جلالالدین
محمد بلخی معروف به مولوی
(604 ـ 672)
سیری در فیه ما فیه
تحلیلی از شین
میم شین
حق
یکی است و راه یکی است.
سخن، دو چون باشد.
·
واژه حق به معانی متفاوت بکار برده می شود:
·
واژه حق هم به معنی خدا بکار برده
می شود و هم به معنی حقیقت.
·
بهتر آن است که ما واژه حق در این
کلام مولانا را از هر دو نظر در نظر گیریم:
1
حق یکی است و راه یکی است.
سخن، دو چون باشد.
·
خدا یکی و یگانه است و راه خداشناسی و یا طریق وحدت با
خدا نیز یکی و یگانه است.
·
پس سخن نمی تواند دوگانه و متناقض
باشد.
·
می توان گفت که مولانا با استناد
به وحدانیت خدا و وحدانیت طریق خداشناسی و یا نزدیکی به خدا، ضرورت وحدانیت سخن را
و یا وحدت کلام را و به عبارت دیگر وحدت نظر را خاطرنشان می شود.
2
حق یکی است و راه یکی است.
·
اگر به فرض محال، خدائی وجود داشته باشد و ضمنا یکی و
یگانه باشد، باز هم ادعای اینکه راه شناخت او و یا راه نزدیکی به او یکی و یگانه
است، جفنگی بیش نیست.
·
برای اینکه برای شناخت هر چیز و هر
کس و برای نزدیکی به آن و او، همیشه و همه جا راه ها، ترفندها و وسایل مختلف، متفاوت و حتی متضادی
وجود دارند و باید هم برای کسب یقین در شناخت چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای
هستی و یا برای نزدیک شدن به آنها به خدمت گرفته شوند.
3
حق یکی است و راه یکی است.
·
به عنوا مثال، سیب واحدی را در درختی در نظر بگیریم.
·
چگونه می توان ادعا کرد، چون ما با سیب واحدی سر و کار داریم،
پس برای شناخت آن و یا برای دستیابی بدان، تنها و تنها یک راه در پیش داریم؟
·
مثلا تنها ره شناخت سیب، بوییدن آن
است.
·
با بوییدن سیب فقط می توان اطلاعات
معینی را و نه همه اطلاعات لازمه را راجع بدان بدست آورد.
·
برای شناخت سیب علاوه بر بو، رنگ و
طعم و فرم سیب و حتی بریدن سیب و مطالعه وضع سلولی ـ درونی آن و یا حتی تجزیه و
تحلیل (انالیز) آن ضرورت دارد.
4
حق یکی است و راه یکی است.
سخن، دو چون باشد.
·
این انتظار مولانا مبنی بر یکتائی و یا یکسانی نظر همه مردم
سیب خو و سیب خواه راجع به سیب نیز جفنگی بیش نیست:
الف
·
اولا آدم ها نه مهره بی جان و بی
شعور شطرنج، بلکه آدم اند.
ب
·
ثانیا آدم ها و حتی مهره ها هر
کدام هویت خاص خود را و فردیت خاص خود را
دارند.
·
به همین دلیل هم استنباطات خاص خود
را از چیزهای مختلف دارند.
ت
·
ثالثا شناخت چیزها
همیشه دیالک تیکی از اوبژکتیو ـ سوبژکتیو است.
·
خدای واهی را که
همه جا باشد و هیچ کجا نباشد، اصولا و اساسا نمی توان شناخت.
·
پیش شرط شناخت هر
چیز مادیت، عینیت و واقعیت آن چیز است.
·
چیزهای خیالی و
واهی را که اصلا وجود واقعی ندارند، چگونه می توان شناخت؟
پ
·
رابعا شناخت همیشه
جنبه سوبژکتیو دارد و هر سوبژکت شناخت، یعنی هر شناسنده مهر خاص خود را بر شناخت خویش
می زند.
·
وقتی انسان ها هم
بلحاظ شرایط زیست، یعنی بلحاظ عینی و طبقاتی با هم تفاوت دارند و هم بلحاظ سطح
شعور و دانش و تجربه خویش، یعنی بلحاظ سوبژکتیو و معرفتی، چگونه می توان انتظار داشت
که سخن واحدی از دهن همه آنها بیرون آید؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر