امیر هوشنگ ابتهاج (سایه)
(اسفند 1306)
تحلیل واره ای از
شین میم شین
(اسفند 1306)
تحلیل واره ای از
شین میم شین
اگه
زیبایی نبود دنیا مفت نمیارزید.
همه
اش رنج و عذاب و بدی و شر و شور و غارت و بیماری و مرگ بود.
·
طرز تفکر متافیزیکی و دوئالیستی
سایه از همین جمله او آشکار می گردد.
·
سایه چیزها، پدیده ها، سیستم ها و
روندهای هستی را در انفراد آنها می بیند و نه در داربست دیالک تیکی شان.
1
اگه
زیبایی نبود دنیا مفت نمیارزید.
·
سعدی بلحاظ بینشی از سایه و از خیلی از شعرا و نویسندگان پر آوازه کشور عه هورا بمراتب پیشرفته تر است.
·
اگرچه او بیش از 700 سال، قبل از
سایه زیسته است.
·
وقتی از شباهت غریب سعدی به مارکس
و انگلس سخن می رود، به همین دلیل است.
·
جای سعدی واقعا خالی است و تصور
این حقیقت امر روان آدمی را به آتش می کشد.
·
سایه فکر می کند که زیبائی می
تواند بدون زشتی و یا زشتی بدون زیبائی وجود داشته باشد.
·
اگر سایه به تجارب زندگی خویش حتی
نظر می کرد، متوجه این حقیقت امر دیالک تیکی می گشت که سعدی هفت قرن قبل تئوریزه
کرده است:
گل و خار و گنج و مار و
غم و شادی به هم اند.
·
این تصور سعدی معنائی جز دیالک
تیکیت هستی ندارد:
·
دیالک تیک گل و خار
·
دیالک تیک گنج و مار
·
دیالک تیک غم و شادی
·
و ضمنا دیالک تیک زشت و زیبا
·
حتی طاووس در نهایت زیبائی به قول
عوام الناس پاهای زشت دارد.
2
همه
اش رنج و عذاب و بدی و شر و شور و غارت و بیماری و مرگ بود.
·
سایه در مقابل همه اقطاب دیالک
تیکی، زیبائی انتزاعی و سوبژکتیف خود را قرار می دهد و فکر می کند که به کشف مهمی
نایل آمده است.
·
سایه فراموش می کند که رنج خود دیالک
تیک لذت و ریاضت است.
·
تئوری مارکس و انگلس و لنین پیشکش.
·
اگر سایه کتابچه ده و یا دوازده صفحه
ای به آذین تحت عنوان «کاوه آهنگر» را بدقت خوانده بود، به همین دیالک تیک پی برده
بود:
·
به آذین روند کار کاوه را بطرز
استه تیکی ـ هنرمندانه ی ستایش انگیزی به مثابه دیالک تیک ریاضت و لذت تصور و
تصویر می کند:
·
او کار عرقریز کاوه را قابل مقایسه
با روند عشق بازی در بستر با همسر تصور و تصویر می کند.
·
رنج بی گنج وجود ندارد که سایه به
نادرستی تصور می کند.
·
ریاضت بی لذت وجود ندارد.
3
زندگی
همه اش رنج و عذاب و بدی و شر و شور و غارت و بیماری و مرگ بود.
·
بدی محض و مطلق هم وجود ندارد:
·
بدی در دیالک تیک نیکی و بدی وجود
دارد.
·
شر در دیالک تیک خیر و شر.
·
بیماری در دیالک تیک تندرستی و بیماری
·
مرگ در دیالک تیک زندگی و مرگ
·
ضد دیالک تیکی همه چیزهای نامطلوب را
سایه زیبائی انتزاعی قلمداد می کند.
4
تصور
مرگ می دونید چقدر زندگی رو تلخ میکنه؟
·
اگر کسی به تفکر دوئالیستی خو کرده
باشد، طبیعی است که هر قطب دیالک تیکی را تلخ تلقی کند.
·
هدایت و شاملو و نیهلیست ها و
فاشیست ها برعکس سایه ستایشگر مرگ اند و زندگی را نفرت انگیز استنباط می کنند.
·
روی دیگر مدال دوئالیسم همیشه از
همین قرار است:
متاغ کفر و دین بی
مشتری نیست
گروهی آن، گروهی این پسندند.
گروهی آن، گروهی این پسندند.
·
بی آنکه ملتفت باشند که میان کفر و
دین رابطه دیالک تیکی برقرار است.
·
مرگ همانقدر تلخ و یا شیرین است که
زندگی.
5
حافظ می گه خودتو با زیبایی مشغول کن.
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
خوشدلی که می گه همینه.
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست.
رخ تو یعنی خلاصه ی زیبایی.
این فلسفه ی حافظه
حافظ می گه خودتو با زیبایی مشغول کن.
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
خوشدلی که می گه همینه.
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست.
رخ تو یعنی خلاصه ی زیبایی.
این فلسفه ی حافظه
·
زیبائی در قاموس حافظ را باید
بطرزی فاکتمند کشف کرد.
·
یعنی با تحلیل دیالک تیکی اشعار
او.
·
زیبائی مورد نظر حافظ، به احتمال
قوی، زیبائی فرمال و صوری است.
·
تمام فکر و ذکر حافظ روی و موی و
چشم و ابروی و قد و قامت و عشوه و ناز و کرشمه و ادا و اطوار شاهد و ساقی است.
·
همه این عناصر چیزهای فرمال و صوری
اند.
·
کسروی احتمالا همین جنبه های بینشی
مبتذل حافظ را بحق به نقد کشیده است.
·
صورت پرستی که هنر نیست.
·
امروزه بورژوازی واپسین (بورژوازی امپریالیستی)
همین جنبه های به اصطلاح زیبا را در مقیاس تمام ارضی تبلیغ می کند و به عنوان
معیار معیارها (فریدون تنکابنی) جا می زند.
·
پلی بوی یکی از هزاران دکه پول آور
همین زیبائی مورد نظر حافظ است.
6
حافظ می گه خودتو با زیبایی مشغول کن.
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
خوشدلی که میگه همینه.
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست.
رخ تو یعنی خلاصه ی زیبایی.
این فلسفهی حافظه
حافظ می گه خودتو با زیبایی مشغول کن.
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
خوشدلی که میگه همینه.
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست.
رخ تو یعنی خلاصه ی زیبایی.
این فلسفهی حافظه
·
زیبائی فرمال محض نه زیبا، بلکه چه
بسا تهوع آور است.
·
اگر کسی ذره ای خرد در کله داشته
باشد، با زیبایان کذائی پلی بوی و دیگر کنسرن های سکس، حتی لحظه ای نمی تواند سر
یک میز بنشیند و گپ بزند، چه رسد به سر کردن عمر خویش با یکی از آنها.
·
سایه می تواند مصاحبه هائی را که با
زیبارویان پلی بوی و غیره به عمل آمده در تلویزیون و یا انترنت بشنود و ببیند که
قضیه از چه قرار است.
·
زیبائی مورد نظر حافظ همین زیبائی مورد نظر طبقات
اجتماعی واپسین است.
·
رخ و پر و پاچه زیبای کسی، چه نر و
چه ماده، اگر به قول سعدی با سیرت زیبائی همراه نباشد به درد همزیستی نمی خورد.
·
حافظ نماینده ایدئولوژیکی طبقات اجتماعی
واپسین است.
·
به همین دلیل از زیبائی حقیقی
زندگی غافل است.
7
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
·
در این بیت، جهان بنظر حافظ چیزی
بی ارج و ارزش است.
·
جهان اما چیست؟
·
جامعه و جهان محصول کار مادی و
فکری عرقریز توده ها ست.
·
این انرژی جسمی و روحی و فکری توده
ها ست که از برهوتی باغی، گلستانی، مدرسه ای، بیمارستانی، چشمه ای، استخری، خانه
ای پدید آورده است.
·
جامعه و جهان طبیعت دوم است.
·
طبیعتی است که روح توده های مولد و
زحمتکش در آن نفوذ کرده است و آن را بر طبق نیازهای مادی و روحی انسانی تحول بخشیده است.
·
بی التفاتی حافظ و همه نمایندگان
همه طبقات اجتماعی ارتجاعی واپسین به جامعه و جهان دلیل تعلقات طبقاتی آنها ست.
·
طبقات اجتماعی واپسین از سر تا پا
انگل و پارازیت و علاف اند و از قبل کار توده های مولد و زحمتکش ارتزاق می کنند.
·
شیوه تفکر آنها و معیارهای ارزشی آنها
نتیجه شیوه زیست آنها ست.
8
اثری از بهمن محصص
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
·
تنها چیز ارزشمندی که برای اعضای طبقات
اجتماعی واپسین می ماند، سکس است.
·
سکس برای اعضای این طبقات اجتماعی حاجت
الحاجات است.
·
سکس به زیست انگلی و بی محتوای آنها
معنای لحظه ای و واهی می بخشد.
·
سکس به زندگی توخالی آنها محتوای
واهی می بخشد.
·
به همین دلیل بسان خروس از این اوبژکت
سکس به اوبژکت دیگر سکس می پرند.
·
به تعویض زنان و خواهران و دختران
و مادران خویش حتی مبادرت می ورزند تا بلکه اجنه درون را آرام سازند.
·
سکس ولی نمی تواند به زندگی توخالی
محتوا ببخشد.
·
از این رو، همه از دم به ضریح امامزاده
ی یأس و پوچی و نیهلیسم و انتحار و مرگ و کشتار دخیل می بندند.
· یکی از دلایل همرزمی اراذل و اوباش فاشیستی از متروپول ها با اراذل و اوباش فوندامنتالیستی و امپریایلستی همین خلأ معنوی زیست آنها ست.
·
به قول البر کامو با خودکشی، بر ضد
پوچی زیست دست به طغیان می زنند و حسابی شق القمر می کنند.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر