محمد زهری
(1305 ـ 1373)
شبنامه
١
·
شبی از شب ها،
·
آتش کبریتی
·
ـ در پناه مشتی،
·
دور از باد ـ
·
تا دلی، گرم و زبانی، گرم
·
باشد
·
شمع کافوری را آتش زد.
٢
·
شبی از شب ها،
·
خردک آواز دل غمگینی،
·
در مصب بودن
·
ـ آنگه ـ
·
نابودن
·
ناگهان
·
ـ خسته ـ فروماند ز راه.
٣
·
شبی از شب ها،
·
نه چراغی می سوخت
·
نه صدایی بر می خاست
·
خانه و
·
کوچه و
·
شهر
·
لقمه ی خاموشی.
·
به گمانم، مرگ ـ آن شب ـ فرمان می راند.
٤
·
شبی از شب ها،
·
آیه ای نازل شد،
·
بر شهیدی که از او بانگ رسالت برمی خاست
·
و من ایمان آوردم
·
که رسول، انسان بود.
٥
·
شبی از شب ها،
·
سایه از سایه،
·
شب از شب پرسید:
·
«آسمان
·
همچنان تلخ و مکدر خواهد ماند؟»
·
آسمان
·
ـ با آنان
· که طلسم خویشند ـ
·
همچنان تلخ و مکدر خواهد ماند.
٦
·
شبی از شب ها،
·
نطفه ی خاطره ای بست زمین
·
که از آن خون رویید
·
و زمین از وحشت لرزید.
٧
·
دوک
·
می چرخد.
·
خیش
·
می بندد شیاری بر جبین خاک.
·
روستا،
·
اندیشمند روزگار سخت آینده است.
٨
·
نهال خانه
·
تناور شد.
·
شکفته برگ و گل آویز و سایه پرور شد.
·
درخت خشک کهنسال باغ هم روزی
·
شکفته برگ و
·
گل آویز و
·
سایه پرور بود.
ادامه دارد.
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر