محمد زهری
(1305 ـ 1373)
شبنامه (۱۳۴۷)
١
·
شبی از شبها
·
گل شب بو
·
خورجین پر بو را نگشود،
·
که زمستان
· ـ از کوهستان ـ
·
چارنعل آمده بود.
٢
·
شبی از شبها
·
یاد من
·
ـ پاورچین پاورچین ـ
·
از در خانه برون رفت
·
و ندانستم، کی باز آمد
·
و کجا بود.
·
آنقدر بو بردم
·
که تنش بوی دلاویز تو را با خود داشت.
٣
·
شبی از شبها
·
به تماشا بنشین
·
تیر چالاک شهابی را
·
که در انبانه ی شب گم گردد
·
و به یاد آر که ما نیز شبی
·
یا روزی
·
این چنین در قدم مرگ فرو می افتیم.
٤
·
شبی از شبها
·
تو مرا گفتی:
·
«شب باش!»
·
من که شب بودم و
·
شب هستم و
·
شب خواهم بود،
·
شبِ شب گشتم.
·
به امیدی که تو فانوس نظرگاه شب من باشی.
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر