۱۳۹۲ شهریور ۱۳, چهارشنبه

سیری در جهان بینی ناصر کاخساز (4 )


آفرینش استدلال
ناصر کاخساز
سرچشمه:
اخبار روز
شین میم شین

12
نامیرا شدنِ نژادِ شما مستلزم میرا شدن شما ست.

·        ابلیس در این حکم خویش، بر آن است که دیالک تیک مرگ و زندگی (میرائی و نامیرائی) منوط و وابسته به نژاد موجود مورد نظر است:
·        خدا به عنوان مثال به این دلیل ازلی و ابدی است که تعلقات نژادی دیگر دارد.
·        معلوم نیست که ابلیس چرا خود را بطور غیرمستقیم و در لفافه ابدی جا می زند.
·        بنا بر روایات و آیات تئولوژیکی از هر نوع، ابلیس هم بسان هر چیز جاندار و جامد آفریده خدا ست و اگر خالق اراده کند، بسان پشه ای جان به جان آفرین می سپارد.
  
13
نامیرا شدنِ نژادِ شما مستلزم میرا شدن شما ست.

·        شاید به همین دلیل است که ابلیس دلیل میرائی نژاد حوا را در نامیرائی آن می داند.
·        ابلیس بدین ترفند مبتنی بر تئوری نژادی خود و امثال خود را ابدی و نامیرا جا می زند.
·        ایکاش دلیلی هم بر ادعای صرف خود بر زبان می راند تا حوا بداند که چه باید کرد.
·        احتمالا ابلیس دلیل هم دارد.
·        ما باید در روند تحلیل این گفتگو دلایل قوی ابلیس و دار و دسته اش را بشنویم.

14
خدا تنها نیمه‌ی حقیقت را به شما گفته است.

·        حقیقت تام و تمام به نظر ابلیس دلیل میرائی هر چیز در نامیرائی آن چیز است و ضمنا تابع نژاد است.
·        خدا هم ضمنا اگر علنا کذاب تلقی نشود، منادی حقیقت تام و تمام نیست.
·        خدا حقایق نیم بند و مثله و مخدوش را به حوا و آدم گفته است و چون حوا و آدم بزعم ابلیس فرقی با گاو و خر ندارند، هر چه از خدا شنیده اند، به عنوان حقیقت عینی در جا پذیرفته اند.
·        این جور جاها ست که جهان بینی ابلیس برملا می گردد:
·        بزعم ابلیس حقیقت سوقاتی است که بنی بشر از عالم الغیب کذائی برایگان دریافت می کند و بعد بی پروا اشاعه می دهد.

15
خدا تنها نیمه‌ی حقیقت را به شما گفته است.

·        با پوزش از ابلیس اما باید گفت که اصلا از این خبرها در بین نیست:
·        حقیقت نه در کله خدایان، بلکه در ذات واقعیت عینی آشیان دارد که در روند دشوار انعکاس در آئینه ضمیر انسانی منعکس می شود.
·        حقیقت دستاورد معنوی انسان در روند پراتیک عرقریز جسمی و روحی است، پراتیکی که در عین حال محک حقیقت است:
·        پراتیک به عبارت دیگر، مولد و مؤید همزمان حقیقت است:
·        پراتیک زادگاه و محک حقیقت است.
·        بنی بشر بدون کار جسمی و فکری هرگز نمی تواند به حقیقت عینی دست یابد و آن را به محک زند.

16
خدا تنها نیمه‌ی حقیقت را به شما گفته است.

·        حقیقت در کله خدایان نیست، بلکه در ذات اشیاء است.
·        حقیقت شاید همان آب حیات است که به روایت قدما در ظلمات است و برای کشف آن باید به قول هگل از «پله های  مفاهیم» پایین رفت و با چراغ شناخت افزارهای دیالک تیکی در ظلمات اعماق بازیافت و بیرون آورد و هدیه خلایق کرد.

·        حقیقت عینی را باید در روند پراتیک و ببرکت پراتیک کشف و اثبات کرد.

آدم گفت: چگونه می‌توان مرگ و جاودانگی را در هم آمیخت.
مار گفت: اگر شما به این سیب گاز بزنید، نخست به دانش و سپس به عشق دست پیدا می‌کنید. انسان با عشق خودش را در قالب‌های نوینی بازتولید می‌کند. انسان به همان نسبتی که در تولیدش بازتابانده می‌شود در آن مضمحل می‌شود. این مضمحل شدن است که لذت می آفریند، که انسان را میرا می‌کند. نامیرا لذت را نمی‌شناسد.

·        اکنون آدم هم وارد بحث با ابلیس می شود و افسانه ی فریب حوا و آدم و اخراج آندو از بهشت برین حتی عملا تحریف می شود.

1
آدم گفت:
چگونه می‌توان مرگ و جاودانگی را در هم آمیخت.

·        آدم بدبخت حتی سؤال خود را درست طرح نمی کند:
·        او می توانست بپرسد:
·        «اولا چرا باید برای نامیراشدن میرا شد؟
·        ثانیا میرائی و نامیرائی چه ربطی به نژاد کذائی دارد؟»

2

 مار گفت:
اگر شما به این سیب گاز بزنید، نخست به دانش و سپس به عشق دست پیدا می‌کنید.

·        عجب ابلیس ابله کژ اندیشی!

·        آنچه در این یاوه ابلیس تبیین می یابد، دیالک تیک غریزه و عقل است که به شکل دیالک تیک عشق و دانش بسط و تعمیم می یابد.
·        در دیالک تیک غریزه و عقل اما نقش تعیین کننده از آن غریزه (عشق) است.
·        آدم و حوا و هر موجود زنده ای بطور طبیعی، مجهز به ساز و برگ غریزه زاده می شوند.
·        قوای غریزی موروثی و مادر زادی اند و در ژن های هر موجود زنده در روند طولانی اوولوسیون جاسازی شده اند.
·        این در حقیقت شعور غریزی است که در روند کار و ببرکت کار به شعور عقلی توسعه می یابد.
·        غریزه را شاید بتوان مادر عقل نامید.
·        غریزه میلیون ها بار قدیمی تر، قوی تر، سریع تر و هشیارتر از عقل است.  
·        غریزه خستگی ناپذیر است و لحظه ای حتی آرام و راحت ندارد.
·        غریزه بهترین مادر، پرستار، محافظ و نگهدار هر موجود زنده است.

·        غریزه حتی به هنگام خواب موجود زنده بیدار است و در کار است:
·        و گرنه روندهای حیاتی تنفس  و کرد و کارهای هضم و جذب و سوخت و ساز در اندام متوقف می شوند و موجود زنده درجا می میرد.

3
مار گفت:
اگر شما به این سیب گاز بزنید، نخست به دانش و سپس به عشق دست پیدا می‌کنید.

·        ایراد بینشی ابلیس این است که دانش را بر عشق، یعنی عقل را بر غریزه مقدم می داند.
·        البته باید ببینیم که منظور ابلیس از عشق چیست.
·        عشق اگرچه گشتاروی از شناخت و شعور دارد، ولی شالوده آن را غریزه تشکیل می دهد.
·        عشق کذائی آموختنی نیست.
·        بدون دانش هم می توان عاشق شد.
·        عشق دست خود آدم نیست.
·        عشق چه بسا روندی خودپو ست.
·        انسان بدون حتی ملتفت شدن در کمند جادوئی عشق گرفتار می آید.
·        عشق عمدتا ریشه غریزی دارد.

4
مار گفت:
اگر شما به این سیب گاز بزنید، نخست به دانش و سپس به عشق دست پیدا می‌کنید.

·        بزعم ابلیس، حوا و آدم به دلیل زیستن در بهشت هم از عشق و هم از دانش بی خبر و بی بهره بوده اند.
·        اکنون می توان اندک اندک دریافت که نویسنده این مطلب چه درک نادرستی از بهشت آغازین دارد.

5
انسان با عشق خودش را در قالب‌های نوینی بازتولید می‌کند.

·        اکنون دیگر نمی توان کمترین تردیدی را به دل راه داد که منظور ابلیس از عشق غریزه است.
·        چون متور باز تولید نوع خویش در مورد هر موجود زنده ای قوای غریزی است.
·        تکثیر نوع خویش نه امری معرفتی، بلکه امری غریزی است.
·        چه بسا حتی موجودات زنده برای تکثیر نوع خویش به مهلکه مرگ می روند:
·        مثلا اندام خویش را برای تغذیه نسل جدید عرضه می کنند:
·        ماجرای تکثیر انواع معینی از ماهی ها به عنوان مثال از این قرار است.

6
انسان با عشق خودش را در قالب‌های نوینی بازتولید می‌کند.

·        کشش جنسی (عشق) نه پدیده ای اولین، نه علت، بلکه پدیده ای ثانوی و معلول است:
·        این ضرورت تکثیر غریزی نوع است که تمایلات جنسی (عشق) را شعله ور می سازد و نه برعکس.
·        وارونه بینی و وارونه نمائی ابلیس را در این مورد نیز می توان به وضوح دید.
·        عشق وسیله ای است که ارگانیسم برای نیل به هدف معینی پدید می آورد.
·        عشق پدیده ای ثانوی است.
·        تعیین کننده حوایج صرفنظرناپذیرغریزی اند.
·        تعیین کننده غرایز قدر قدرت اند و نه دانش کذائی و عشق کذائی.  

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر