۱۳۹۲ مرداد ۴, جمعه

سیری در گلستان سعدی (71)

 
 سعدی شیرازی 
 ( ۵۶۸ - ۶۷۱ هجری شمسی)
حکایت ششم
(گلستان با ب اول، ص 25 ) 
تحلیلی از شین میم شین

·       یکی از ملوک عجم، حکایت کنند که دست تطاول به مال رعیت دراز کرده بود و جور و اذیت آغاز نهاده، تا به حدی که خلق از مکاید فعلش به جان برفتند و از کربت جورش راه غربت گرفتند.
·       چون رعیت کم شد، ارتفاع ولایات نقصان پذیرفت و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند.

هرکه فریادرس روز مصیبت خواهد
گو در ایام سلامت، به جوانمردی کوش!

بنده حلقه به گوش، ار ننوازی برود
لطف کن، لطف، که بیگانه شود حلقه به گوش!

·       باری به مجلس او شاهنامه همی خواندند و زوال مملکت ضحاک و عهد فریدون.
·       وزیر ملک پرسید:
·       هیچ توان دانستن، فریدون که گنج و ملک و حشم نداشت، چگونه ملک بر او قرار گرفت؟
·       ملک گفت:
·       چنانکه شنیدی، خلقی بر او به تعصب گرد آمدند و تقویت کردند، پادشاهی یافت.
·       وزیر گفت:
·       ای ملک، چون گرد آمدن خلق، موجب پادشاهی است، تو چرا خلق را پریشان می کنی، مگر سر پادشاهی نداری؟

همان به که لشکر به جان پروری
که سلطان به لشکر کند سروری

·       ملک گفت:
·       موجب گرد آمدن سپاه و رعیت چه باشد؟
·       وزیر گفت:
·       پادشاه را کرم باید، تا بر او گرد آیند و رحمت، تا در پناه دولتش، ایمن نشینند و تو را این هر دو نیست.

نکند جورپیشه، سلطانی
که نیاید ز گرگ، چوپانی

پادشاهی که طرح ظلم افکند
پای دیوار ملک خویش بکند.

·       ملک را پند وزیر ناصح، موافق طبع نیامد و روی از او برتافت، پس به زندانش فرستاد.
·       بسی بر نیامد که بنی عم سلطان، به منازعت خاستند و به مقاومت، لشکر آراستند و ملک پدر خواستند.
·       قومی که از دست تطاول سلطان به جان آمده بودند و پریشان شده، بر ایشان گرد آمدند، تا ملک از تصرف این بدر رفت و بر ایشان قرار گرفت.

پادشاهی کاو روا دارد ستم بر زیر دست
دوستدارش روز سختی، دشمن زور آور است

با رعیت صلح کن وز جنگ خصم، ایمن نشین
زانکه شاهنشاه عادل را رعیت لشکر است.

پایان

یکی از ملوک عجم، حکایت کنند که دست تطاول به مال رعیت دراز کرده بود و جور و اذیت آغاز نهاده، تا به حدی که خلق از مکاید فعلش به جان برفتند و از کربت جورش راه غربت گرفتند.

·       معنی تحت اللفظی:
·       یکی از پادشاهان عجم به غارت دارائی رعایا پرداخته بود و ستمگری پیشه کرده بود.
·       آن سان که خلق به دلیل بداندیشی هایش به تنگ آمده بودند و از فرط فشار و رنج راه غربت پیش گرفته بودند.

1

·       سعدی در این حکم، دیالک تیک فراز و فرود را به شکل دیالک تیک سلطان و رعیت توسعه و تعمیم می دهد.
·       اگر این حکایت، مبتنی بر واقعیت باشد، پس می توان نتیجه گرفت که در زمان سعدی رعایا وابسته زمین اربابی نبوده اند و در صورت نارضایتی می توانستند، ملک اربابی را ترک کنند.

·       ولی سؤال این است که به کجا می توانستند، بروند؟

الف
·       به بندگی و نوکری متمولی در شهر؟

ب

·       به شاگردی بقالی، صنعتگری، تاجری، بزازی و امثالهم؟

ت
·       به ملک اربابی دیگر؟

پ

·       به خیل بی خانمانان آواره  و زندگی دشوار در کوه و صحرا؟

ث
·       به خیل گدایان و دریوزگان، دزدان و راهزنان؟

2

·       سعدی سلطان را نه بمثابه نماینده طبقه اشراف فئودال، نه بمثابه خودکامه ای در رأس دولت فئودالی، نه بمثابه مالک املاک و اراضی و رعایا و بنده های بیشمار، بلکه بمثابه یک فرد ماورای طبقاتی و بی طبقه در نظر می گیرد.

3

·       ندیدن وابستگی طبقاتی سلاطین در نظام های ما قبل سرمایه داری شگفت انگیز است.
·       چون در این نظام ها اعمال زور عریان و مستقیم مرسوم است.

4

·       قدرت مجریه، قهر دولتی، در نظام های بنده داری  و فئودالی ماهیت طبقاتی خود را پنهان نمی کند.

5

·       سلاطین خود مالکان بزرگ اند و مالکیت فئودالی خود را از توده های رعیت مخفی نمی کنند.

6

·       اعمال زور در نظام های ما قبل سرمایه داری عریان و علنی و بی پرده است.

7

·       بهره مالکانه از رعیت به زور ستانده می شود و در صورت عدم پرداخت آن شلاق و شکنجه و حبس و اعدام در میدان شهر و روستا جامه عمل می پوشد.

8

·       برده دار نه بنده داری  خود را پنهان می کند، نه نهادن غل و زنجیر بر دست و پای برده ها را و نه فرود آوردن تازیانه بر پیکر عریان آنها را.

9

·       اعمال زور پوشیده و مستور، اجبار غیرمستقیم با نظام سرمایه داری آغاز می شود.
·       در این نظام است که دولت ماهیت خود را پنهان می کند و نقاب دولت همه طبقات اجتماعی را بر چهره می کشد.

10

·       همه شهروندان بطور صوری آزاد و برابر در برابر قانون اعلام می شوند و برای کشف ماهیت طبقاتی دولت باید از چشمه فلسفه علمی سیراب گشت.

11



·       سعدی، اولا وجود پادشاه را همانقدر طبیعی و ضرور می داند، که وجود خدا را:

سعدی 
(گلستان مقدمه ص و ـ ز.)
پادشه سایه خدا باشد 
سایه با ذات آشنا باشد
 
نشود نفس عامه قابل خیر  
گرنه شمشیر پادشا باشد

·         معنی تحت اللفظی:
 ·        سلاطین سایه خدا (ظل الله) اند.
·       آشنا سایه با ماهیت صاحب سایه امری منطقی و طبیعی است.
·       اگر ستم و سرکوب سلاطین نباشد، خلق از امر خیر تبعیت نمی کنند.

12

·       درا ین دو بیت، موضعگیری طبقاتی سعدی از صراحت گذرانده می شود و جای کمترین شک و تردید نمی ماند.
·       سعدی علنا استثمار و ستم فئودالی را توجیه تئوریکی و تئولوژیکی (نظری و فقهی) می کند.

13

·       ثانیا سعدی بطور سوبژکتیویستی،  پادشاهان را به دو دسته بی طبقه طبقه بندی می کند:

الف
·       عادل
ب
·       ظالم.

14

·       عدالت و ظلم مفاهیم انتزاعی اند و سعدی می تواند بنا بر اقتضای حال تعبیر و تفسیر دلبخواهی از آندو به عمل آورد.

15

·       مظهر و سمبل سلاطین عادل انوشیروان نام دارد.

16

·       تنها دلیل واقعی که بر عدالت انوشیروان دلالت دارد، زنگوله ای است که جلوی قصر خود آویزان کرده و هر کس شکایتی دارد، می تواند آن را به صدا در آورد و عرض حال کند.
·       به روایتی روزی خری زنگوله را به صدا در آورده بود.

·       انوشیروان ظاهرا زبان خر سرش نمی شد، ولی چون خیلی خیلی عادل بود، فرمان داده بود که علف مفت هدیه اش کنند.

17

·       سلاطین عادل بنظر سعدی وظیفه چوپانی رمه ی خلق را به عهده دارند و خراجی که از خلق می گیرند، همانقدر حلال است، که شیر مادرشان.
·       اما به شرط این که پاس رمه ی رعیت را نگه دارد و از گزند گرگان حفظ کنند.

18


·       «نگه داشتن پاس رعیت» نیز یک مفهوم انتزاعی و قابل تعبیر و تفسیر دلبخواه است:

سعدی
(گلستان مقدمه ص و ـ ر.)
شهی که پاس رعیت نگاه می دارد
حلال باد خراجش، که مرد چوپانی است

و گر نه راعی خلق است، زهر مارش باد
که هرچه می خورد او جزیه ی مسلمانی است

·       معنی تحت اللفظی:
·       سلاطینی که به مثابه چوپان از رعایا به مثابه رمه پاسداری می کنند، به ازای دستمزد، خراج می ستانند و خراج حلال شان باد!
·       در غیر این صورت ستم پیشه اند و هر چه می ستانند به جزیه ستانی از مسلمانی شبیه است و زهر مارشان باد.
·       جزیه به ثروتی اطلاق می شود که از دگرمذهبان ستانده می شود.

19

·       پنهان کردن ماهیت طبقاتی سلاطین از سوی سعدی بی دلیل نیست:

الف

·       اولا نماینده فئودال ها قلمداد کردن سایه خدا، به معنی طرفدار فئودال ها بودن خود خدا خواهد بود.

ب

·       ثانیا چوپان را باید بمثابه انسانی بیطرف و محافظ گله قلمداد کرد که سودائی جز پاسداری از گله ندارد.

ت

·       ثالثا وظیفه نماینده طبقه فئودال را نمی توان «دفع ستمکاران» نامید، چون هیچ رعیت و بنده ای در ستمکار بودن اربابان فئودال تردیدی ندارد.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر