکاری بسط و تعمیم می دهد و به بی اعتبار سازی خرقه و دلق و عزلت گزینی می پردازد، که سمبل های مهم اهل طریق اند.

10
گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود
تا ریا ورزد و سالوس، مسلمان نشود

·        حافظ در این بیت، واعظ شهر را به ریا ورزی متهم می کند و مسلمان بودنش را زیر علامت سؤال قرار می دهد.

11
واعظان، کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند، آن کار دیگر می کنند

·        حافظ در این بیت، دوئالیسم نمود و بود (ماهیت) را به شکل دوئالیسم جلوه فروشی در محراب و منبر و بدکاری در خلوت بسط و تعمیم می دهد و واعظان را به عوامفریبی متهم می کند.

12
·        انتقاد انتزاعی اما هرگز معنی روشنی نداشته است.
·        انتقاد باید مشخص و مستدل باشد و در دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت، در دیالک تیک فرد مورد انتقاد و منتقد معنی شود.
·        هر انتقادی محتوای اجتماعی و طبقاتی خاص خود را دارد.

·        چیز واحدی می تواند از دو دیدگاه و از دو موضع طبقاتی متضاد انقلابی و ارتجاعی مورد انتقاد قرار گیرد.
·        به عنوان مثال، جامعه سرمایه داری را هم می توان از موضع فئودالی به چالش کشید و هم از موضع پرولتری.
·        فریب ظاهر قضایا را نباید خورد.

ادامه دارد.

۱ نظر:

  1. ویرایش:
    در سراسر آثار سعدی و حافظ، مبارزه آشتی ناپذیر بر ضد اهل طریقت و تصوف و عرفان در دستور روز قرار دارد.

    پاسخحذف