۱۳۹۳ شهریور ۲۲, شنبه

مقوله «تجربه» در آثار خواجه شیراز (5)


تحلیلی از شین میم شین

ز آستین طبیبان هزار خون بچکد
گرم به تجربه دستی نهند بر دل ریش

·        معنی تحت اللفظی:
·        اگر طبیب ها برای امتحان تپش قلبم، دست بر دل مجروحم نهند، از آستین شان خون خواهد چکید.  

1
·        خواجه در این بیت، از مفهوم تجربه به مثابه طریق و ترفندی برای شناخت چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای هستی مادی استفاده می کند:
·        طبیب برای پی بردن به تپش قلب، دست بر دل بیمار می نهد.
·        امروزه اطبا برای این کار به بررسی نبض دست بیمار هم می پردازند.
·        در این بیت تجربه به مثابه طریقی برای کشف حقیقت مورد استفاده قرار می گیرد.
·        این نظر خواجه راجع به مقوله تجربه که ببرکت تجربه شخصی او تشکیل شده، با کشف نقش پراتیک از سوی کلاسیک های مارکسیسم انطباق ماهوی دارد:

2

·        کلاسیک های مارکسیسم پراتیک را هم زادگاه اندیشه می دانند و هم محک تعیین صحت و سقم اندیشه.

مثال
تجربه پختن آش، خوردن آش و سیر گشتن از آش

الف
·        هم زادگاه تئوری آشپزی است.

ب
·        هم محک صحت و سقم تئوری آشپزی است.

ت
·         هم دلیل وجود عینی وسایل و مواد آشپزی و خود آش است.

پ
·         هم دلیل لیاقت بشر بر شناخت چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای هستی است.

ث
·         و هم دلیل بر وجود عینی (یعنی وجود مستقل از سوبژکت و شعور او) نخود و لوبیا و بلغور و دیگ و قاشق  و اجاق و غیره است.  

3

·        به همین دلیل کار خالق واقعی انسان محسوب می شود.
·        بدون کار، تفکر و زبان تشکیل نمی یافت و گذار خجسته نیاکان ما از عالم حیوانی به عالم انسانی میسر نمی گشت.

4
ز آستین طبیبان هزار خون بچکد
گرم به تجربه دستی نهند بر دل ریش

·        خواجه در این بیت، ضمنا دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک طبیب و بیمار و یا دیالک تیک شناسنده (سوبژکت شناخت)  و موضوع (اوبژکت)  شناخت بسط و تعمیم می دهد و تجربه را به مثابه پل واسط میان سوبژکت شناخت و اوبژکت شناخت تصور و تصویر می کند.

5
·        خواجه البته به محتوای فلسفی و معرفتی ـ نظری غول آسای بیت خود واقف نیست.

·        چون اگر واقف می بود، می بایستی برای شناخت چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای دیگر هم از تجربه استفاده کند و به امکان شناخت چیزها و لیاقت معرفتی (شناختین) انسان ایمان بیاورد.
·        یعنی به اوپتیمیسم معرفتی ـ نظری برسد.
·        ولی خواجه جهان را کلاف غیرقابل شناخت تصور و تصویر می کند و شناخت آن را در انحصار مطلق عالم الغیب موهوم می داند.

·        اکنون نظری بر تمامی غزل خواجه می اندازیم:  

دلم رمیده شد و غافلم من درویش
که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش

چو بید بر سر ایمان خویش می ‌لرزم
که دل به دست کمان ابرویی است کافرکیش

خیال، حوصله بحر می ‌پزد، هیهات
چه ‌ها ست در سر این قطره محال اندیش

بنازم آن مژه ی  شوخ عافیت کش را
که موج می ‌زندش آب نوش بر سر نیش

ز آستین طبیبان هزار خون بچکد
گرم به تجربه دستی نهند بر دل ریش

به کوی میکده گریان و سرفکنده روم
چرا که شرم همی ‌آیدم ز حاصل خویش

نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر
نزاع بر سر دنیای دون مکن درویش

بدان کمر نرسد دست هر گدا، حافظ
خزانه‌ ای به کف آور ز گنج قارون، بیش

پایان
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر