پابلو نرودا و سالوادور النده
برای جلادی که حکم این کشتار داد
مجازات میخواهم!
برای آن که فرمان آتش داد
مجازات میخواهم!
برای آنان که از این جنایت دفاع کردند
مجازات میخواهم!
برای خیانتکاری که به قیمت خون دیگران مقام یافت
مجازات میخواهم!
من مجازات میخواهم!
نمیخواهم حتی درون خانه هاشان در امان باشند
میخواهم در همین مکان، همین میدان، محاکمه شوند
مجازات میخواهم!
مجازات میخواهم!
برای آن که فرمان آتش داد
مجازات میخواهم!
برای آنان که از این جنایت دفاع کردند
مجازات میخواهم!
برای خیانتکاری که به قیمت خون دیگران مقام یافت
مجازات میخواهم!
من مجازات میخواهم!
نمیخواهم حتی درون خانه هاشان در امان باشند
میخواهم در همین مکان، همین میدان، محاکمه شوند
مجازات میخواهم!
سرچشمه:
صفحه فیس بوک
جواد توللی
·
مارکس می نویسد:
«رادیکال بودن یعنی دست بردن به ریشه.
ریشه انسان اما انسان است.»
·
شاید دشواری حل مسئله در همین نکته باشد:
·
هیتلر فرمان می دهد و
6 میلیون نفر از کودک و پیر و برنا
در کوره های آدمسوزی جزغاله می شوند و 60 میلیون نفر با دار و ندار شان خاکستر می
گردند.
·
پینوچه فرمان می دهد، چندین هزار دختر و پسر جوان تحت مهیب
ترین شکنجه ها و حک حرمت ها به قتل می رسند.
·
ژنرال ها در اندونزی فرمان می دهند و یک میلیون کمونیست با
تبر و قمه و قداره چت بسا شقه شقه می شوند و در بر و بیابان چال می شوند.
·
خمینی فتوا می دهد و چندین هزار نفر پس از شکنجه و آزار و
رسوائی در ملأ عام، قتل عام می شوند.
·
نرودا بحق می گوید:
«برای جلادی که حکم این کشتار داد
مجازات می خواهم!»
1
·
اولا هیتلر و پینوچه و ژنرال ها و خمینی افرادی حقوقی است:
·
نمایندگان طبقه حاکمه است.
·
هیتلر و پینوچه و ژنرال ها و خمینی به دلیل همین مأموریت و نمایندگی کسی شده اند و گرنه در گمنامی مطلق سر به نیست می شدند.
2
·
اراده طبقه حاکمه را اصولا هیئت حاکمه مادیت می بخشد.
·
به همین دلیل هیئت حاکمه را مأمور (فونکسیونر) می نامند، بی
آنکه چه بسا نام طبقه حاکمه را (مأموریت دهنده را) بر زبان آورند.
3
·
در دیالک تیک طبقه حاکمه و هیئت حاکمه نقش تعیین کننده به
همین دلیل از آن طبقه حاکمه است.
·
یعنی قاعدتا باید نه مأمور، بلکه فرمانده مسئول جنایات و
خدمات شناخته شود و مورد مؤاخذه و باز خواست و یا قدر دانی قرار گیرد.
4
·
طبقه حاکمه اما چیزی از جنس اجنه و شیاطین و اشباح است:
·
همه جا هست، ولی هیچ جا نیست.
·
عمل می کند ولی نه بدست خود، بلکه به واسطه عواملش،
بواسطه حتی عواملی که از انبوه قربانیان به سالیان، اجیر کرده است.
·
بدین طریق شکنجه گر و جلاد و مفتش و خبر چین و پاسدار و
زندانبان و غیره مجریان ناگزیر و مأموران معذور طبقه حاکمه محسوب می شوند.
·
حتی گاهی مادر بخت برگشته ای به هر دلیلی و عذری لو دهنده
فرزند خویش است.
5
·
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا اراده نیروی
اجتماعی نامرئی و نا ملموسی را مادیت
بخشند، جامه عمل بپوشانند، مرئی و ملموس سازند.
·
هیتلر و پینوچه و خمینی و دستیارانش عوامل این نیروی
اجتماعی نامرئی اند.
6
·
اگر رادیکال باشیم و دست به ریشه بریم باید نه به سراغ
پاسدار و بازجو و خبر چین و زندانبان و جلاد، حتی نه به سراغ خمینی و خامنه ای و
کوسه و موسوی و مطهری، بلکه به سراغ طبقه حاکمه برویم و طبقه حاکمه را به بازخواست
کشیم.
·
طبقه حاکمه ای که نامرئی است و باید مرئی شود.
7
·
نیاز سوزان به تئوری رهائی بخش درست در همین جا احساس می
شود.
·
در پرتو چراغ فروزان همین تئوری است که طبقه حاکمه تحلیل،
تعیین و تعریف می شود.
8
·
ریشه مورد نظر حکیم پرولتاریا طبقه حاکمه است که خود از
انسان ها تشکیل می یابد.
·
به همین دلیل می نویسد که ریشه انسان، انسان است.
·
پس باید طبقه حاکمه به بازخواست کشیده شود.
·
شاید از 80 میلیون جمعیت کشور 80 هزار نفر جزو طبقه حاکمه
باشند:
·
مشتی فئودال و سرمایه دار بازنشسته و چه بسا سر منقل نشین،
مشتی روحانی و روشنفکر و سیاستمدار و غیره که مالکان خصوصی املاک و مستغلات و شرکت
ها و کارخانجات و بانک ها و نهادها و غیره اند.
9
·
ولی چه کسی باید
مسئولیت بازخواست و محاکمه این 80 هزار نفر را به عهده گیرد؟
·
تازه اگر همه اینها را از دم تیر باران کنند، چه مسئله ای
حل می شود؟
·
همسایه ی حریفی 100 نفر از دوستانش را در این فاجعه از دست
داده است.
·
حتی تف هر کدام از آنها را با این 80 هزار نفر عوض نمی کند.
10
·
علاوه بر این با قتل آنها فقط سوبژکت به قاتل مبدل می شود و کینه و نفرت بازماندگان
آنها را به دنبال می کشد:
·
فقط جای قربانی و قاتل عوض می شود.
· انسان اما همیشه و همه جا دیالک تیکی از مناسبات اجتماعی و فرد انسانی است:
·
دیالک تیکی از وابستگی طبقاتی و فرد انسانی است.
11
·
طبقه حاکمه نیز دیالک تیکی از مناسبات تولیدی حاکم و انسان ها ست و به عبارت
دقیقتر دیالک تیکی از مناسبات مالکیت و انسان ها ست.
·
راه حل ریشه ای مسئله به احتمال قوی هم باید همین جا جسته
شود.
·
باید پایگاه طبقاتی طبقه حاکمه بطرزی رادیکال
عوض شود تا برابری آغازین بر باد رفته و از یاد رفته میان انسان ها دو باره بر قرار گردد و
برادری آغازین دو باره بر تحت نشیند.
12
· یعنی مناسبات تولیدی کهنه باید با مناسبات تولیدی نوین
جایگزین شود:
·
یعنی طبقه حاکمه سلب مالکیت خصوصی شود:
· یعنی مالکیت خصوصی بر وسایل اساسی تولید لغو شود.
·
و جای آن را مالکیت اجتماعی بر وسایل اساسی تولید بگیرد.
·
یعنی وسایل تولید نعمات مادی و معنوی تحت مالکیت کل جامعه (به
انضمام طبقه حاکمه سابق) در آید.
·
یعنی در جامعه کسی باقی نماند که فاقد مالکیت بر وسایل
تولید باشد:
·
همه کار کنند و همه از قبل کار خود شرافتمندانه زندگی کنند.
·
تنها در آن صورت تضادهای اجتماعی چرکین حل می شوند:
·
تنها آنگاه آزادی می تواند دست در دست با برابری به راه
افتد و برادری انسان با انسان ـ صرفنظر از
تعلقات طبقاتی، تباری، جنسیتی، ملی، نژادی، مذهبی، عقیدتی و غیره ـ بر اریکه قدرت
نشیند.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر