اثری از فرج الله میزانی (جوانشیر)
(از قربانیان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 1367)
سرچشمه:
راه توده
ویرایش از شین میم شین
فصل نهم
زن و عشق در شاهنامه
بخش اول
مناسبات شاهان با زنان
در شاهنامه
ادامه
13
·
این نوع ازدواج های توأم با زور،
عاری از عشق و حسابگرانه، بارها در شاهنامه تکرار می شوند که قهرمان همه آنها
شاهان اند.
الف
·
کاوس می شنود که شاه هاماوران
دختر زیبایی دارد:
که از ســـرو، بالاش زیباتر است
ز مشک سیه بر سرش افسر است
به بالا بلند و به گیســـو کمـــــند
زبانش چو خنجر، لبانـش چو قند
بهشــتی است آراســــته پر نــگار
چو خورشید تابان، به خرم بهــار
ب
·
عشقش می جنبد و خواستگاری می
فرستد.
·
قدرت و تاج و زور خود را به رخ
می کشد و تهدید می کند:
که خورشید، روشن ز تاج من است
زمیــن پایه ی تخـــت عاج من است
هر آن کــس که در سایه ی من پناه
نیــــابد از او کم شـــــــود پایگاه
ت
·
بیچاره شاه هاماوران هم مانند
شاه یمن تا پیام کاوس را می شنود، نمی داند چه کند:
چو بشــنیـد از او شـــاه هـامـــاوران
دلش گشت پر درد و سـر شد گران
همی گـفـت:
«هر چند کاو
پادشــا ست
جهاندار و پیروز و فرمانروا ست
مـرا در جهـان این یکی دختـر است
که از جـان شـیرین گرامی تر ست
فرســـتاده را گر کنـم سـرد و خوار
نــدارم پــی و مــــایـــه کـــــارزار
همــان به که این درد را نیـز چشم
بپوشــیم و بر دل بخوابیــــم خشم»
پ
·
شاه هاماوران مجبور می شود،
دخترش را به کاوس- که لشکر در دروازه شهر دارد- بدهد.
14
·
اضافه کنیم که از میان ازدواج
های زورکی، در این ازدواج کاوس شراره ای از عشق و یا بهتر بگوییم وفاداری پدید می
آید.
الف
·
دختر شاه هاماوران که نامش
سودابه است، بدش نمی آید که زن کاوس شود و در پاسخ به پدرش که نظر او را می پرسد،
می گوید:
بدو گفت سودابه ز این چاره نیست
از او بهتر امروز غمخـواره نیست
کسی کاو بود شـــــهریار جـهــان
بر و بوم خـواهد همی از مـهـــان
ز پیـــونــد با او چــــــرائی دژم
کسی نشـــمرد شــادمــانی به غم
ب
·
سودابه به جاه و جلال شاهی کاوس
علاقه مند است.
·
زن کاوس می شود و هنگامی که
کاوس را با حیله به بند می کشند، جامه می درد، بی تابی می کند و به همراه کاوس در
بند می نشیند.
ت
·
همین سودابه است که بعدها عاشق
پسر کاوس – سیاوش - می شود و عشقی رسوا پدید می آورد.
پ
·
مورد سودابه و کاوس که در آن
زور و قلدری شاهانه با نوعی وفاداری زنانه به هم آمیخته، تنها موردی است که در آن
فردوسی نظر طرف مقابل ازدواج شاهان را می آورد.
·
در باقی موارد زنان برای شاهان اموال
غارتی اند.
·
نیازی نیست که کسی نظر آنان را
بپرستد.
15
·
داراب در جنگ با فیلقوس شاه
رومیان پیروز می شود.
·
زن و کودکان او اسیر می گیرد و
می کشد و...
گریزان بشــد فیلقــوس و سـپاه
یکی را نبد ترک و رومی کلاه
زن و کودکان نیــز کردند اسیر
بکشتند چندی به شمشـیر و تیر
16
·
رومیان تقاضای صلح می کنند.
·
شرط داراب این است که دختر
فیلقوس را به او ببخشند.
·
داراب فرستاده روم را می خواهد
و
بدو گــفت:
«رو پــیش
قیصر، بگوی
اگر جست خـواهی همی آب روی
پس پــرده تو یکی دختــــــر است
که بر تــارک بانوان افـــسر است
نگاری که ناهـــید خــــــوانی ورا
بر اورنـگ زریــن نشـــــانی ورا
به من بخش و بفـــرســت با باژ (باج) روم
چو خواهی که بی رنج ماندت بوم»
17
·
عین همین است رفتار نوشیروان،
وقتی که بر خاقان چین پیروز می شود.
·
دختر خاقان وجه المصالحه تلقی
می شود.
·
خاقان نمی خواهد دخترش را بدهد.
·
ولی مجبور است.
·
می خواهد حیله کند و دختر دیگری
به جای دختر خودش بدهد:
از آن کار خاقان پر اندیشه گشت
به ســوی شبســــتان خاتون گذشت
سخن های نوشـین روان برگشاد
ز گــنج و ز لشـــکر بسی کرد یاد
الف
·
خاقان با مشورت خاتون چهار دختر
در برابر فرستاده نوشیروان می گذارد، به امید اینکه فرستاده اشتباه کند و دختر
دیگری بردارد.
ب
·
ولی فرستاده خبره است.
·
دختر خاقان را که هنوز «کودک
نارسیده ای» است، برمی گزیند.
18
·
اردشیر پس از پیروزی بر اردوان
دختر او را تصاحب می کند
19
·
و خسرو پرویز زمانی که به روم
فرار می کند، مجبور می شود با دختر قیصر ازدواج کند و تعهد کند که پسر او را
جانشین خود سازد.
20
·
همین خسرو پرویز برای از میان
بردن مخالفان خود به گردیه - خواهر بهرام چوبین- وعده ازدواج می دهد و او را وا می
دارد که شوهرش را که مخالف خسروپرویز است، بکشد
21
·
قباد پیروز زمانی که بر اثر
قیام مردم از کشور فرار می کند تا پیش شاه هیتال برود، وسط راه عشقش می جنبد.
·
آجودان های همایونی می دوند و
دختر صاحبخانه را گیر می آورند.
بر این گونه سرگشته آن هفـت مرد
به اهواز رفــتند، تــازان چو گــرد
رســــیدند پویـــان به پر مــایه ده
بـه ده در یکی نامـبــــــردار مـــه
بدان خــان دهقـــان فــــرود آمدند
ببودند و یک هفــــــته دم بر زدند
یکی دختری داشت دهقان چو ماه
ز مشگ ســــیه بر سـرش بر کلاه
جهانجوی چون روی دختـــر بدید
ز مغــز جوان شــــد خــــرد ناپدید
همانگه بیــامد به زرمهـــــر گفت
که با تو ســخن دارم اندر نهـــفت:
«برو راز من
پیــــش دهقان بگوی
مگر جفت من گردد این خوبروی»
22
·
دختر را به قباد می دهند و او
هفته ای با دختر سر می کند و سپس پا به فرار می گذارد.
بدان ده یکی هفته از بهر ماه
همی بود و هشــتم بیامد به راه
23
·
طبری داستان این «عشق» را ساده
تر گفته است:
«شوق آمیزش در قباد بجنبید و شوق خویش به زرمهر بگفت و
خواست تا زنی صاحب نسب
برای وی بجوید و زرمهر چنان کرد و سوی زن صاحبخانه خویش
رفت...
و گفت که دختر خود را پیش قباد فرستد...
چنان کردند...
قباد همان شب با وی درآمیخت...
بگفت تا جایزه نیکو دهند و عطای شایسته.»
ادامه
دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر