۱۳۹۲ آبان ۱۹, یکشنبه

رویاروئی های ایدئولوژیکی هر روزه (85)


سرچشمه :
صفحه فیسبوک شیده رضائی
"گاهی اوقات باید
بگذری و
بگذاری و
بروی ....
وقتی می مانی و تحمل می کنی ،
از خودت یک احمق می سازی!"
«مالون مي ميرد»
ساموئل بکت

میم حجری

·        آره، ایده بدی نیست.
·        ، باید پاشنه پاها را بکشی و بروی تا  ببینی که «آسمان همه جا همین رنگ است؟»

1

·        ولی همه چیز زندگی  بسته به این است که کی باشی.

2

·        میلیونر باشی و یا میلیونر زاده، وطنت همیشه در کیف پولت است و یا در حساب بانکی ات.
·        می روی و وطنت را با خود می بری و هر جا دلت خواست در همانجا خیمه می زنی و وطن تر و تمیزت را برپا می کنی:
·        اسرائیلی دیگر در بعدی کوچکتر.

3

·        مفلس فی الارض باشی هر کجا هم که بروی «آسمان همیشه همان و همین رنگ است.»

4

·        ظرفشوئی می کنی عمری در هتلی و فرار می کنی مادام العمر از انظار هر کس و ناکسی و زندانی می کنی خود را در چاردیواری تا آماج تیر نگاه تنفربار کسی قرار نگیری که مانده است و تو آمده ای و بیشک هوای اش را از طریق آلودگی زدائی ها آلوده کرده ای و میهمانناخوانده و  نامطلوبی، چرا که بی زر و زوری.

5

·        این در تحلیل نهائی بدان معنی است که از زندانی می گریزی و در زندانی بظاهر شیک تر، ولی بمراتب شکننده تر بسر می بری.

6

·        روز و روزگارت شباهت غریبی به روز و روزگار سرباز صلاح الدین بی دین پیدا می کند که نه پلی پشت سر داری که بگریزی و نه راهی پیش رو که پیش گیری.

7

·        تنها چاره ناشی از بی چارگی ات، این می شود که بستیزی تا به زندگی بی معنی ات، بطور الکی هم که باشد، معنی بخشی و به حیات بی محتوایت، بطور کشکی هم اگر باشد، محتوائی بی محتوا ببخشی.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر