تحلیلی از شین
میم شین
و صاحب این قلم می خواهد، دست کم با شامه ای
تیزتر از سگ چوپان
و دیدی دوربین تر از کلاغی، چیزی را ببیند
که دیگران به غمض عین (سهل انگاری) از آن در
گذشته اند،
یا در عرضه کردنش، سودی برای معاش و معاد خود
ندیده اند.
·
جلال آل احمد، در
این جمله در لفافه فروتنی فئودالی، دست به خودستائی و نوچه پروری ضمنی می زند و
خود را منادی بی چون و چرای حقیقت مطلق جا می زند، آنهم در سرزمینی که چند سال قبل
گردان سلحشور توده ای حقیقت عینی را به خون خود، بر در و دیوار شهر و روستا نگاشته
اند، در نهایت صراحت و دور از سهل انگاری، بی اعتنا به سودی برای معاش و معاد خویش.
·
این دعوی جلال
اما هم از فقدان حتی ذره ای صداقت در او پرده برمی دارد و هم از سطح بسیار نازل
سواد او:
1
و صاحب این قلم می خواهد، دست کم با شامه ای
تیزتر از سگ چوپان
و دیدی دوربین تر از کلاغی، چیزی را ببیند
که دیگران به غمض عین
(سهل انگاری) از آن در گذشته اند،
یا در عرضه کردنش، سودی برای معاش و معاد خود
ندیده اند.
·
جلال جمله قبلی
خود را ـ باخبر شدن اسب و استر و خر و خوک و گاو و گوسفند از وقوع زلزله را ـ بی
پیوند منطقی با جملات ماقبل و ما بعد به حال خود رها می کند و عوامفریبانه به راه
خود ادامه می دهد.
·
وقتی از ترفند
استه تیزاسیون سخن می رود، به همین دلیل است که فرم مدرنی از شیره مالیدن بر سر
خواننده و شنونده به کمک مشتی هارت و پورت است.
2
و صاحب این قلم می خواهد، دست کم با شامه ای
تیزتر از سگ چوپان
و دیدی دوربین تر از کلاغی، چیزی را ببیند
که دیگران به غمض عین
(سهل انگاری) از آن در گذشته اند،
یا در عرضه کردنش، سودی برای معاش و معاد خود
ندیده اند.
·
جلال در این جمله
مملو از منم منم مستور فئودالی، می خواهد که با شامه ای تیزتر از سگ و دیدی دوربین
تر از کلاغ به تحلیل جامعه و جهان بپردازد.
·
اشکال بینشی اصلی
جلال و شرکاء اما این است که در سنت فلسفه بورژوائی واپسین (مثلا نیچه) تفکر و
شناخت و شعور را با غریزه جایگزین می سازند:
·
جلال با شامه ای
تیزتر از سگ و دیدی دوربین تر از کلاغ، یعنی بکمک قوای غریزی و طبیعی خدا دادی و
مادر زادی می خواهد که مسائل بغرنج جامعه و جهان را «تحلیل» کند.
·
غافل از اینکه
برای حلاجی حتی ساده ترین مسائل خانوادگی به ساز و برگ تفکر مفهومی نیاز است.
·
و گرنه به مدد
غریزه و یا حتی تجارب شخصی و تاریخی نمی توان به حل مسائل جامعه و جهان نایل آمد.
·
برای هر
فونکسیونی به ساختار درخوری نیاز بی چون و چرا هست:
·
با چرخ خیاطی نمی
توان آشپزی کرد و با قابلمه هم نمی توان به دوخت و دوز پرداخت.
3
پس ممالک دسته اول را با این مشخصات کلی و
درهم تعریف کنم:
مزد گران
مرگ و میر اندک
زند و زای کم
خدمات اجتماعی مرتب
کفاف مواد غذائی
(دست کم 3000 کالری در روز)
در آمد سرانه بیش از 3000 تومان در سال
آب و رنگی از دموکراسی
با میراثی از انقلاب فرانسه
·
کسی که ادعا می
کرد، «اما برای من، غرب و شرق نه معنای سیاسی دارد و نه
معنای جغرافیائی، بلکه دو مفهوم اقتصادی است»،
اکنون درک و استنباط خود از مفهوم «اقتصادی» را برملا می سازد:
·
بزعم جلال و
خمینی و شرکاء، در مفهوم «اقتصاد»، همین چیزها که جلال می شمارد، تجرید می یابند:
4
مزد گران
·
روشنفکر فئودالی ـ
فوندامنتالیستی به همین می گویند:
·
«مزد
گران.»
·
در کدام کتاب اقتصادی
یک همچو مفهوم تق و لق شرم انگیزی یافت می شود؟
·
مزد ارزان و گران
به چه معنی است؟
·
بر اساس کدام
معیار عینی می توان تشحیص داد که مزد کارگری ارزان است و یا گران؟
·
وقتی از سطح سواد
بشدت نازل روشنفکران فئودالی سخن می رود، به همین دلیل است.
·
شرم انگیزتر این
است که کسانی این جور آدم ها را به عنوان «بزرگان ما» جا می زنند و برای دفاع از آنها
سینه سپر می کنند و به شریف ترین و جسورترین روشنگران علمی و انقلابی پارس و پرخاش
می کنند.
5
مزد گران
·
دستمزدی که به
زحمتکشی تحت عناوین مختلف داده می شود، بهای کالائی به نام نیروی کار عمدتا مادی و
یا عمدتا فکری است.
·
ارزان و گران می
تواند نیروی کار یاد شده به مثابه کالا باشد و نه دستمزد و یا اجرت و یا حقوق.
·
به همین دلیل
اصطلاح مزد ارزان و یا گران غیر علمی و از ریشه نادرست است.
·
اصطلاح درست، کالای
ارزان و یا گران است و نه مزد ارزان و یا گران.
·
دلیل نوسان بهای
نیروی کار ـ به مثابه کالا ـ نیز در دیالک تیک عرضه و تقاضا تعیین می شود:
·
اگر عرضه کالائی
بیشتر از تقاضای آن باشد، قیمتش تا حد عینی معینی سقوط می کند.
·
اگر تقاضای
کالائی بیشتر از عرضه آن باشد، قیمتش تا حد عینی معینی صعود می کند.
·
کارل مارکس عمر عزیز
خود را برای اثبات همین حقایق امور مصروف داشته است.
6
·
کسی که با شامه
ای تیز تر از سگ و با دیدی دوربین تر از کلاغ به تحلیل جامعه بشری خطر کند، به
همین روز می افتد که جلال آل عبا افتاده است.
·
جلال جامعه بشری
را بر اساس یکی از کالاهای آن، یعنی بر اساس قیمت کالای نیروی کار، بطرزی الکی،
کشکی، دلبخواهی و خلاصه سوبژکتیف، طبقه بندی می کند:
الف
·
هر جامعه ای که در
آن کالای نیروی کار گران باشد، جلال آل عبا آن جامعه را غربی محسوب می دارد و پیشاپیش
حزب الله، شعار مرگ بر آن سر می دهد.
·
فرق هم نمی کند
که آن جامعه فئودالی باشد، سرمایه داری باشد، نیمه فئودالی ـ نیمه سرمایه داری باشد
و یا سوسیالیستی باشد.
ب
·
هر جامعه ای هم
که شانس بیاورد و در آن کالای نیروی کار ارزان باشد، جلال آل عبا آن را شرقی می
نامد، باز هم بی اعتنا به اینکه آن جامعه برده داری، فئودالی، مستعمره، نیمه
مستعمره، سرمایه داری و یا سوسیالیستی باشد.
·
این را می گویند
موش زاییدن کوه، پس از کلی جار و جنجال.
·
پس از کلی
خودستائی.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر