سیاوش کسرائی
(1305 ـ 1374)
(اصفهان ـ وین)
(1345)
با سپاس از مسعود
·
از حبسگاه تارهای تنیده، پروازی
·
ای پروانه ابریشم،
·
که سبزینه های جان من
·
برگ های توت نو رسته ی تو ست
·
بند بند مفاصل اشیاء
·
می گسلد
·
زمین کش می آید و به هم می پیچد
·
شیر
·
درپستان علف زده تپه ها
·
گره می خورد
·
درختان
·
در کشاکش باد، گیسو می کنند
·
از جدارها، ناله بر می خیزد
·
و آب در غلیان است
·
اینک خانه من
·
چشم انتظار و مهیا ست
·
بر دریچه ی باز
·
بادام بن به شکوفه نشسته
·
و پرده ها
·
سایبان گهواره ی خالی است،
·
متولد شو فرزندم،
·
که قرن زیر پای تو گسترده است
۳
·
باز آ به کوهستان، ای سمند خسته
·
که تاب ابریشم یال تو
·
هنوز
·
دستاویز جسارت ها ست
·
·
بی تو صخره، سنگی است
·
و با تو
·
صخره، سنگری
·
بی تو
·
صحرا، بزرگواری بی فرزند است
·
باز آ،
·
که قبیله پر زاد و رود رنج
·
(پر زاد و رود یعنی
خانواده پر فرزند)
·
از تنگه ی تنگ می گذرد
·
باز آ،
·
دلتنگی اگر هست،
·
بیابانی و آهنگی
·
و به هنگام زوال
·
مرگ سمندان بر ستیغ ها
·
شایسته تر.
·
ای بی حوصلگی، با خطر آشتی کن
·
با خود آشتی کن
·
چه، تو در دوستداشتن خطا نکردی
·
چندان که در دوست گرفتن
·
آنکه بر سر بازار، قطعه قطعه شد
·
ـ گر چه یاورانی چند داشت ـ
·
به خویشتن باور نداشت،
·
بیهوده، به شهر آمده بود
·
به مهمانی می رفت
·
نه، به میدان
·
عشوه می داد، نه عشق
·
وعده می کرد و دیدار نداشت
·
گلفروشی می کرد
·
در راسته گدایان و گزمگان
·
و امانش ندادند
·
چه، در مصاف با راهزنان
·
سلاحی بر نداشت
·
و بدین دم سرد نیز بر نخواهد خاست
·
چه، بازماندگان سببی اش که با شهرتش پیوند داشتند
·
به ختم و ترحیمش نشستند
·
و بر مزارش
·
سنگی سنگین نهادند
·
و با یادبودش در گوشه کنار
·
مزد افتخار گرفتند
·
ولی اینک که
·
از قامت آنها کاسته می شود
·
و بر قیمت نان ها افزوده
·
و فقر ـ از بی خوابی ـ
·
نیمه شبان به کوی و برزن
·
پرسه می زند
·
و اینک که دسته گل ستایش از شهرداری ها،
·
کودکی رها شده
·
در پس هر کوچه است
·
اینک که
·
به ستوه آمدگی
·
خودکشی می کند
·
و آوارگی
·
در ستون گمشدگان نام می نویسد
·
اینک که یک چتول ودکا
·
در دکه ای مسکنت بار
·
تاریخ چند هزار ساله ای را از خاطر می شوید
·
اینک که عشق
·
گل خشکیده ای در میان دو صفحه ی فولادی است
·
و حتی برای من
·
عطری است در خیال
·
اینک که برای شرکت در شب نشینی ها هم
·
باید گواهی عدم سوء پیشینه به دست داشت
·
اینک که دیروز در خدمت امروز
·
مقاطعه کاری می کند،
·
ای ریشه نامیرا،
·
در باغچه ی جان گل کن!
·
·
ای سیا علف، از گلیم زندگی زبر (دشوار) ما بروی
·
که مرا با تو پیوندها ست
·
چه، من
·
گرگ زخمدار پی شده ام
·
که زخم تنم را
·
به زبان، درمان خواهم کرد
·
اما در روحم
·
گلوله ها ست
·
با زوزه من
·
مژده ای نیست
·
با زوزه من یأسی نیست
·
من با جراحات جان خویش هشدار می دهم
·
ای در کنارم آرمیده،
·
آن دم که آشیانه ی پر تیغ آفتاب
·
از شاخه های کوتاه
·
فرو افتاد
·
بیگانه مرد ـ آتشباری بر کف ـ
·
در جنگل ورود کرد
·
و سایه اش در تاریکی وسعت گرفت
·
گر بخسبی،
·
فردایی نخواهی داشت
·
و ظلمت، زندانی ابدی خواهد بود
·
دردا
·
که زوزه ام
·
تو را و دشمن را یکجا رهنما ست
·
چه، او دیگر
·
زبان گرگ را می شناسد.
·
ای در کنام نشسته
·
گفتار دیگری!
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر