۱۳۹۳ مهر ۲۶, شنبه

دایرة المعارف فلسفه بورژوائی واپسین (188)


فصل ششم
متافیزیک
پروفسور دکتر هانس هاینتس هولتس
برگردان شین میم شین

بخش دوم
 متافیزیک فلسفه کلاسیک بورژوائی  
ادامه 

60
 تئودور ایلیچ اویسرمن (1914)
فیلسوف روسی
مؤلف آثاری راجع به
هگل
مارکس
تاریخ فلسفه
تاریخ دیالک تیک

·        بحث بر سر اسپینوزیسم در قرن هجدهم و مشاجره بر سر آته ئیسم در رابطه با فیشته، بیانگر دلایل، انگیزه ها و استدلالات این تفاوت جهان بینانه بوده اند.

·        از این رو تئودور ایلیچ اویسرمن بدرستی می نویسد:
·        «این حقیقت امر که طرز تفکر متافیزیکی در فرم بورژوائی خاص خود در پیوند با پژوهش امپیریکی اش به مثابه نفی جهان بینی فئودالی نمودار می گردد، به این طرز تفکر خطوط ترقی طلبانه اعطا می کند.»
·        (اویسر من «تاریخ دیالک تیک» (قرن 14 تا قرن 18)، ص 19، 1979)

·        مراجعه کنید به اسپینوزیسم در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

61
·        این مترقیت (ترقی طلبانه بودن)  متافیزیک بورژوائی تنها در سمتگیری مضمونی آن بر ضد تئولوژی علمستیز و پیشرفت ستیز نبوده، بلکه علاوه بر آن، در «تغییر گام به گام محتوای متافیزیک در مجموع نیز بوده است.»
·        مبارزه طبقاتی ایده ئولوژیکی را به عنوان مثال می توان در قبول کارتزیانیسم، تخطئه اسپیونوزیسم و سرکوب ماتریالیسم دید و دوره بندی کرد.
·        «متافیزیک بورژوائی گام به گام به سوی کسب معنای دیالک تیکی سیر می کند.»
·        (کامنسکی، نارسکی، «تاریخ دیالک تیک» (قرن 14 تا 18)، ص 320)  

62
·        سیستم های متافیزیکی، دیگر بسان قرون وسطی به مثابه عمارت اونتولوژیکی و کوسمولوژیکی (وجودشناسی و کیهان شناسی) دگم ها وارد صحنه نمی شوند، بلکه به مثابه مدل های تشکیل یافته برای انتگراسیون (همپیوندی) تنوع دانش تجربی دم افزون و شیوه رفتار راسیونال (عقلی) انسان ها در جهان وارد صحنه می شوند.
·        در جهانی که بوسیله انسان ها دمبدم تغییر و سر و سامان می یابد.
·        در جهانی که پراتیک اجتماعی به افق معنوی عقلی نیاز دارد تا بتواند به آماج های خود نایل آید.

الف
·        درست همین فونکسیون بوده که خصلت ایدئالیستی خاص متافیزیک بورژوائی را رقم زده است:
·        قوانین عقلی می بایستی دورنمائی برای واقعیت باشند.

ب

·        به همین دلیل، لودویگ فویرباخ در رابطه با فلسفه جدید پسا دکارتی می نویسد:
·        «تفاوت فلسفه جدید بطور کلی این است که  برای آن اصل شناخت و وجود، اصل و پرنسیپ است.
·        فلسفه جدید، خود اندیشنده را، روح کنشگر، واقعی و خود آگاه را اصل قرار می دهد.»
·        (فویرباخ، «درس هائی راجع به منطق و متافیزیک»، ص 3، 1976)

63
·        از این رو تاریخ فلسفه جدید در مکتب هگل بدان طریق به نقطه اوج خود می رسد که در سیستم او، جهان به مثابه خودبالی (خودشکوفاسازی) روح مطلق تصویر می شود.
·        بدین طریق، در عین حال، به مرحله ای از تئوری سازی می رسد که در آن مرحله فیزیک با دیالک تیک ایدئالیستی به وحدت می رسد و پیشرفت فلسفه می تواند فقط در وارونه سازی ماتریالیستی آن باشد.
·        (هانس هاینتس هولتس، «کله ـ پا سازی (وارونه سازی) هگل»، 1981، ص 46)

پایان
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر