امیر هوشنگ ابتهاج (سایه)
(اسفند
1306)
تحلیل واره ای از شین میم شین
سماع
سرد
در این سرای بی کسی، اگر سری در آمدی
هزار کاروان دل، ز هر دری در آمدی
ز بس که بال زد دلم به سینه، در هوای تو
اگر دهان گشودمی کبوتری در آمدی
سماع سرد بی غمان خمار ما نمی برد
بسان شعله کاشکی، قلندری در آمدی
خوشا هوای آن حریف و آه آتشین او
که هر نفس ز سینه اش، سمندری در آمدی
یکی نبود از این میان، که تیر بر هدف زند
دریغ، اگر کمان کشی دلاوری در آمدی
اگر به قصد خون من نبود دست غم، چرا
از آستین عشق او چو خنجری در آمدی
فروخلید در دلم غمی، که نیست مرهمش
اگر نه خار او بدی، به نشتری در آمدی
شب سیاه آینه، ز عکس آرزو تهی است
چه بودی ار پری رخی ز چادری در آمدی
سرشک سایه یاوه شد در این کویر سوخته
اگر زمانه خواستی، چه گوهری در آمدی
پایان
سماع سرد بی غمان خمار ما نمی برد
·
همانطور که گفته شد، شکوه و شکایت
سایه از نمایندگان جنبش کارگری ـ کمونیستی در مقیاس ملی و بین المللی است.
·
ما برای کسب یقین قلبی نگاهی به
وضع جامعه ایران افکندیم و اکنون نگاهی به وضع جهان می اندازیم که در این مصراع
شعر «سماع سرد» تقطیر یافته است:
1
·
حزب کمونیست شوروی در عرض مدتی
کوتاه بطور فجیعی از درون تخریب و متلاشی می
شود و جامعه شوروی از بالا به بحران کشیده می شود و فرو می پاشد.
·
ناگهان از کیفیت بسیار نازل رهبری
بزرگ ترین حزب «کمونیست» جهان پرده بر می افتد
و «بی غمی» حضرات همه از دم آشکار می گردد.
·
ناگهان مردم جهان درمی یابند که در
حزب «کمونیست» شوروی از دیرباز نه مارکسیسم ـ لنینیسم، بلکه آمیزه ای استالینیسم و
سوسیال ـ دموکراتیسم اشاعه داشته است.
·
بهترین توصیف استه تیکی ـ هنری از این
وضع اسفبار و تهوع انگیز در همین مصراع شعر سایه صورت می گیرد:
سماع سرد بی غمان خمار ما نمی برد
2
·
از آوار حزب «کمونیست» شوروی، حزب
تق و لق استالینیستی ئی سر برمی کشد که از سرتاپا ارتجاعی است و سودائی جز تجلیل
از استالین و اشاعه ترهات استالینیستی ندارد.
·
حزب «کمونیستی» در تاریخ پا به عرصه
وجود می نهد که نظر فقط و فقط به گذشته دارد و به آینده کمترین اعتنائی ندارد.
·
در این اوضاع و احوال تهوع انگیز، چگونه
می توان شاعری دلبسته به رهایش نهائی بشری بود و از «سماع سرد بی غمان» شکوه و
شکایت نداشت؟
3
·
با انهدام حزب «کمونیست» شوروی نه
تنها همه احزاب «کمونیستی» در کشورهای به اصطلاح سوسیالیستی «تغییر» ماهیت طبقاتی
می دهند و یکشبه به احزاب بورژوائی سوسیال ـ دموکرات استحاله می یابند، بلکه احزاب
«کمونیست» به اصطلاح مدرن اروپائی با دبدبه و کبکبه نمایندگی «یورو کمونیسم» (کمونیسم
اروپائی) نیز ماهیت بورژوائی خود را بسان احزاب «کمونیست» کشورهای سوسیالیستی
کذائی آشکار و عیان می سازند.
·
جهان ناگهان از اردوی مدافع کار و کمونیسم
تخلیه می شود.
·
اکنون می توان شعر مشهور کدکنی را
به خاطر آورد:
«جهان تهی است ز رندان»
·
در طرفة العینی، کمونیسم از مد می
افتد و به چیزی عتیقه تنزل می یابد که باید راهی موزه شود.
·
احزاب «کمونیستی» هم که احیا می
شوند، عمدتا جز پرت و پلا در چنته و کله ندارند.
4
·
محمد زهری ـ همسنگر از سر تا پا، سرخ سایه و سیاوش ـ
ظاهرا در مواردی از این دست بوده که می سراید:
مرا ندیده گیر
مرا ندیده ی ندیده گیر
ز بسکه راه ِ رفته
رفته ام،
ز بسکه حرف ِ گفته،
گفته ام،
دگر به هیچ راه و
هیچ حرف
نشان ِ باورم نمانده است.
دگر چون آدمک،
نیاز من به عقل کار ساز نیست .
·
محمد زهری نیز به شیوه خاص خویش از
«سماع سرد بی غمان» کلافه است و تهوعش می گیرد.
·
محمد زهری نیز از آدمک وارگی شکوه دارد
که بسان آدم واره های مکانیکی پرت و پلای بی سر و ته نشخوار می کنند و از کمترین توان
تفکر مفهومی محروم اند.
·
بیان محمد زهری در این شعر بمراتب
رادیکال تر، تندتر، تیزتر و برنده تر از بیان سایه است.
·
محمد زهری از گنجینه علمی و نظری بمراتب
قوی تری بهره مند بوده است.
5
سماع سرد بی غمان خمار ما نمی برد
بسان شعله کاشکی، قلندری در آمدی
·
سایه راه حل مسئله را در ظهور
قلندری از جنس شعله می داند.
·
سایه بطور منطقی، ضد دیالک تیکی عارفان
بی غم با سماع سرد را به نام می نامد:
·
قلندران شعله ور و سوزان از آتش عشق
و عاطفه و احساس و ایمان.
·
قلندر اما به چه معنی است؟
6
·
قلندران فراکسیونی از اهل
تصوف بوده اند:
·
قلندران دراویش آزاد و آواره بوده اند.
·
ملامتی مسلک بوده اند که ملامت نفس و عدم تظاهر به آداب
و رسوم اجتماعی و مذهبی را تا مرز بی قیدی و تخریب عادات می کشاندند
·
قلندریسم در قرن هفتم هجری در خراسان و شام و هند و غیره اشاعه داشته است.
·
قلندران معمولاً دلقی سبزرنگ از جنس پشم می پوشیدند و موی سر و
ریش و سبیل (و حتی بعضی از آنان ابروی) خود را می تراشیدند.
گهی چون آینه، عریانم و گاهی نمدپوشم
قلندرمشربم، با اهل دنیا رو نمی آرم
سیدای نسفی
7
·
سایه مفهوم «قلندر» را بی شک از
حافظ به ارث برده است:
هزار
نکـتـه باریکـتر
ز مو این جا سـت
نـه
هر کـه سر بتراشد، قـلـندری داند
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای
اطلس آن کس که از هنر عاری است
وقت
آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر
ذکر
تسبیح ملک در حلقه زنار داشت
سوی
رندان قلندر به ره آورد سفر
دلق
بسطامی و سجاده طامات بریم
سلطان
و فکر لشکر و سودای تاج و گنج
درویش
و امن خاطر و کنج قلندری
سحرم
هاتف میخانه به دولتخواهی
گفت
بازآی که دیرینه ی این درگاهی
همچو
جم، جرعه ما کش که ز سر دو جهان
پرتو
جام جهان بین دهدت آگاهی
بر
در میکده، رندان قلندر باشند
که
ستانند و دهند افسر شاهنشاهی
خشت،
زیر سر و بر تارک هفت اختر، پای
دست
قدرت نگر و منصب صاحب جاهی
5
سماع سرد بی غمان خمار ما نمی برد
بسان شعله کاشکی، قلندری در آمدی
·
آرزوی سایه در هر صورت ظهور لنینی
در مقیاس ملی و جهانی است.
·
آرزو بر شاعران شورمند عیب نیست.
·
اشکال کار فقط اینجا ست که شخصیت
ها فرزندان زمانه خویش اند:
·
زاده ی شرایط عینی جامعه و جهان
اند.
·
قلندر شعله بر دوش محصول جامعه و
جهان شعله ور از درون و برون است و نه محصول شرایط مبتنی بر رخوت و رکود و سکون و
سکوت.
·
این شرایط اوبژکتیف (عینی) زیست است که سوبژکت و شرایط سوبژکتیف خاص خود را
پدید می آورد تا توسعه رادیکال و ریشه ای درخور خود را به مدد آن عملی سازد.
·
دیالک تیک اوبژکتیف ـ سوبژکتیف
·
دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر