نیمایوشیج
(1274 ـ 1338)
تحلیل
واره ای از
گاف
سنگزاد
تحلیل شعر «شبتاب»
ادامه
سیاوش
و باز نمونه غریب دیگری از حافظ:
زمان خوشدلی دریاب، دریاب!
که دایم در صدف ، گوهر نباشد
تحلیل سیاوش
با اولین نظر، پیوندی در میان دو مصراع شعر به چشم نمی خورد.
اما با توجه به بخشی از واژه دریاب که دریا باشد، مخصوصا با صدای «آب» که بخش
پایانی دریاب دارد، و با ظرافت در تکرار تأکیدی آن، خط ارتباطی «صدف» و «گوهر» را
با مصراع اول در می یابیم.
1
·
سیاوش در تحلیل این بیت حافظ، انسجام
معنوی و منطقی محتوای آن را فراموش می کند و فرم بیت را بطرزی سوبژکتیویستی مورد
تفسیر دلبخواه و مصلحتی قرار می دهد:
·
دریاب ربطی به دریا و آب ندارد.
2
·
از دو صورت قصه خالی نیست:
الف
زمان خوشدلی دریاب، در یاب!
که دایم در صدف، گوهر نباشد
·
غزلیات خواجه بارها و بارها «تصحیح»
شده اند و به زبان امروزی مورد ویرایش قرار گرفته اند.
·
دریاب دوم به احتمال قوی و با توجه
به مصراع دوم، نه «دریاب»، بلکه «در» یاب (گوهر
یاب) است.
·
حالا می توان بیت خواجه را نخست بطور
تحت اللفظی معنی کرد:
·
زمان خوشدلی را که در و گوهر واره است،
دریاب.
·
برای اینکه در صدف همیشه در و
مروارید یافت نمی شود.
·
خواجه در این بیت دیالک تیک فرم و
محتوا را به شکل دیالک تیک صدف و مروارید بسط و تعمیم می دهد.
·
خواجه زندگی را به صدف تشبیه می
کند که یا می تواند خالی باشد و یا حاوی در و گوره باشد:
·
یا می تواند از خوشدلی باشد و یا حاوی
کسالت و اندوه ملال باشد.
·
خوشدلی و لذت را خواجه به در و
گوهر در صدف زندگی تشبیه می کند.
·
این همان تئوری خوشباشی و عیاشی
خیام و همه فلاسفه همه طبقات و یا طیف اجتماعی واپسین است.
ب
زمان خوشدلی دریاب، دریاب!
که دایم در صدف، گوهر نباشد
·
اگر به احتمال بسیار ضعیف منظور
خواجه آن باشد که سیاوش تصور می کند.
·
یعنی اگر فعل امری دریاب دوبار
تکرار شده باشد، به معنی تأکید بر پای بندی بر تئوری خوشباشی و عیاشی است.
·
حافظ در این صورت، در مصراع اول
اندرز مؤکدی مبنی بر دریافتن زمان خوشدلی صادر می کند و در مصراع دوم برای اثبات
صحت اندرز خود، محک تجربه (محک پراتیگ زنده زندگی) را به خدمت می گیرد:
·
این تجربه عینی را خواجه به خدمت
می گیرد که در صدف همیشه در و مروراید یافت نمی شود.
·
می توان گفت که خواجه دیالک تیک
استثناء و قاعده را به شکل دیالک تیک نشاط و ملال بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین
کننده را از آن قاعده (ملال) می داند.
·
در قاموس خواجه نشاط و یا خوشدلی
استثناء است و اندوه و ملال قاعده.
·
به همان سان که بندرت در صدفی گوهر
یافت می شود، در زندگی نیز بندرت خوشدلی
میسر می گردد.
·
هر کرانه و ساحلی از میلیون های صدف
خالی و بی گوهر پر است!
·
این اندرز خواجه، ضمنا نتیجه تجربه
شخصی خود او ست:
·
این تجربه عام همه اعضای طبقات اجتماعی
واپسین است.
·
اعضای طبقات اجتماعی واپسین انگل
اند و نه مولد.
·
به همین دلیل، زندگی برای شان پوچ
و کسل کننده و غم انگیز است.
·
حافظ بلحاظ معرفتی ـ نظری (تئوری شناخت)، امپیریست (تجربه
گرای) ناپیگیری است و این شیوه استدلال امپیریستی
او ست.
·
حافظ بی تردید ـ برخلاف تصور سیاوش
ـ در دریاب، دریا و آب ندیده است.
ادامه دارد.
ویرایش:
پاسخحذفهر کرانه و ساحلی از میلیون ها صدف خالی و بی گوهر پر است!
با پوزش