هر آن کس را که روی سفره نان است
ز غم فارغ، دلش دائم جوان است
چه سود ار علم باشد، نان نباشد
خیالآسودگی امکان نباشد
·
معنی تحت
اللفظی:
·
کسی که در سفره نان داشته باشد، غم نخواهد داشت و دلش همیشه
جوان خواهد بود.
·
چه فایده، اگر کسی علم داشته باشد، ولی نان نداشته باشد و
امکان آسوده خیالی نداشته باشد.
1
·
تفاوت و تضاد طرز تفکر متافیزیکی با طرز تفکر دیالک تیکی
همین جا ست:
·
شاعر نمی تواند با دو چشم بینای خویش چیزها، پدیده ها و
سیستم های هستی اجتماعی را ببیند.
·
همیشه و همه جا باید یکی از دو چشم خود را ببندد و یکسو
نگری پیشه کند.
·
به همین دلیل است که واقعیت عینی در آئینه فوق العاده شفاف
ضمیرش بطرزی ناقص، مثله و مخدوش منعکس می شود.
·
به همین دلیل است که یا نان را می بیند و یا علم را.
2
·
اگر شاعر مجاز به در اختیار داشتن طرز تفکر دیالک تیکی می
بود، می توانست هم رابطه متقابل نان و علم را ببیند، هم تأثیر متقابل نان مندی و
دانشمندی را و هم امکان پذیری همزمان آندو را.
·
وابستگی طبقاتی به طبقات بی فردا و بی دورنما (به طبقات
واپسین) اگر هم به نان مندی در سفره رنگین
منجر شود، یکسو نگری طبقاتی را به دنبال می آورد، تازه اگر نابینائی طبقاتی را به
دنبال نیاورد:
·
وقتی از صافی های تنگ منفذ طبقاتی در مسیر انعکاس واقعیت
عینی در آئینه ضمیر آدمیان سخن می رود، منظور همین است.
·
آنچه را که توده های چه بسا بیسواد زحمتکش به نیروی غریزه طبقاتی
ادراک می کنند، دانشمندان بورژوائی از درکش ناتوان می مانند.
3
·
وقتی جورج ابن جورج فرمان حمله به عراق را صادر کرد، علمای
پرولتاریا از فاجعه ای مهیب و خونین خبر دادند.
·
فاجعه ای که اساتید دانشگاهی همیشه حی و حاضر در رکاب مشاورت
و ملازمت رئیس جمهور قادر به درکش نبودند.
·
ببین تفاوت ره از کجا ست تا به کجا.
4
هر آن کس را که روی سفره نان است
ز غم فارغ، دلش دائم جوان است
·
اما طنز شورانگیز حقیقت عینی نیز تماشائی است:
·
در این بیت شاعر ـ بی اعتنا به اینکه خود شاعر بداند و یا
نداند ـ یکی از کشفیات بزرگ کارل مارکس
تبیین می یابد:
·
کشفی که همتراز با کشف آتش در جامعه شناسی علمی بوده و به
تز «درک ماتریالیستی تاریخ» معروف شده است:
·
بنی بشر باید قبل از هر چیز حوایج اولیه اساسی خود را
برآورده سازد:
·
خوراک و پوشاک و مسکن و دارو غیره را.
·
او تنها پس از رفع حوایج اساسی اولیه خویش می تواند به دیگر
حوایج خویش بیاندیشد:
·
آنگاه و تنها آنگاه نوبت به هنر و فلسفه و اخلاق و مذهب و علم
و ایمان و غیره می رسد.
·
به قول معروف:
·
«گرسنه دین و ایمان ندارد!»
·
گرسنه فکر و ذکری جز اطعام چیزی و نجات از مرگ حتمی ندارد!
·
به قول شاعر، پیش شرط شادی، نان در سفره است.
5
چه سود ار علم باشد نان نباشد
خیال آسودگی امکان نباشد
·
در غیاب نان علم پشیزی نمی ارزد.
·
پس از تهیه و اطعام نان است که نوبت به علم می رسد.
·
پس از تهیه و اطعام نان است که دلاسودگی امکان پذیر می
گردد.
6
·
این حقیقت امر اما از ارج دانائی نمی کاهد.
·
این حقیقت امر بدان معنی است که در دیالک تیک وجود اجتماعی ـ
شعور اجتماعی در تحلیل نهائی نقش تعیین کننده از آن وجود اجتماعی است.
·
بی آنکه شعور اجتماعی هیچ واره و هیچ کاره در این دیالک تیک
باشد.
·
شعورمندی خود پیش شرط تهیه سهلتر نان سفره است.
گرت بی آب و نانی کرده بیداد
نمی آید به کارت علم، استاد !
به روز ار باشدت معده گرسنه
و جان در زمهریر ِ شب برهنه:
در آن محنتکده مکتب حرام است
نه "شیمی" چاشت، نه
"هندسه" شام است
·
معنی تحت
اللفظی:
·
اگر بی آبی و بی نانی بیداد کرده باشد، علم به دردی نمی
خورد.
·
اگر به روزهنگام، معده خالی و به شباهنگام، تن برهنه باشد،
شیمی و هندسه دردی را درمان نمی کند.
1
·
این بیان شاعرانه تز مارکسیستی موسوم به «درک ماتریالیستی تاریخ»
است و حق مطلقا با شاعر است.
·
زیربنای هر جامعه بشری ـ تکرار می کنیم، هر جامعه بشری ـ مناسبات
تولیدی است:
·
بر این شالوده مادی است که روبنای ایدئولوژیکی هر جامعه بنا
می شود.
·
بر این شالوده مادی است که دولت و قوای سه گانه و مذهب و فلسفه
و علم و اخلاق و هنر و غیره بنا می شود.
·
همین وجود اجتماعی است که تعیین کننده شعور اجتماعی است.
2
·
همین طرز تهیه و توزیع خوراک و پوشاک و مسکن و غیره در جامعه
است که تعیین کننده طرز تفکر و هنر و علم
و اخلاق و غیره در آن جامعه است.
·
البته بی آنکه روبنای ایدئولوژیکی هیچ واره و هیچ کاره
باشد.
·
روبنای ایدئولوژیکی حتی از استقلال نسبی برخوردار است و
زیربنا را می تواند به زنجیر کشد و از رشد و نمو طبیعی و قانونمند باز دارد.
·
دیالک تیک زیربنا و روبنای ایدئولوژیکی از این قرار است:
·
نقش تعیین کننده در آن در تحلیل نهائی از آن زیربنا ست، بی آنکه
روبنا هیچ واره باشد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر