۱۳۹۲ اسفند ۱۷, شنبه

سیری در شعری از محمود علی آبادی (1)

  صفحه فیسبوک محمود علی آبادی
تحلیلی از شین میم شین

محمود علی آبادی
 
من ثمره تو نیستم
که با خنده ات
بخندم
با غمت
غم گزاری کنم.

من ثمره تو نیستم
که با تصمیمت
انتخاب کنم
به اراده ات
تعظیم.

من
ثمره
شعورم
باورها
و احساساتمم.

می توانم
انتخاب کنم
عاشق شوم
و
پذیرای
اشتباهاتم
شوم.
پایان

1
من ثمره تو نیستم
که با خنده ات
بخندم
با غمت
غم گزاری کنم
.

·        مفهوم «غمگزاری» شاید یکی از فراورده های فکری خود شاعر باشد.
·        شاعر مفهوم «غمگزاری» را به احتمال قوی، به مثابه ضد «غمگساری» و یا ضد «غم زدائی» بکار برده است.
·        این مفهوم نو و تازه زاد، در هر صورت نعمتی است و قابل قدر دانی است.  

2
·        ایراد منطقی و تجربی این بند آغازین شعر در استفاده شاعر از مفهوم «ثمره» است:
·        ثمره در فرهنگ واژگان فارسی به معنی میوه و فرزند بکار رفته است.  

·        شاعر اما ثمره را ظاهرا به معنی برده، وابسته، نوچه بکار برده است.

·        آن سان که میان ثمره و سوبژکت (تو) رابطه واره یکطرفه برقرار می شود:
·        رابطه واره یکطرفه را می توان وابستگی ایدئالیزه شده محسوب داشت.

·        یک طرف رابطه کذائی تابع مطلق طرف دیگر است و خود عملا هیچ واره و هیچکاره است:
·        رابطه واره برده و ارباب در حقیقت رابطه واره هیچ و همه چیز است که به همه چیز شباهت دارد، مگر به رابطه.
·        چون رابطه باید دو طرفه باشد و گرنه وابستگی است. 

3
من ثمره تو نیستم
که با تصمیمت
انتخاب کنم
به اراده ات
تعظیم
.

·        مفهوم «تعظیم» از سوی شاعر دقیق انتخاب نشده است:
·        تعظیم اگر به معنی احترام و کرنش و بزرگ کردن باشد، نه مذموم است و نه در این بند شعر بلحاظ منطقی بجا.

·        شاید منظور شاعر تسلیم اراده سوبژکت (تو) بودن،   بوده است.

·        راوی در این بند شعر، نمی خواهد که مجری کور تصمیمات سوبژکت باشد و تسلیم اراده او. 

·        این اعلام خودمختاری (استقلال نظر و عمل) فی نفسه خیلی زیبا و ستایش انگیز است.

·        شاعر دیگری نیز در شعری تحت عنوان «ستیزه گر» نیز همین ایده ی عصر جدید را، همین ایده هومانیستی را، همین شعار فلسفه روشنگری را بطرز ستایش انگیزی نمایندگی کرده است. 

4
من
ثمره
شعورم
باورها
و احساساتمم
.

·        مفهوم «ثمره» در این بند شعر، به معنی متداول بکار می رود:
·        راوی خود را زاده ی شعور (باورها، عواطف و احساسات)  خویش   می داند. 

·        این شاید بدان معنی باشد که لگام راوی بدست شعور (به معنی فلسفی آن)  او ست.
·        یعنی راوی فردی خوداندیش و خودمختار است.

·        اگرچه این استیل زندگی زیبا ست، ولی فرمولبندی راوی دقیق نیست:
·        چون استنباط خواننده و شنونده شعر می تواند این باشد که میان شعور و راوی، دیواری نفوذ ناپذیر کشیده شده و جای ارباب رئال (واقعی ـ عینی)  را ارباب ایدئال (فکری ـ ذهنی) گرفته است.

·        شعور ولی خود از نقطه نظرات مختلف، ثانوی است:

الف

·        شعور نتیجه کار فکری خود راوی است.
·        یعنی راوی مولد شعور خویشتن است.
·        در نتیجه، شعور ثمره و مولود فکری راوی است و نه برعکس. 

ب

·        شعور اما انعکاس واقعیت عینی مستقل از خود راوی است و به همین دلیل واقعیت عینی بر شعور مقدم است.
·        به همین دلیل، شعور ثانوی است.
·        اگرچه شعور هیچ واره و هیچکاره نیست و از استقلال نسبی برخوردار است.

5
می توانم
انتخاب کنم
عاشق شوم
و
پذیرای
اشتباهاتم
شوم
.

·        این کلام واپسین شاعر است:
·        راوی می تواند انتخاب کند.

·        چه بهتر از این؟
·        مسئله اما نه نفس انتخاب، بلکه موضوع انتخاب است.

·        اینکه راوی ارباب تصمیمگیر را نفی می کند تا خود تصمیمگیر باشد، کرد و کاری مثبت و مترقی است.
·        اما اینکه راوی ویا شاعر موضوع تصمیمگیری را در «عاشق شدن» و بدتر از آن در تصمیم غلط گرفتن و نتیجتا «اشتباه کردن» و بمراتب بدتر در «تمکین ضمنی به اشتباهات» خود خلاصه می کند، هم تأسف انگیز است و هم قابل سرزنش و انتقاد.

·        چرا و به چه دلیل؟  

6
·        اولا به این دلیل که عشق در دیالک تیکی از آگاهی و خودپوئی تشکیل می شود و در این دیالک تیک نقش تعیین کننده از آن  خودپوئی است .

7
·        ضمنا در عاشق شدن به کسی و یا به چیزی، دیالک تیک غریزه و عقل بکار می افتد و در این دیالک تیک چه بسا غریزه نقش تعیین کننده به عهده دارد و نه عقل.

·        انسان عمدتا در میدان جاذبه غریزی غول آسای مهارناپذیری  گرفتار می شود و به دام عشق کسی و یا چیزی می افتد.
·        قوای غریزی بر پوزه عقل بیچاره، چه بسا پوزه بندی قطور می بندند و به کنجی پرتابش می کنند تا یارای دم زدن حتی نداشته باشد، چه رسد به امر و نهی.

8
·        عشقی که بنا بر شعور تعیین شود، به همه چیز می تواند شبیه باشد، مگر به عشق.
·        با شعور که نمی توان عاشق شد. 

·        با شعور اما می توان تجارت کرد، داد و ستد کرد.
·        تجارت اما ربطی به عشق ندارد.

·        تجارت حتی ربطی به عقل به معنی حقیقی کلمه ندارد.
·        تجارت بر اساس قوانین عینی بازار قوام می یابد، مثلا بر اساس قانون عرضه و تقاضا. 

9

·        شاید شاعر دعاوی کودکانه جوانان جامعه خویش را در این شعر منعکس می کند که بشدت مد شده است:
·        اگر چنین باشد، باید مقوله فلسفی «تصمیمگیری» را در این چارچوب مشخص تعریف کرد.

·        جوانان برای پیدا کردن معشوق کذائی واقعا هم شعور تاجرانه خود را بکار می اندازند و از دارائی بالفعل وبالقوه حریف اطلاعات موشکافاه تهیه می کنند و بعد از «ته دل» عاشق می شوند و بعد از چند ماه و یا چند سال به اشتباهات خود تمکین می کنند و طلاق می دهند و طلاق می گیرند تا معشق دیگری و چرب و نرم تری را به مثابه «ثمره شعور» خویش بودن، «انتخاب» کنند.   

10
·        به همین دلیل است که وقتی دخترکی و یا پسرکی در نامه ای دامادکی و یا عروسکی را به عمه اش معرفی می کند، لیست مفصلی از دار و ندار مالی و ملکی و مقامی و منصبی اش برمی شمارد و عمه بخت برگشته ی حیرت زده از خود می پرسد که طرف آدم است و یا گوساله زرین!

پایان

۱ نظر:

  1. ویرایش:
    موشکافانه درست است.
    معشوق درست است و نه معشق.
    با پوزش

    پاسخحذف