۱۳۹۳ مهر ۲۸, دوشنبه

دایرة المعارف فلسفه بورژوائی واپسین (191)


پروفسور دکتر هانس هاینتس هولتس
فصل ششم
متافیزیک
برگردان شین میم شین

بخش چهارم
آرتور شوپنهاور
ادامه

 آرتور شوپنهاور (1788 ـ 1860)  
فیلسوف، نویسنده و استاد در مدارس عالی آلمان
از مهمترین فلاسفه بورژوائی واپسین
آموزش او شامل اتیک، متافیزیک و استه تیک بوده است.
او فلسفه کانت را مرحله تدارکی فلسفه خویش می دانست.
او جهان را مبتنی بر اصل غیرعقلائی قلمداد می کرد.
در زمینه آموزش ایده ای افلاطون و فلسفه های شرق نیز صاحب نظر بوده است.
او نماینده ایدئالیسم ذهنی و در تئوری شناخت نماینده سوبژکتیویسم بوده است.

·        اثر شوپنهاور تحت عنوان «اراده به قدرت و تصور»، در سال 1818 منتشر می شود که نشانگر چرخش فلسفه بورژوائی است که نقطه اوج آن را آثار هگل در دانشگاه برلین تشکیل می داد.  

1
·        خودویژگی این چرخش، تغییر موضع است:   

الف
·        مهم برای هگل در فلسفه، «طبیعت و یا خصلت محتوا بوده است که در چارچوب دانش علمی حرکت می کند.»
·        (هگل، «علم منطق»، آثار 20 جلدی، جلد 5، ص 16)   

ب
·        مهم برای شوپنهاور در تعیین موضوع متافیزیک، اما بر عکس، فقط هستی خود انسان و بویژه تجربه شخصی و خصوصی مرگ است:
·        «غیر از استثنائا انسان، هیچ موجودی به هستی خویش اعتنائی ندارد.
·        فقط پس از آنکه ماهیت درونی طبیعت (اراده به حیات در عینی گشتن) از هر دو قلمرو موجود نا آگاه و بعد از صف پهن و طویل حیوانات، سرزنده و شاد و شاداب گذشت، بالاخره سر و کله خرد پیدا می شود و انسان برای اولین بار به هوش می آید:
·        آنگاه موجود انسانی از آثار خود به حیرت می افتد و از چیستائی خود می پرسد.
·        حیرت او اما به هنگامی که برای اولین بار با مرگ روبرو می شود، جدی تر می گردد و همراه با پایان مندی هر فرم هستی، بیهودگی هر تلاشی نیز کم و بیش در او نفوذ می کند.
·        با این بیداری و حیرت، انسان به متافیزیک نیاز می یابد.
·        بنابرین، انسان حیوان متافیزیکی ئی است.»
·        (شوپنهاور، «مجموعه آثار»، جلد 3، ص 175، 1949)  

2
·        عوضی گرفتن کنترل نشده و مو به موی طبیعت با انسان به مثابه سوبژکت حیرت از عدم دقت تفکر ایراسیونال (ضد عقلی) پرده برمی دارد.
·        عدم دقتی که از این به بعد سبک و سیاق فلسفه بورژوائی واپسین را تشکیل خواهد داد.

3
·        در اینجا دورنما نیز عرضه می شود.
·        نگاه متافیزیکی بر موجود انسانی غیر تاریخی و غیر اجتماعی، بالاعم و بر هراس از مرگ، بالاخص تمرکز می یابد.   

4
·        تعوض موضع (در رابطه با تعیین موضوع فلسفه) توسط شوپنهاور وقتی آشکارتر می گردد، که توجه و دقت شود که او نقل قول فوق الذکر را از فصل 17 جلد دوم آثارش به پاراگراف 15 جلد اول منتقل می کند.
·        آنجا که از «وحدت خود جهان در مجموع»، سخن در میان است و شوپنهاور آن را به مثابه «انحلال» وحدت جهان عرضه می کند.
·        (همانجا، جلد 2، ص 98)  

5
·        معنای این کرد و کار شوپنهاور فقط می تواند افول قوه ایده گمانورز هگل در در فرو رفتن ترحم انگیز فرد انسانی در خویشتن خویش باشد.

·        (تبدیل جهان گرائی هگلی به درونگرائی شوپنهاوری. مترجم)   

·        آن سان که «انطباق همه جهات و جنبه های جهان با یکدیگر را به دنبال می آورد.
·        برای اینکه همه چیز به کل واحدی تعلق دارند که ببرکت آن، آنها حتی به همدیگر می پیوندند و در فرم اندیشه واحدی در می آیند و به سوبژکتیویته ای (ذهنیتی) برمی گردند که این وحدت اندیشه واحدی از جهان را تشکیل می دهد که در آن، وقوف به مرگ و در جوار آن، مشاهده درد و رنج و ریاضت حیات، قوی ترین تلنگر را بر بیداری فلسفی و تبیین متافیزیکی جهان وارد می سازد.»
·        (شوپنهاور، همانجا، جلد 2، ص 99، جلد 3، ص 17)  

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر