تحلیلی
از شین میم شین
در
عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
حافظ
قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش
صوفی
ز کنج صومعه با پای خم نشست
تا
دید محتسب که سبو می کشد به دوش
·
معنی تحت اللفظی:
·
در دوره پادشاه خطابخش جرم پوش،
حافظ صراحی کش شد و فقیه میخواره.
·
صوفی وقتی دید که محتسب سبو می برد
به دوش، از گوشه صومعه بیرون آمد و پای خم نشست.
·
خواجه در این دو بیت، جامعه ی از
سر تا پا وارونه را تصور و تصویر می کند:
1
در
عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
·
شاید خود خواجه متوجه نباشد، ولی
بی اعتنا به وقوف و عدم وقوف او، پادشاه به مثابه عالی ترین نماینده طبقه حاکمه در
این مصراع عملا وارونه و خواه و ناخواه افشا و ضمنا نفی می شود:
2
در
عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
·
پادشاه بدین طریق، خطابخش و جرم پوش
می گردد.
·
این به معنی قرائت فاتحه ای بلند
بر سلطنت و دولت است.
·
چون پادشاه در واقع، رئیس دولت
است.
·
خواجه بدین طریق، دولت طبقاتی جامعه
فئودالی را فونکسیون زدائی می کند.
3
·
پادشاهی که خطاها را ببخشد و جرم
ها را پرده پوشی کند، به عبارت دقیقتر، دولتی که بر خطاها قلم عفو کشد و بر جرایم و
جنایات سرپوش نهد، عملا خود را نفی می کند و وجود خود را زاید می سازد.
·
در این صورت در طرفة العینی جامعه فئودالی
به جنگل بدل می شود و همزیستی اعضای آن مختل می گردد.
4
·
دولت مهمترین عنصر روبنای ایده
ئولوژیکی جامعه است.
·
بدون دولت فئودالی، بدون سلطنت، از
جامعه فقط زیربنای اقتصادی باقی می ماند، زیربنائی که بدون روبنای ایده ئولوژیکی حتی
لحظه ای نمی تواند دوام آورد.
·
هموطنان خواجه در دوره پیروزی
ارتجاع فئودالی ـ فوندامنتالیستی بر سلطنت محمد رضا شاه شاهد این خلأ بوده اند.
·
در خلأ دولت مردم حتی به چراغ قرمز
در خیابان تره خرد نمی کنند، چه رسد به قوانین دولتی و موازین شرعی و اخلاقی و
غیره.
·
جامعه بدون دولت به خانه بدون
روبنا شباهت پیدا می کند که همه چیز می تواند باشد، به غیر از خانه.
5
·
حذف مکانیکی دولت نه گامی به جلو،
بلکه سقوطی به قهقرا ست.
·
دولت را نمی توان یکشبه حذف کرد.
·
دولت، آنهم در جامعه بی طبقه، گام
به گام با توسعه و تعالی مردم، گام به گام با خودمختاری خلق، گام به گام با
خودگردانی توده ای، فونکسیون زدائی می شود و فونکسیون های ماهیتا دیگری را مثلا در
زمینه مبارزه با آفات طبیعی (سیل، آتشفشان، توفان و غیره) و دیگر فرم های خدمت به خلق به عهده می گیرد و به
مثابه دولت، یعنی به مثابه ابزار سرکوب طبقاتی، عملا بی هوش می شود، می میرد، زوال
می یابد.
6
در
عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
حافظ
قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش
·
با حذف سلطنت و یا دولت، به حافظ
نیز به مثابه ایده ئولوگ اشرافیت بنده دار و فئودال نیازی نمی ماند.
·
به همین دلیل، حرفه حمالی صراحی (شیشه
های بزرگ شراب) کشی پیشه می کند.
7
صوفی
ز کنج صومعه با پای خم نشست
تا
دید محتسب که سبو می کشد به دوش
·
صوفی هم با پایان سلطنت و دولت،
دلیلی بر تشکیل صومعه و طرح ریزی توطئه نمی بیند.
·
به همین دلیل به تبعیت از محتسب که
بسان خواجه حرفه حمالی سبو پیشه کرده، ترک طریقت می کند و میخواره دائم الخمر می شود.
8
·
جامعه بدین طریق فرومی پاشد و اگر
احیانا از اآن چیزی باقی بماند، شباهت غریبی به خرابات خواهد داشت:
·
محل تجمع مشتی لاابالی، مست و
دیوانه خواهد بود.
·
حالا نظری به بقیه غزل می اندازیم
تا ببینیم دیگر چه می شود:
احوال
شیخ و قاضی و شرب الیهودشان
کردم
سؤال صبحدم از پیر می فروش
گفتا:
«نه
گفتنی است سخن گر چه محرمی
در
کش زبان و پرده نگه دار و می بنوش!»
ساقی
بهار می رسد و وجه می نماند
فکری
بکن که خون دل آمد ز غم به جوش
عشق
است و مفلسی و جوانی و نوبهار
عذرم
پذیر و جرم به ذیل کرم بپوش
تا
چند همچو شمع زبان آوری کنی
پروانه
مراد رسید، ای محب، خموش
ای
پادشاه صورت و معنی که مثل تو
نادیده
هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش
چندان
بمان که خرقه ازرق کند قبول
بخت
جوانت از فلک پیر ژنده پوش
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر